گویش اصفهانی

<hr> مترادف خائن : خیانت پیشه، خیانت گر، خیانت کار ، نمک به حرام، وطن فروش، میهن فروش ، بی وفا، عهدشکن، غدار ، متقلب، نادرست <hr> متضاد خائن : خادم، خدمتگزار، ، وطن پرست، میهن پرست، باوفا، وفادار، وفامند، درست کار <hr> برابر پارسی : نابکار، دشمن یار، دشمنیار

مترادف خائن : خیانت پیشه، خیانت گر، خیانت کار ، نمک به حرام، وطن فروش، میهن فروش ، بی وفا، عهدشکن، غدار ، متقلب، نادرست متضاد خائن : خادم، خدمتگزار، ، وطن پرست، میهن پرست، باوفا، وفادار، وفامند، درست کار برابر پارسی : نابکار، دشمن یار، دشمنیار

خائن

<hr> مترادف خار : خاربن، خلنگ ، خاشاک، خس، خسک، شوک، غاز، تیغ، سنگ خارا، گیر <hr> متضاد خار : گل، گلبن

مترادف خار : خاربن، خلنگ ، خاشاک، خس، خسک، شوک، غاز، تیغ، سنگ خارا، گیر متضاد خار : گل، گلبن

خار

خاراند

خاراندن

<hr> مترادف خارش : حک، خناق، گر، جرب، آبنه

مترادف خارش : حک، خناق، گر، جرب، آبنه

خارش

خارپشت

خارید

<hr> مترادف خاریدن : خارش داشتن، به خارش افتادن، خارش کردن

مترادف خاریدن : خارش داشتن، به خارش افتادن، خارش کردن

خاریدن

<hr> مترادف خال : نقطه سیاه، نقطه، لکه، نقش ورق بازی، خالو، دائی، دایی ، خاله <hr> متضاد خال : عم، عمو <hr> برابر پارسی : فند

مترادف خال : نقطه سیاه، نقطه، لکه، نقش ورق بازی، خالو، دائی، دایی ، خاله متضاد خال : عم، عمو برابر پارسی : فند

خال

<hr> مترادف خاله : خواهر مادر ، لک، لکه، تک خال <hr> متضاد خاله : خال، خالو، دایی، عم، عمو، عمه <hr> برابر پارسی : مادرتای، دایزه، مِرخا

مترادف خاله : خواهر مادر ، لک، لکه، تک خال متضاد خاله : خال، خالو، دایی، عم، عمو، عمه برابر پارسی : مادرتای، دایزه، مِرخا

خاله

<hr> مترادف خالی : پوچ، پوک، تهی ، تخلیه، آزاد، رها ، بی سکنه، بلاتصدی، بلامتصدی، بری، عاری، فارغ، صرف، محض، خلوت، خلوتگاه <hr> متضاد خالی : پر، سرشار، اشغال، شلوغ <hr> برابر پارسی : تهی، تُهی، ونگ

مترادف خالی : پوچ، پوک، تهی ، تخلیه، آزاد، رها ، بی سکنه، بلاتصدی، بلامتصدی، بری، عاری، فارغ، صرف، محض، خلوت، خلوتگاه متضاد خالی : پر، سرشار، اشغال، شلوغ برابر پارسی : تهی، تُهی، ونگ

خالی

<hr> مترادف خالی کردن : تهی کردن، تهی ساختن، تخلیه کردن ، خلوت کردن، زدن، سرقت کردن، به سرقت بردن، شلیک کردن، بیرون ریختن، خانه تکانی کردن <hr> متضاد خالی کردن : بارگیری کردن

مترادف خالی کردن : تهی کردن، تهی ساختن، تخلیه کردن ، خلوت کردن، زدن، سرقت کردن، به سرقت بردن، شلیک کردن، بیرون ریختن، خانه تکانی کردن متضاد خالی کردن : بارگیری کردن

خالی کردن

<hr> مترادف خام : ناپخته، نپخته ، بی تجربه، تازه کار، مبتدی، ناآزموده، نامجرب، نوپیشه، نارس، نارسا، کال ، بی ربط، بیهوده، نسنجیده، باطل، یاوه، خامه، قلم، کلک، ناآراسته، ناپیراسته، ناتراشیده، صیقل نیافته، خا <hr> متضاد خام : پخته، مجرب، رسیده

مترادف خام : ناپخته، نپخته ، بی تجربه، تازه کار، مبتدی، ناآزموده، نامجرب، نوپیشه، نارس، نارسا، کال ، بی ربط، بیهوده، نسنجیده، باطل، یاوه، خامه، قلم، کلک، ناآراسته، ناپیراسته، ناتراشیده، صیقل نیافته، خا متضاد خام : پخته، مجرب، رسیده

خام

<hr> مترادف خاموش : بی فروغ، بی نور، خموش، ساکت، صامت، هش ، آرام، کم حرف، بی صدا، اصم، بی زبان، گنگ ، منطفی، کشته ، قطع، ناروشن <hr> متضاد خاموش : شلوغ، گویا، روشن

