گویش اصفهانی

<hr> مترادف ساخت : ساختن، صنع، صنعت، محصول، مصنوع، شکل، نقشه، ساختمان، ساختار، سازوبرگ، ساز، سامان

مترادف ساخت : ساختن، صنع، صنعت، محصول، مصنوع، شکل، نقشه، ساختمان، ساختار، سازوبرگ، ساز، سامان

ساخت

<hr> مترادف ساختن : آفریدن، احداث کردن، ایجاد کردن، بوجود آوردن، پدیدآوردن، خلق کردن، احداث، صنع، بنا کردن، ساختمان کردن، درست کردن، به عمل آوردن، عمارت کردن، تهیه کردن، فراهم آوردن، تدارک دیدن، مهیا کردن، پختن، طبخ کردن، ابداع کردن

مترادف ساختن : آفریدن، احداث کردن، ایجاد کردن، بوجود آوردن، پدیدآوردن، خلق کردن، احداث، صنع، بنا کردن، ساختمان کردن، درست کردن، به عمل آوردن، عمارت کردن، تهیه کردن، فراهم آوردن، تدارک دیدن، مهیا کردن، پختن، طبخ کردن، ابداع کردن

ساختن

<hr> مترادف سار : سارنگ، رنج، محنت، درد، شتر، پرده، ساره، نشاط آور، نشاط انگیز، شادی زا

مترادف سار : سارنگ، رنج، محنت، درد، شتر، پرده، ساره، نشاط آور، نشاط انگیز، شادی زا

سار

<hr> مترادف ساربان : ساروان، شتردار، شتربان، قافله سالار <hr> متضاد ساربان : کاروانی

مترادف ساربان : ساروان، شتردار، شتربان، قافله سالار متضاد ساربان : کاروانی

ساربان

ساس درختی

ساطورقصابی

<hr> مترادف ساعد : ساق دست، فاصله بین مچ و آرنج ، ساق، دسته <hr> متضاد ساعد : بازو، عضد، مرفق، پایه <hr> برابر پارسی : اَرَش، اَرش، پیشدست

مترادف ساعد : ساق دست، فاصله بین مچ و آرنج ، ساق، دسته متضاد ساعد : بازو، عضد، مرفق، پایه برابر پارسی : اَرَش، اَرش، پیشدست

ساعد

ساعقه

<hr> برابر پارسی : ازغوزک تا زانو

برابر پارسی : ازغوزک تا زانو

ساق پا

<hr> مترادف ساقه : اساس، پایه، تنه، درخت، عقبه سپاه، عقبه لشکر ، جلودار، طلایه <hr> برابر پارسی : ساگه، شاخه

مترادف ساقه : اساس، پایه، تنه، درخت، عقبه سپاه، عقبه لشکر ، جلودار، طلایه برابر پارسی : ساگه، شاخه

ساقه

<hr> مترادف سال : واحد زمان، روز، دوازده ماه ، عام، سنه، پایه، کلاس، دانشپایه، طول عمر، سن، زاد، دوره فعالیت سازمان، موسسه، تاریخ، مراسم سال روزدرگذشت، ساج، چوب ساج، کشتی، جهاز

مترادف سال : واحد زمان، روز، دوازده ماه ، عام، سنه، پایه، کلاس، دانشپایه، طول عمر، سن، زاد، دوره فعالیت سازمان، موسسه، تاریخ، مراسم سال روزدرگذشت، ساج، چوب ساج، کشتی، جهاز

سال

سال آینده

<hr> مترادف سالک : درویش، صوفی، عارف، رونده، رهرو، پیرو

مترادف سالک : درویش، صوفی، عارف، رونده، رهرو، پیرو

سالک

<hr> مترادف سایه : شبح، ظل، نسار، نش، پناه، حمایت، توجه، عنایت، اثر، تاثیر، نتیجه، نفوذ، حشمت، بزرگی، جلال، غیرواقعی، صوری، وهمی، موهوم، نقاط تیره تر در نقاشی

مترادف سایه : شبح، ظل، نسار، نش، پناه، حمایت، توجه، عنایت، اثر، تاثیر، نتیجه، نفوذ، حشمت، بزرگی، جلال، غیرواقعی، صوری، وهمی، موهوم، نقاط تیره تر در نقاشی

سایه

سایید

<hr> مترادف ساییدن : سابیدن، سودن، خرد کردن، کوبیدن، نرم کردن، سوهان زدن، صیقلی کردن، زدودن، جلا دادن، صیقل دادن، مالیدن

