گویش اصفهانی

<hr> مترادف سست : بی اساس، بی بنیان، بی پایه ، ضعیف، کاسد، تنبل، چلمن، کاهل، وارفته، بی حال، راجل، شل، کسل، کند، ناتوان، ول ، نرم، متزلزل، ناپایدار، نااستوار، بی ثبات ، لخت، بی معنی، بیهوده، نامفهوم، بی مفه <hr> متضاد سست : متقن، موثق، سخت، سفت، استوار

مترادف سست : بی اساس، بی بنیان، بی پایه ، ضعیف، کاسد، تنبل، چلمن، کاهل، وارفته، بی حال، راجل، شل، کسل، کند، ناتوان، ول ، نرم، متزلزل، ناپایدار، نااستوار، بی ثبات ، لخت، بی معنی، بیهوده، نامفهوم، بی مفه متضاد سست : متقن، موثق، سخت، سفت، استوار

سست

<hr> مترادف سطل : ظرف، آوند آبکشی ، دلو <hr> برابر پارسی : ستل، دلو، دولک

مترادف سطل : ظرف، آوند آبکشی ، دلو برابر پارسی : ستل، دلو، دولک

سطل

<hr> مترادف سفال : ظرف گلی، کوزه، خزف، گل پخته، سوفالی، پوست پسته، گردو، بادام

مترادف سفال : ظرف گلی، کوزه، خزف، گل پخته، سوفالی، پوست پسته، گردو، بادام

سفال

<hr> مترادف سفت : استوار، جامد، سخت، قایم، لخته، مضبوط ، دوش، کتف، شانه، کم آب ، قرص، محکم <hr> متضاد سفت : سست، غلیظ

مترادف سفت : استوار، جامد، سخت، قایم، لخته، مضبوط ، دوش، کتف، شانه، کم آب ، قرص، محکم متضاد سفت : سست، غلیظ

سفت

<hr> مترادف سفره : ادیم، بساط، خوان، سماط، نطع

مترادف سفره : ادیم، بساط، خوان، سماط، نطع

سفره

<hr> مترادف سفید : آق، بیاض، سپید، سیمگون، شیری رنگ، نقره فام، نقره گون ، سفیدپوست <hr> متضاد سفید : اسود، سیاه، رنگین پوست <hr> برابر پارسی : سپید

مترادف سفید : آق، بیاض، سپید، سیمگون، شیری رنگ، نقره فام، نقره گون ، سفیدپوست متضاد سفید : اسود، سیاه، رنگین پوست برابر پارسی : سپید

سفید

سقط ­جنین

سقف اتاق

<hr> مترادف سل : تب لازم، نطفه

مترادف سل : تب لازم، نطفه

سل

<hr> مترادف سلمانی : آرایشگر، حلاق، سرتراش <hr> برابر پارسی : آرایشگر، پیرایشگر

مترادف سلمانی : آرایشگر، حلاق، سرتراش برابر پارسی : آرایشگر، پیرایشگر

سلمانی

<hr> مترادف سم : حافر، ناخن حیوانات | حمه، رز، زهر، شرنگ، شوکران، هلاهل <hr> متضاد سم : پادزهر <hr> برابر پارسی : شرنگ، زهر

مترادف سم : حافر، ناخن حیوانات | حمه، رز، زهر، شرنگ، شوکران، هلاهل متضاد سم : پادزهر برابر پارسی : شرنگ، زهر

سم

<hr> مترادف سمسار : دست دوم فروش، دلال، عتیقه چی، عتیقه فروش

مترادف سمسار : دست دوم فروش، دلال، عتیقه چی، عتیقه فروش

سمسار

سمور

<hr> مترادف سن : پرده، مجلس، صحنه، جایگاه وقوع حادثه، رویداد، واقعه، گزارش، شرح، عمر، آفت گندم، دندان <hr> برابر پارسی : زاد، سال

مترادف سن : پرده، مجلس، صحنه، جایگاه وقوع حادثه، رویداد، واقعه، گزارش، شرح، عمر، آفت گندم، دندان برابر پارسی : زاد، سال

سن

<hr> مترادف سنا : بلندی، رفعت، روشنایی |

مترادف سنا : بلندی، رفعت، روشنایی |

سنا

سنبل­الطیب

سنجاقک

<hr> مترادف سنگ : جماد، حجر، صخره، لهنه، سنجه، وزنه، جسم رسوبی در کلیه مثانه، واحد جریان آب، معیار، محک، سفت، سخت، انعطاف ناپذیر، بی رحم، قسی

مترادف سنگ : جماد، حجر، صخره، لهنه، سنجه، وزنه، جسم رسوبی در کلیه مثانه، واحد جریان آب، معیار، محک، سفت، سخت، انعطاف ناپذیر، بی رحم، قسی

سنگ

سنگ­آب

سنگ­دان

سنگ­پا

<hr> مترادف سنگین : وزین، پروزن، گران ، ثقیل، درشت، گرانبار، باوقار، جاافتاده، رزین، متین، موقر ، بدگوار، دیرهضم ، دشخوار، دشوار، تحمل ناپذیر، غیرقابل تحمل، زننده، پرقیمت، گران، گرانبها، قیمتی، پرهزینه، مجلل <hr> متضاد سنگین : سبک، جلف، خوشگوار

