گویش اصفهانی

<hr> مترادف داد : انصاف، دهش، عدالت، عدل، قسط، معدلت، نصفت، جار، جیغ، عربده، غریو، فریاد، فغان، هیاهو، بخشیدن، دادن، عطا کردن ، ستاندن، ستدن <hr> متضاد داد : بیداد

مترادف داد : انصاف، دهش، عدالت، عدل، قسط، معدلت، نصفت، جار، جیغ، عربده، غریو، فریاد، فغان، هیاهو، بخشیدن، دادن، عطا کردن ، ستاندن، ستدن متضاد داد : بیداد

داد

<hr> مترادف دادن : ادا کردن، بخشیدن، پرداختن، عطا کردن، پرداخت، دهش، عطا <hr> متضاد دادن : گرفتن

مترادف دادن : ادا کردن، بخشیدن، پرداختن، عطا کردن، پرداخت، دهش، عطا متضاد دادن : گرفتن

دادن

دارد

دارم لباس­هایم را می پوشم (/ دارم رختم را تنم می کنم).

<hr> مترادف دارو : دوا، درمان، علاج، زهر، سم

مترادف دارو : دوا، درمان، علاج، زهر، سم

دارو

دارچین

دارکوب

داس(گندم چین)

داشت

داشتم خربزه میبریدم که انگشتم را (هم) بریدم.

داشتن

<hr> مترادف داغ : حار، سوزان، سوزنده، گرم، علامت، لکه، مهر، نشان، نشانه، اندوه، عزا، غم <hr> متضاد داغ : سرد <hr> برابر پارسی : سوزان، اندوه، نشان

مترادف داغ : حار، سوزان، سوزنده، گرم، علامت، لکه، مهر، نشان، نشانه، اندوه، عزا، غم متضاد داغ : سرد برابر پارسی : سوزان، اندوه، نشان

داغ

<hr> مترادف دالان : تونل، دهلیز، راهرو، گذرگاه، نقب

مترادف دالان : تونل، دهلیز، راهرو، گذرگاه، نقب

دالان

داماد

دامدار

<hr> مترادف دامن : پاچین، شلیطه، حاشیه، دامنه، دامان، ذیل، زیر، طرف، کناره

مترادف دامن : پاچین، شلیطه، حاشیه، دامنه، دامان، ذیل، زیر، طرف، کناره

دامن

دامنه کوه

<hr> مترادف دانا : حبر، خردمند، دانشمند، عالم، فاضل، فرهیخته، محقق، ملا <hr> متضاد دانا : نادان

مترادف دانا : حبر، خردمند، دانشمند، عالم، فاضل، فرهیخته، محقق، ملا متضاد دانا : نادان

دانا

دانست

<hr> مترادف دانستن : آگاه بودن، آگاهی داشتن، درجریان بودن، شناختن، فهمیدن، مطلع بودن، واقف بودن، آموختن، درک کردن، مطلع شدن، یادگرفتن

مترادف دانستن : آگاه بودن، آگاهی داشتن، درجریان بودن، شناختن، فهمیدن، مطلع بودن، واقف بودن، آموختن، درک کردن، مطلع شدن، یادگرفتن

دانستن

<hr> مترادف دانش : اندیشه، بینش، حکمت، خرد، دانایی، شناخت، علم، فرهنگ، فضل، معرفت <hr> متضاد دانش : جهل

مترادف دانش : اندیشه، بینش، حکمت، خرد، دانایی، شناخت، علم، فرهنگ، فضل، معرفت متضاد دانش : جهل

دانش

<hr> مترادف دانه : بذر، برز، تخم، دان، مغز، هسته، تا، شماره، عدد، حب، حبه، ریزه، آبله

مترادف دانه : بذر، برز، تخم، دان، مغز، هسته، تا، شماره، عدد، حب، حبه، ریزه، آبله

دانه

دانه بادام­کوهی

<hr> مترادف دایه : ربیبه، شیرده، ماماچه، مرضع، مرضعه ماما، پرستار

مترادف دایه : ربیبه، شیرده، ماماچه، مرضع، مرضعه ماما، پرستار

دایه

<hr> مترادف دایی : خال، خالو <hr> برابر پارسی : کاکو

مترادف دایی : خال، خالو برابر پارسی : کاکو

دایی

دبهروغن

<hr> مترادف دختر : بنت، دخت، صبیه، باکره، دوشیزه، عذرا، سلیله <hr> متضاد دختر : پسر