مترادف ساییدن : سابیدن، سودن، خرد کردن، کوبیدن، نرم کردن، سوهان زدن، صیقلی کردن، زدودن، جلا دادن، صیقل دادن، مالیدن

ساییدن

سبدحصیریخرما

سبدحملمیوه

سبدنان

<hr> مترادف سبز : اخضر، خضرا ، تازه، تر، خرم، شاداب ، شاد، شمشیر، خنجر، بنگ، سبزه، سبزه چهره، گندم گون، اسمر، معشوق <hr> متضاد سبز : احمر، پژمرده، خشکیده

مترادف سبز : اخضر، خضرا ، تازه، تر، خرم، شاداب ، شاد، شمشیر، خنجر، بنگ، سبزه، سبزه چهره، گندم گون، اسمر، معشوق متضاد سبز : احمر، پژمرده، خشکیده

سبز

سبزه­قبا

سبزی

سبوس

<hr> مترادف سبک : استیل، اسلوب، راه، روال، روش، شیوه، طرز، طریق، طریقه، منوال | خفیف، کم وزن ، لطیف، بی وقار، بی وقر، جلف ، سبکبار، بی غم، راحت، شتابان، به سرعت، بلافاصله، فورتند، زود، سریع، نازک، رقیق، آبکی، تنک، آرام، آهسته، یواش <hr> متضاد سبک : ثقیل، سنگین، گران، وزین، موقر <hr> برابر پارسی : روش، روال، روند، شیوه، سایاگ، شیوِه

مترادف سبک : استیل، اسلوب، راه، روال، روش، شیوه، طرز، طریق، طریقه، منوال | خفیف، کم وزن ، لطیف، بی وقار، بی وقر، جلف ، سبکبار، بی غم، راحت، شتابان، به سرعت، بلافاصله، فورتند، زود، سریع، نازک، رقیق، آبکی، تنک، آرام، آهسته، یواش متضاد سبک : ثقیل، سنگین، گران، وزین، موقر برابر پارسی : روش، روال، روند، 

سبک

<hr> مترادف سبیل : بروت، سبلت، شارب | جاده، راه، صراط، طریق، قربانی، نذر، وقف، روش، شیوه، طریقه، روا، مباح <hr> متضاد سبیل : ریش، محاسن

مترادف سبیل : بروت، سبلت، شارب | جاده، راه، صراط، طریق، قربانی، نذر، وقف، روش، شیوه، طریقه، روا، مباح متضاد سبیل : ریش، محاسن

سبیل

<hr> مترادف ستاره : اختر، کوکب، نجم ، بخت، اقبال، تقدیر، طالع، آرتیست، هنرپیشه، فرد شاخص، قهرمان <hr> متضاد ستاره : خورشید، شمس

مترادف ستاره : اختر، کوکب، نجم ، بخت، اقبال، تقدیر، طالع، آرتیست، هنرپیشه، فرد شاخص، قهرمان متضاد ستاره : خورشید، شمس

ستاره

<hr> مترادف ستون : تیرک، استوانه، رکن، عماد، عمود، قایمه، جرز، گروه، دسته، صف، ردیف نظامی

مترادف ستون : تیرک، استوانه، رکن، عماد، عمود، قایمه، جرز، گروه، دسته، صف، ردیف نظامی

ستون

<hr> مترادف سحر : افسون، جادو، جادوگری، ساحری، جاذبه، جذبه | بامدادان، پگاه، سپیده دم، شبگیر، شفق، فلق <hr> متضاد سحر : غروب <hr> برابر پارسی : افسون، بامداد، پگاه، جادو، سپیده دم | ( سِحر ) افسون، جادو

مترادف سحر : افسون، جادو، جادوگری، ساحری، جاذبه، جذبه | بامدادان، پگاه، سپیده دم، شبگیر، شفق، فلق متضاد سحر : غروب برابر پارسی : افسون، بامداد، پگاه، جادو، سپیده دم | ( سِحر ) افسون، جادو

سحر

<hr> مترادف سحری : مربوط به سحر، بامدادی، سحرگاهان، سحرگه، سحوری <hr> برابر پارسی : ناشتایی، ناشتا، چاشت بامدادی، چاشت

مترادف سحری : مربوط به سحر، بامدادی، سحرگاهان، سحرگه، سحوری برابر پارسی : ناشتایی، ناشتا، چاشت بامدادی، چاشت

