<hr> مترادف ذئب : گرگ

ذئب

<hr> مترادف ذائقه : چشایی، مذاق، طعم، مزه <hr> برابر پارسی : چشایی، چشش

مترادف ذائقه : چشایی، مذاق، طعم، مزه برابر پارسی : چشایی، چشش

ذائقه

ذائقه (به شوخی)

ذابح

<hr> مترادف ذات : اصل، جبلت، جوهر، خمیره، سرشت، شخص، طبیعت، طینت، فطرت، کنه، گوهر، نهاد <hr> برابر پارسی : نهاد، سرشت، گوهر، خیم

مترادف ذات : اصل، جبلت، جوهر، خمیره، سرشت، شخص، طبیعت، طینت، فطرت، کنه، گوهر، نهاد برابر پارسی : نهاد، سرشت، گوهر، خیم

ذات

ذات (مجازی)

ذات البین

ذات الجنب

ذات الجنب (پزشکی)

<hr> برابر پارسی : سینه پهلو

برابر پارسی : سینه پهلو

ذات الریه

ذات الریه (پزشکی)

ذات الکرسی

ذات الکلیه

ذات لایزال

ذات ملوکانه

<hr> مترادف ذاتا : اساساً، بالفطره، فطرتاً <hr> برابر پارسی : نهادی، سرشتی، گوهری

مترادف ذاتا : اساساً، بالفطره، فطرتاً برابر پارسی : نهادی، سرشتی، گوهری

ذاتا

<hr> مترادف ذاتی : جبلی، خداداده، طبیعی، غریزی، فطری <hr> برابر پارسی : خدادادی، گوهری

مترادف ذاتی : جبلی، خداداده، طبیعی، غریزی، فطری برابر پارسی : خدادادی، گوهری

ذاتی

ذاتی (دستور زبان)

ذاتی بودن

<hr> مترادف ذاکر : ذکرکننده، روضه خوان، وردگو، یادکننده <hr> برابر پارسی : نیایشگر، ستایشگر

مترادف ذاکر : ذکرکننده، روضه خوان، وردگو، یادکننده برابر پارسی : نیایشگر، ستایشگر

ذاکر

<hr> مترادف ذبح : بسمل، قربانی، کشتار، کشتن <hr> برابر پارسی : سربریدن، کشتن، گلوبری

مترادف ذبح : بسمل، قربانی، کشتار، کشتن برابر پارسی : سربریدن، کشتن، گلوبری

ذبح

ذبح کردن

<hr> مترادف ذبیح : قربانی، گلوبریده، مذبوح <hr> برابر پارسی : سر بریده، گلو بریده، کرپان

مترادف ذبیح : قربانی، گلوبریده، مذبوح برابر پارسی : سر بریده، گلو بریده، کرپان

ذبیح

ذبیح الله

ذبیحه

<hr> برابر پارسی : انباشته های

برابر پارسی : انباشته های

ذخایر

<hr> مترادف ذخیره : اندوخته، پس افت، پس انداز، پستا، تدارک، توشه، تهیه، ذخر، رزرو <hr> برابر پارسی : اندوخته، پس انداز، پشتوانه

مترادف ذخیره : اندوخته، پس افت، پس انداز، پستا، تدارک، توشه، تهیه، ذخر، رزرو برابر پارسی : اندوخته، پس انداز، پشتوانه

ذخیره

ذخیره سازی

ذخیره شدن

<hr> مترادف ذخیره کردن : انبار کردن، انباشتن، اندوختن، پس انداز کردن <hr> برابر پارسی : انباردن

مترادف ذخیره کردن : انبار کردن، انباشتن، اندوختن، پس انداز کردن برابر پارسی : انباردن

ذخیره کردن

ذخیره کردن برای روز مبادا (عامیانه)

ذرات بنیادی اتم (فیزیک)

ذرات خوراک از دهان پراندن

ذرات رادیواکتیو

ذرات نیم سوخته

ذراح

ذراریح

<hr> مترادف ذراع : آرنج، بازو، ارش، گز

مترادف ذراع : آرنج، بازو، ارش، گز

ذراع

ذرایح

<hr> مترادف ذرت : بلال، جواری <hr> برابر پارسی : بلال

واژه های حرف "ذ" - فارسی به انگلیسی