مترادف خاموش : بی فروغ، بی نور، خموش، ساکت، صامت، هش ، آرام، کم حرف، بی صدا، اصم، بی زبان، گنگ ، منطفی، کشته ، قطع، ناروشن متضاد خاموش : شلوغ، گویا، روشن

خاموش

<hr> مترادف خانه : سرا، منزل، مسکن، دار، بیت، آپارتمان، کاشانه، اتاق، وثاق، حجره، چاردیواری، سرپناه، اقامتگاه، ساختمان مسکونی، ماوا، کلبه، سراچه، آلونک، کوخ، دولت سرا، قصر، کاخ، لانه، آشیانه، غار، سوراخ، کنام، بوم، میهن

مترادف خانه : سرا، منزل، مسکن، دار، بیت، آپارتمان، کاشانه، اتاق، وثاق، حجره، چاردیواری، سرپناه، اقامتگاه، ساختمان مسکونی، ماوا، کلبه، سراچه، آلونک، کوخ، دولت سرا، قصر، کاخ، لانه، آشیانه، غار، سوراخ، کنام، بوم، میهن

خانه

خانه من به بزرگی خانه او نیست (/ خانه من کوچک تر است).

<hr> مترادف خانواده : اعقاب، اهل بیت، تبار، تیره، خاندان، دودمان، سلاله، طایفه، فامیل

مترادف خانواده : اعقاب، اهل بیت، تبار، تیره، خاندان، دودمان، سلاله، طایفه، فامیل

خانواده

<hr> مترادف خاک : اقلیم، خطه، زمین، ارض، سرزمین، قلمرو، تراب، تربت، ثری، طین، غبرا، گل ، غبار، گرد، کشور، بلد، دیار، مملکت، خاکجا، قبر، گور، مزار، مشهد، مقبره، خشکی، خاکه، پودر، نرمه، پست، حقیر، بی ارزش <hr> متضاد خاک : آب، ماء

مترادف خاک : اقلیم، خطه، زمین، ارض، سرزمین، قلمرو، تراب، تربت، ثری، طین، غبرا، گل ، غبار، گرد، کشور، بلد، دیار، مملکت، خاکجا، قبر، گور، مزار، مشهد، مقبره، خشکی، خاکه، پودر، نرمه، پست، حقیر، بی ارزش متضاد خاک : آب، ماء

خاک

خاکستر اجاق

<hr> مترادف خاکستری : به رنگ خاکستر، سربی رنگ، طوسی، خاکستری رنگ، خاکسترگون، آلوده به خاکستر، آغشته به خاکستر

مترادف خاکستری : به رنگ خاکستر، سربی رنگ، طوسی، خاکستری رنگ، خاکسترگون، آلوده به خاکستر، آغشته به خاکستر

خاکستری

<hr> مترادف خاکشیر : خاکشی، خاکشو، خاکژی

مترادف خاکشیر : خاکشی، خاکشو، خاکژی

خاکشیر

ختمی

<hr> مترادف ختنه : ختان، ختنه سوران، ختنه سوری، سنت

مترادف ختنه : ختان، ختنه سوران، ختنه سوری، سنت

ختنه

خدا بیامرز آدم باانصافی بود و هیچوقت دلش راضی نمیشد که حق کسی را بخورد.

<hr> مترادف خراب : مخروب، منهدم، ناآباد، ویرانه، ویران ، نابسامان، اوراق، اسقاط ، خرست، طافح، لایعقل، مست ، تباه، ضایع، فاسد، معیوب، بایر، لم یزرع ، آوار ، بدکاره، جنده، فاحشه ، بدنام، بی آبرو، رسوا <hr> متضاد خراب : آباد، سالم، هشیار، نجیب <hr> برابر پارسی : ویران، رمبش، رمبیدن، نابسامان

مترادف خراب : مخروب، منهدم، ناآباد، ویرانه، ویران ، نابسامان، اوراق، اسقاط ، خرست، طافح، لایعقل، مست ، تباه، ضایع، فاسد، معیوب، بایر، لم یزرع ، آوار ، بدکاره، جنده، فاحشه ، بدنام، بی آبرو، رسوا متضاد خراب : آباد، سالم، هشیار، نجیب برابر پارسی : ویران، رمبش، رمبیدن، نابسامان

خراب

<hr> مترادف خراب کردن : تخریب کردن، ویران ساختن ، از حیز انتقاع انداختن، ازکارانداختن، اسقاط کردن ، تباه ساختن، ضایع کردن، تباه کردن، به فحشا کشانیدن، فاسد کردن، بی آبرو ک <hr> متضاد خراب کردن : آباد کردن، ساختن، تعمیر کردن، مرمت کردن، به کار انداختن، روبه راه کردن <hr> برابر پارسی : فرو شکاندن، از کار انداختن