سحری

<hr> مترادف سخت : پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق ، جامد، درشت، سفت، صلب، اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت، توان فرسا، طاقت سوز، ناملایم، حاد، خطرناک، خطیر، مخاطره آمیز، وخیم، استوار، قایم، قرص، محک <hr> متضاد سخت : آسان

مترادف سخت : پیچیده، دشخوار، دشوار، شاق، صعب، عسیر، غامض، مشکل، معضل، معقد، مغلق ، جامد، درشت، سفت، صلب، اکید، بسیار، زیاد، شدید، هرفت، توان فرسا، طاقت سوز، ناملایم، حاد، خطرناک، خطیر، مخاطره آمیز، وخیم، استوار، قایم، قرص، محک متضاد سخت : آسان

سخت

<hr> مترادف سخن : بیان، عرض، قول، کلام، گفتار، گفت وگو، مقال، نطق، گفت، حرف، ادبیات، شعر

مترادف سخن : بیان، عرض، قول، کلام، گفتار، گفت وگو، مقال، نطق، گفت، حرف، ادبیات، شعر

سخن

<hr> مترادف سر : تارک، راس، فرق، کله، مخ ، چکاد، قله، نوک ، در، درپوش، دهانه، سرپوش، بالا ، بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، برتر، والاتر، قصه، آهنگ، میل، عزم، نیت، خیال، فکر، اندیشه، سمت، سو، طرف، سرانه، بالا | راز، رمز، مصاص، امرپوشیده، کار نهانی، اخفا، مکتوم | شیب، لیز، لغزنده، لغزان، موزه، سرخ، سرخ رنگ <hr> متضاد سر : پا، ته، دامنه، پایین | آبی رنگ <hr> برابر پارسی : ( سِر ) پنهان، پوشیده، راز، نهان

مترادف سر : تارک، راس، فرق، کله، مخ ، چکاد، قله، نوک ، در، درپوش، دهانه، سرپوش، بالا ، بزرگ، پیشوا، رئیس، سرور، برتر، والاتر، قصه، آهنگ، میل، عزم، نیت، خیال، فکر، اندیشه، سمت، سو، طرف، سرانه، بالا | راز، رمز، مصاص، امرپوشیده، کار نهانی، اخفا، مکتوم | شیب، لیز، لغزنده، لغزان، موزه، سرخ، سرخ رنگ متضاد

سر

<hr> مترادف سر خوردن : سریدن، لغزیدن، لیز خوردن | وازده شدن، دل زده شدن، ناامید شدن، دل سرد شدن، بی رغبت شدن

مترادف سر خوردن : سریدن، لغزیدن، لیز خوردن | وازده شدن، دل زده شدن، ناامید شدن، دل سرد شدن، بی رغبت شدن

سر خوردن

سر رفتن (غذا)

سر شب

سر گیجه

سر­درد

سرخورده

سرخک (سرخچه)

<hr> مترادف سرد : بارد، خنک، یخ ، بی روح، خشک، بی میل، سردمزاج ، بی احساس، بی عاطفه، بی تحرک، ناپویا، بی مزه، گرانجان، نچسب، نگد، بیگانه خو <hr> متضاد سرد : گرم، مشتاق

مترادف سرد : بارد، خنک، یخ ، بی روح، خشک، بی میل، سردمزاج ، بی احساس، بی عاطفه، بی تحرک، ناپویا، بی مزه، گرانجان، نچسب، نگد، بیگانه خو متضاد سرد : گرم، مشتاق

سرد

سرداب (زیرزمین)

سرسره

<hr> مترادف سرفه : سرف، سعال

مترادف سرفه : سرف، سعال

سرفه

<hr> مترادف سرما : برد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان ، دمای پایین <hr> متضاد سرما : گرما

مترادف سرما : برد، برودت، خنکی، زمهریر، سردی، سوز، یخبندان ، دمای پایین متضاد سرما : گرما

سرما

<hr> مترادف سرمه : کحل ، سیاهی، تیرگی، تاریکی <hr> متضاد سرمه : توتیا

مترادف سرمه : کحل ، سیاهی، تیرگی، تاریکی متضاد سرمه : توتیا

سرمه

سرمه­ای

<hr> مترادف سرو : سروبن، درخت سرو | سرویس | سرویس

مترادف سرو : سروبن، درخت سرو | سرویس | سرویس

واژه های حرف "س" - گویش اصفهانی