<hr> مترادف عائله : اولاد، عیال، خانواده <hr> برابر پارسی : خانواده

مترادف عائله : اولاد، عیال، خانواده برابر پارسی : خانواده

عائله

<hr> مترادف عابد : پارسا، پرستشگر، پرستنده، زاهد، عبادتکار، مترهب، متعبد <hr> برابر پارسی : خداپرست، پرستنده

مترادف عابد : پارسا، پرستشگر، پرستنده، زاهد، عبادتکار، مترهب، متعبد برابر پارسی : خداپرست، پرستنده

عابد

عابد مسیحی

عابد و زاهد

عابد و پارسا

<hr> مترادف عابر : راهگذر، رونده، رهگذر <hr> برابر پارسی : رهگذر، رونده، گذرکننده، رادوار، رادور، پیاده

مترادف عابر : راهگذر، رونده، رهگذر برابر پارسی : رهگذر، رونده، گذرکننده، رادوار، رادور، پیاده

عابر

عاتر

عاج نا تمام

<hr> مترادف عاجز : بیچاره، بی حال، خسته، درمانده، راجل، زبون، زمین گیر، ضعیف، فرومانده، کم زور، مانده، ناتوان، هاژ، بی کفایت، نالایق، اعمی، علیل، کور، نابینا <hr> متضاد عاجز : قادر <hr> برابر پارسی : درمانده، بیچاره، زبون، ناتوان

مترادف عاجز : بیچاره، بی حال، خسته، درمانده، راجل، زبون، زمین گیر، ضعیف، فرومانده، کم زور، مانده، ناتوان، هاژ، بی کفایت، نالایق، اعمی، علیل، کور، نابینا متضاد عاجز : قادر برابر پارسی : درمانده، بیچاره، زبون، ناتوان

عاجز

عاجز و بیچاره

عاجز و درمانده

عاجز و ناتوان

عاجز یا درمانده

<hr> مترادف عاجل : جلد، چابک، چالاک، تند، زود، سریع، جهان، دنیا، اکنون، حال <hr> برابر پارسی : شتابنده، پیشی جوی

مترادف عاجل : جلد، چابک، چالاک، تند، زود، سریع، جهان، دنیا، اکنون، حال برابر پارسی : شتابنده، پیشی جوی

عاجل

عاجن

<hr> مترادف عادت : خلق، خو، داب، الفت، انس، آیین، رسم، سنت، حیض، رگل، قاعده <hr> برابر پارسی : خو، خو گیری، خوی، روش، سرشت، شیوه، منش

مترادف عادت : خلق، خو، داب، الفت، انس، آیین، رسم، سنت، حیض، رگل، قاعده برابر پارسی : خو، خو گیری، خوی، روش، سرشت، شیوه، منش

عادت

عادت و انس

عادت و خلق

<hr> برابر پارسی : دادگر، دادگستر، دادور

برابر پارسی : دادگر، دادگستر، دادور

عادل

عادل و منصف

<hr> مترادف عادی : رایج، متداول، معمولی، معمول، پیش پاافتاده، مبتذل، تجاوزگر، متجاوز، متعدی، خصم، دشمن، عدو <hr> متضاد عادی : غیرعادی <hr> برابر پارسی : ساده، پیش پاافتاده، خوگرفته، بهنجار

مترادف عادی : رایج، متداول، معمولی، معمول، پیش پاافتاده، مبتذل، تجاوزگر، متجاوز، متعدی، خصم، دشمن، عدو متضاد عادی : غیرعادی برابر پارسی : ساده، پیش پاافتاده، خوگرفته، بهنجار

عادی

<hr> مترادف عار : رسوایی، شرم، عیب، فضیحت، ننگ <hr> برابر پارسی : ننگ، شرم، آزرم

مترادف عار : رسوایی، شرم، عیب، فضیحت، ننگ برابر پارسی : ننگ، شرم، آزرم

عار

عارض هایی که رنگ بافت میوه را تغییر می دهد

<hr> مترادف عارف : سالک، صوفی، دانا، صاحبنظر، عالم، عریف، واقف <hr> برابر پارسی : بینشمند، دانا، ژرف بین