مترادف خراب کردن : تخریب کردن، ویران ساختن ، از حیز انتقاع انداختن، ازکارانداختن، اسقاط کردن ، تباه ساختن، ضایع کردن، تباه کردن، به فحشا کشانیدن، فاسد کردن، بی آبرو ک متضاد خراب کردن : آباد کردن، ساختن، تعمیر کردن، مرمت کردن، به کار انداختن، روبه راه کردن برابر پارسی : فرو شکاندن، از کار انداختن

خراب کردن

<hr> مترادف خراش : تراش، خدشه، زخم، سایش، اثر زخم، خراشیدگی

مترادف خراش : تراش، خدشه، زخم، سایش، اثر زخم، خراشیدگی

خراش

خراشید

<hr> مترادف خراشیدن : خراش دادن، زخم کردن، مجروح ساختن، مجروح کردن، تراشیدن، زدودن، ستردن، محو کردن، خاریدن، خدشه دار کردن، مخدوش کردن

مترادف خراشیدن : خراش دادن، زخم کردن، مجروح ساختن، مجروح کردن، تراشیدن، زدودن، ستردن، محو کردن، خاریدن، خدشه دار کردن، مخدوش کردن

خراشیدن

خربزه

<hr> مترادف خرد کردن : ریزریز کردن، شکستن، له کردن، درهم شکستن، نابود کردن، تبدیل کردن

مترادف خرد کردن : ریزریز کردن، شکستن، له کردن، درهم شکستن، نابود کردن، تبدیل کردن

خرد کردن

<hr> مترادف خرس : دب | لالی، گنگی، بی زبانی

مترادف خرس : دب | لالی، گنگی، بی زبانی

خرس

<hr> مترادف خرف : پیر، کهنسال ، بی هوش، حواس پرت، خرفت، کم هوش ، خنگ، کودن، گول، کندذهن، ابله <hr> متضاد خرف : برنا، جوان، هوشمند، باهوش

مترادف خرف : پیر، کهنسال ، بی هوش، حواس پرت، خرفت، کم هوش ، خنگ، کودن، گول، کندذهن، ابله متضاد خرف : برنا، جوان، هوشمند، باهوش

خرف

خرفه

<hr> مترادف خرما : رطب، میوه نخل، تمر

مترادف خرما : رطب، میوه نخل، تمر

خرما

خرمای نیم­رس

<hr> مترادف خرمن : توده، حاصل، حصاد، درو، محصول، محصول برداری، هاله

مترادف خرمن : توده، حاصل، حصاد، درو، محصول، محصول برداری، هاله

خرمن

خرمن­کوب

خرمگس

خروس

<hr> مترادف خرپشته : پشته بزرگ، تپه، تل بزرگ، فلات، نجد، خیمه، چادر، ایوان، طاق، نوعی جوشن، زره

مترادف خرپشته : پشته بزرگ، تپه، تل بزرگ، فلات، نجد، خیمه، چادر، ایوان، طاق، نوعی جوشن، زره

خرپشته

<hr> مترادف خرچنگ : چنگار، کلنجار، سرطان

مترادف خرچنگ : چنگار، کلنجار، سرطان

خرچنگ

<hr> مترادف خرگوش : ارنب، دوشان

مترادف خرگوش : ارنب، دوشان

خرگوش

<hr> مترادف خرید : ابتیاع، بیع، خریداری، معامله <hr> متضاد خرید : شرا، فروش

مترادف خرید : ابتیاع، بیع، خریداری، معامله متضاد خرید : شرا، فروش

خرید

<hr> مترادف خریدن : خریداری کردن، خرید کردن، معامله کردن، ابتیاع کردن <hr> متضاد خریدن : فروختن

مترادف خریدن : خریداری کردن، خرید کردن، معامله کردن، ابتیاع کردن متضاد خریدن : فروختن

خریدن

<hr> مترادف خسته : ازپاافتاده، کم توان، فرسوده، کوفته، فگار، مجروح، درمانده، زله، عاجز، کسل، مانده، بی طاقت، وامانده <hr> متضاد خسته : سرحال، قبراق

مترادف خسته : ازپاافتاده، کم توان، فرسوده، کوفته، فگار، مجروح، درمانده، زله، عاجز، کسل، مانده، بی طاقت، وامانده متضاد خسته : سرحال، قبراق

خسته

<hr> مترادف خسیس : بخیل، تنگ نظر، کنس، لئیم، ممسک، پست فطرت، دون، رذل، فرومایه ، پست، بی ارزش <hr> متضاد خسیس : خراج، بذال <hr> برابر پارسی : تنگ چشم، کنس

مترادف خسیس : بخیل، تنگ نظر، کنس، لئیم، ممسک، پست فطرت، دون، رذل، فرومایه ، پست، بی ارزش متضاد خسیس : خراج، بذال برابر پارسی : تنگ چشم، کنس

خسیس

<hr> مترادف خشت : آجر خام، نیزه کوچک

مترادف خشت : آجر خام، نیزه کوچک

واژه های حرف "خ" - گویش اصفهانی