چائیمان

چاب

چاب (جانورشناسی)

<hr> مترادف چابک : اسم جلد، چالاک، چست، شاطر، شهم، فرز، قبراق، هژیر ، داهی، زرنگ ، تند، زود، زبردست، ماهر، تازیانه، شلاق <hr> متضاد چابک : چلمن، تنبل

مترادف چابک : اسم جلد، چالاک، چست، شاطر، شهم، فرز، قبراق، هژیر ، داهی، زرنگ ، تند، زود، زبردست، ماهر، تازیانه، شلاق متضاد چابک : چلمن، تنبل

چابک

چابک (عامیانه)

<hr> مترادف چابک دست : جلد، تیزدست، زبردست، فرز، ماهر <hr> متضاد چابک دست : کند

مترادف چابک دست : جلد، تیزدست، زبردست، فرز، ماهر متضاد چابک دست : کند

چابک دست

<hr> مترادف چابک سوار : سوارکار ماهر، سوار فرز، چابک عنان

مترادف چابک سوار : سوارکار ماهر، سوار فرز، چابک عنان

چابک سوار

چابک سواری

چابکانه

<hr> مترادف چابکی : جلدی، چالاکی، چستی، زرنگی، فرزی، هژیری <hr> متضاد چابکی : کندی

مترادف چابکی : جلدی، چالاکی، چستی، زرنگی، فرزی، هژیری متضاد چابکی : کندی

چابکی

چات نی

چاتمه

چاتمه زدن

<hr> مترادف چاخان : پشت هم انداز، حراف، حقه باز، شارلاتان، گزافه، لاف، لافزن، گزافه گویی، گزافه گو، خشت مال، دروغگو، دروغ زن، دروغ باف، دروغ، حرف مفت <hr> برابر پارسی : لاف زن، پشت هم انداز، نیرنگ باز

مترادف چاخان : پشت هم انداز، حراف، حقه باز، شارلاتان، گزافه، لاف، لافزن، گزافه گویی، گزافه گو، خشت مال، دروغگو، دروغ زن، دروغ باف، دروغ، حرف مفت برابر پارسی : لاف زن، پشت هم انداز، نیرنگ باز

چاخان

چاخان (خودمانی - ناپسند)

چاخان (خودمانی)

چاخان (عامیانه - ناپسند)

چاخان (عامیانه)

چاخان آمیز (خودمانی)

چاخان آمیز (عامیانه)

<hr> مترادف چاخان بازی : چرب زبانی، تملق گویی، پشت هم اندازی

مترادف چاخان بازی : چرب زبانی، تملق گویی، پشت هم اندازی

چاخان بازی

چاخان کردن

چاخان کردن (عامیانه)

چاد

<hr> مترادف چادر : حجاب، سرانداز، مقنعه، خرگاه، خیمه، سایبان، سراپرده، مظله، شادروان

مترادف چادر : حجاب، سرانداز، مقنعه، خرگاه، خیمه، سایبان، سراپرده، مظله، شادروان

چادر

چادر اکسیژن (پزشکی)

چادر زدن

چادر سرخپوستان

چادر سیرک (عامیانه)

چادر شب

چادر نشین

چادر نشینی کردن

چادرشب

چادرقلندری

<hr> مترادف چادرنشین : خیمه نشین، ایلات، بیابان نشین، صحراگرد، صحرانشین، عشایر، بادیه نشین، بدوی ، کوچ نشین، کوچگر، کوچی <hr> متضاد چادرنشین : شهرنشین، متمدن

مترادف چادرنشین : خیمه نشین، ایلات، بیابان نشین، صحراگرد، صحرانشین، عشایر، بادیه نشین، بدوی ، کوچ نشین، کوچگر، کوچی متضاد چادرنشین : شهرنشین، متمدن

چادرنشین

چادرنماز

<hr> مترادف چادری : باحجاب، حجابدار، محجب، چادرپوش، محجبه، محجوب ، پوشیده، مستور <hr> متضاد چادری : بی حجاب

مترادف چادری : باحجاب، حجابدار، محجب، چادرپوش، محجبه، محجوب ، پوشیده، مستور متضاد چادری : بی حجاب

چادری

<hr> مترادف چار : چهار، چاره، گریز، کوره سفال پزی، کوره آجرپزی، سزاوار، لایق

مترادف چار : چهار، چاره، گریز، کوره سفال پزی، کوره آجرپزی، سزاوار، لایق

واژه های حرف "چ" - فارسی به انگلیسی