مترادف عارف : سالک، صوفی، دانا، صاحبنظر، عالم، عریف، واقف برابر پارسی : بینشمند، دانا، ژرف بین

عارف

عارف ایرانی سده چهارم

عارف بر سر دار

عارف قرن سوم

عارف قرن هفتم

عارف و شاعر ایرانی

عارف و شناسنده

عارف یا روشندل

عارفه

عارفی بزرگ متوفی 190 ه ق که خود را به جنون زد

<hr> مترادف عاری : بری، فاقد، مبرا، برهنه، پتی، لخت

مترادف عاری : بری، فاقد، مبرا، برهنه، پتی، لخت

عاری

عاری از میکروب

<hr> برابر پارسی : رهسپار، راهی

برابر پارسی : رهسپار، راهی

عازم

عازم سفر است

عاشر

<hr> مترادف عاشق : دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون، نوازنده <hr> متضاد عاشق : معشوق <hr> برابر پارسی : دلباخته، شیفته، واله، شیدا، بیدل، پاکباز، دل باخته، دل داده، دلشده

مترادف عاشق : دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون، نوازنده متضاد عاشق : معشوق برابر پارسی : دلباخته، شیفته، واله، شیدا، بیدل، پاکباز، دل باخته، دل داده، دلشده

عاشق

عاشق خارجی

عاشق یا شیفته

<hr> برابر پارسی : شوریدگی، دلدادگی

برابر پارسی : شوریدگی، دلدادگی

عاشقی

عاصمه

<hr> مترادف عاصی : سرکش، طاغی، عصیانگر، گردنکش، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، یاغی، بدرفتار، گناهکار، گنهکار، معصیت کار <hr> متضاد عاصی : مطیع <hr> برابر پارسی : نافرمان، سرکش، شورشگر، بستوه آمده، بستوه آمدن

مترادف عاصی : سرکش، طاغی، عصیانگر، گردنکش، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، یاغی، بدرفتار، گناهکار، گنهکار، معصیت کار متضاد عاصی : مطیع برابر پارسی : نافرمان، سرکش، شورشگر، بستوه آمده، بستوه آمدن

عاصی

<hr> مترادف عاطل : باطل، بیکار، بی معنی، بیهوده، لغو، معطل، ول <hr> برابر پارسی : بیکار، بیهوده، پوچ، افکار

مترادف عاطل : باطل، بیکار، بی معنی، بیهوده، لغو، معطل، ول برابر پارسی : بیکار، بیهوده، پوچ، افکار

عاطل

عافی

<hr> مترادف عافیت : تندرستی، سلامتی، سلامت، صحت، رستگاری، نجاح، پارسایی، تقوا، زهد <hr> برابر پارسی : تندرستی، بهروزی، رستگاری

مترادف عافیت : تندرستی، سلامتی، سلامت، صحت، رستگاری، نجاح، پارسایی، تقوا، زهد برابر پارسی : تندرستی، بهروزی، رستگاری

عافیت

<hr> مترادف عاقبت : آخر، آخرکار، انتها، بالاخره، بالمال، پایان، حاصل، سرانجام، عاقبت الامر، فرجام، ماحصل، نتیجه، نهایت <hr> متضاد عاقبت : آغاز، بدایت <hr> برابر پارسی : سرانجام، پیامد، فرجام

مترادف عاقبت : آخر، آخرکار، انتها، بالاخره، بالمال، پایان، حاصل، سرانجام، عاقبت الامر، فرجام، ماحصل، نتیجه، نهایت متضاد عاقبت : آغاز، بدایت برابر پارسی : سرانجام، پیامد، فرجام

واژه های حرف "ع" - جدول کلمات