مترادف دختر : بنت، دخت، صبیه، باکره، دوشیزه، عذرا، سلیله متضاد دختر : پسر

دختر

دخترکوچک

<hr> مترادف در : باب، درب، دروازه، اندر، تو، داخل، درون، مدخل، سرپوش، سر، پشه، دره | جمان، دردانه، دره، گوهر، لولو، مروارید <hr> برابر پارسی : مروارید

مترادف در : باب، درب، دروازه، اندر، تو، داخل، درون، مدخل، سرپوش، سر، پشه، دره | جمان، دردانه، دره، گوهر، لولو، مروارید برابر پارسی : مروارید

در

در (= معرفه) را نبند.

در تابستان نمیشود لباس گرم پوشید (/ بپوشی).

در ورودی خانه

درآمد پدرم 27436 تومان در ماه است.

<hr> مترادف دراز : بلندقامت، بلند، دیلاق، سروقامت، طویل، طولانی، متمادی، مدید، کشیده، ممتد <hr> متضاد دراز : کوتاه

مترادف دراز : بلندقامت، بلند، دیلاق، سروقامت، طویل، طولانی، متمادی، مدید، کشیده، ممتد متضاد دراز : کوتاه

دراز

<hr> مترادف درخت : دار، شجر، نهال

مترادف درخت : دار، شجر، نهال

درخت

درخت انگور

<hr> مترادف درد : الم، بیماری، تالم، داء، رنج، سوز، سوزش، عارضه، کسالت، مرض، ناخوشی، وجع | بقایا، تفاله، ته نشست، ثفل، راسب، رسوب

مترادف درد : الم، بیماری، تالم، داء، رنج، سوز، سوزش، عارضه، کسالت، مرض، ناخوشی، وجع | بقایا، تفاله، ته نشست، ثفل، راسب، رسوب

درد

<hr> مترادف درشت : بدرام، خشن، زبر، زفتی، زمخت، سخت، سنگین، صلب، ضخیم، فربه، گنده، ناهموار، ناهنجار، هنگفت <hr> متضاد درشت : نرم، هموار

مترادف درشت : بدرام، خشن، زبر، زفتی، زمخت، سخت، سنگین، صلب، ضخیم، فربه، گنده، ناهموار، ناهنجار، هنگفت متضاد درشت : نرم، هموار

درشت

<hr> مترادف درفش : بیرق، پرچم، رایت، علم، لوا، فوطه، دروش

مترادف درفش : بیرق، پرچم، رایت، علم، لوا، فوطه، دروش

درفش

<hr> مترادف درمانده : بدبخت، بیچاره، حیران، خسته، دردمند، سرگشته، عاجز، فرومانده، کوفته، متحیر، مستاصل، مضطر، ناتوان، وامانده

مترادف درمانده : بدبخت، بیچاره، حیران، خسته، دردمند، سرگشته، عاجز، فرومانده، کوفته، متحیر، مستاصل، مضطر، ناتوان، وامانده

درمانده

درمنه ترکی

<hr> مترادف دره : تنگ، دروا

دره

درهم کردن

درو کردن

<hr> مترادف دروغ : افترا، بهتان، بی اصل، بیهوده، ترفند، تهمت، جعل، سقیم، شایعه، شید، فریه، کذب، ناحق، ناصواب <hr> متضاد دروغ : راست، صدق

مترادف دروغ : افترا، بهتان، بی اصل، بیهوده، ترفند، تهمت، جعل، سقیم، شایعه، شید، فریه، کذب، ناحق، ناصواب متضاد دروغ : راست، صدق

دروغ

درون (داخل)

دروگر

<hr> مترادف دریا : اقیانوس، بحر، یم، رود <hr> متضاد دریا : بر، خشکی

مترادف دریا : اقیانوس، بحر، یم، رود متضاد دریا : بر، خشکی

واژه های حرف "د" - گویش اصفهانی