مترادف سنگین : وزین، پروزن، گران ، ثقیل، درشت، گرانبار، باوقار، جاافتاده، رزین، متین، موقر ، بدگوار، دیرهضم ، دشخوار، دشوار، تحمل ناپذیر، غیرقابل تحمل، زننده، پرقیمت، گران، گرانبها، قیمتی، پرهزینه، مجلل متضاد سنگین : سبک، جلف، خوشگوار

سنگین

سه

سه­ سال ­پیش

سه­پایهدوغ­زنی

<hr> مترادف سواد : ملایی، توانایی خواندن ونوشتن، رونوشت، کپی، پیش نوشته، پیش نویس، مسوده ، نسخه، نسخه اصل ، تاریکی، سیاهه، معلومات، جماعت، جمعیت، سیاهی، شهربزرگ، شبح <hr> متضاد سواد : پاکنویس، عین <hr> برابر پارسی : نوشتن، دانش مایه، خواندن و نوشتن، خواندن

مترادف سواد : ملایی، توانایی خواندن ونوشتن، رونوشت، کپی، پیش نوشته، پیش نویس، مسوده ، نسخه، نسخه اصل ، تاریکی، سیاهه، معلومات، جماعت، جمعیت، سیاهی، شهربزرگ، شبح متضاد سواد : پاکنویس، عین برابر پارسی : نوشتن، دانش مایه، خواندن و نوشتن، خواندن

سواد

سوار شدن

<hr> مترادف سوخت : بنزین، نفت، گازوئیل، مواد سوختی، سوخته

مترادف سوخت : بنزین، نفت، گازوئیل، مواد سوختی، سوخته

سوخت

<hr> مترادف سوختن : آتش گرفتن، شعله ورشدن، مشتعل شدن، احتراق، حریق، حرق، باختن، خطا کردن، فول کردن، عذاب کشیدن، زجر کشیدن، ملتهب شدن، تاول زدن، افروخته بودن، روشن بودن، به آتش کشیدن، سوزاندن، نابود کردن، نابود شدن، تباه ش

مترادف سوختن : آتش گرفتن، شعله ورشدن، مشتعل شدن، احتراق، حریق، حرق، باختن، خطا کردن، فول کردن، عذاب کشیدن، زجر کشیدن، ملتهب شدن، تاول زدن، افروخته بودن، روشن بودن، به آتش کشیدن، سوزاندن، نابود کردن، نابود شدن، تباه ش

سوختن

<hr> مترادف سوختگی : آفتاب زدگی، سوخته شدگی، عاشقی، شیفتگی، دل سوختگی، خاکسترشدگی

مترادف سوختگی : آفتاب زدگی، سوخته شدگی، عاشقی، شیفتگی، دل سوختگی، خاکسترشدگی

سوختگی

<hr> مترادف سود : استفاده، بهره، دخل، ربح، صرف، صرفه، عایدی، فایده، فرع، مداخل، منفعت، نتیجه، نزول، نفع، محصول، حاصل، ثمره

مترادف سود : استفاده، بهره، دخل، ربح، صرف، صرفه، عایدی، فایده، فرع، مداخل، منفعت، نتیجه، نزول، نفع، محصول، حاصل، ثمره

سود

<hr> مترادف سودا : تجارت، دادوستد، معامله، تندخویی، تندمزاجی، عصبیت، اگزما، جرب، حکه، گری، اندیشه، خیال، مالیخولیا، وسواس، اشتیاق، عشق، هوس، میل شدید، میل، اندیشه بی حاصل، خیال باطل، دیوانگی، دلگیری، ملالت، نوعی نوشابه

مترادف سودا : تجارت، دادوستد، معامله، تندخویی، تندمزاجی، عصبیت، اگزما، جرب، حکه، گری، اندیشه، خیال، مالیخولیا، وسواس، اشتیاق، عشق، هوس، میل شدید، میل، اندیشه بی حاصل، خیال باطل، دیوانگی، دلگیری، ملالت، نوعی نوشابه

سودا

سوراخ دیوار

سوراخ سقف

سوزاند

<hr> مترادف سوزاندن : آتش زدن، احراق، به آتش کشیدن

مترادف سوزاندن : آتش زدن، احراق، به آتش کشیدن

سوزاندن

سوزن نگین­دار بینی

سوزنجوال­دوز

سوزنخیاطی

سوزنقفلی

<hr> مترادف سوسمار : آفتاب پرست، بزمچه، چلپاسه، حربا، مارمولک

مترادف سوسمار : آفتاب پرست، بزمچه، چلپاسه، حربا، مارمولک

سوسمار

سوسک توالت

سوسک سیاه

<hr> برابر پارسی : انگبینه

سوهان

<hr> مترادف سوگند : حلف، قسم، یمین

مترادف سوگند : حلف، قسم، یمین

سوگند

سپرد

<hr> مترادف سپردن : سفارش کردن، توصیه کردن، تسلیم کردن، تفویض کردن، به امانت دادن، محول کردن، تحویل دادن، واگذار کردن، طی کردن، درنوردیدن، پایمال کردن، لگدکوب کردن

مترادف سپردن : سفارش کردن، توصیه کردن، تسلیم کردن، تفویض کردن، به امانت دادن، محول کردن، تحویل دادن، واگذار کردن، طی کردن، درنوردیدن، پایمال کردن، لگدکوب کردن

واژه های حرف "س" - گویش اصفهانی