فرهنگ معین

مآب

مآخذ

مآرب

مآل

مأبون

مأثر

مأثور

مأثوم

مأجر

مأجور

مأخذ

مأخوذ

مأدبه

مأذنه

مأذون

مأربه

مألوف

مأمن

مأمور

مأموریت

مأمول

مأموم

مأمون

مأنوس

مأهول

مأوا

مأکل

مأکول

مأیوس

مؤول

<hr> مترادف ما : ضمیر اول شخص جمع، من و تو، من و شما، من و ایشان، من و او، من و آن ها <hr> متضاد ما : آن ها، شما، ایشان

مترادف ما : ضمیر اول شخص جمع، من و تو، من و شما، من و ایشان، من و او، من و آن ها متضاد ما : آن ها، شما، ایشان

ما

<hr> مترادف ماء : آب

ماء

<hr> مترادف ماءالشعیر : آب جو <hr> برابر پارسی : آبجو

مترادف ماءالشعیر : آب جو برابر پارسی : آبجو

ماءالشعیر

مائت

<hr> مترادف مائده : خوراک، طعام، غذا، خوراکی، خوردنی، خوان، سفره، ادیم <hr> برابر پارسی : خوان

مترادف مائده : خوراک، طعام، غذا، خوراکی، خوردنی، خوان، سفره، ادیم برابر پارسی : خوان

مائده

<hr> مترادف ماب : بازگشت، مرجع، محل بازگشت

مترادف ماب : بازگشت، مرجع، محل بازگشت

ماب

مابازاء

<hr> برابر پارسی : پس، پس از این، سپس

برابر پارسی : پس، پس از این، سپس

مابعد

<hr> مترادف مابعدالطبیعه : ماوراء الطبیعه، متافیزیک

مترادف مابعدالطبیعه : ماوراء الطبیعه، متافیزیک

مابعدالطبیعه

<hr> مترادف مابقی : بازمانده، باقیمانده، بقیه، پس مانده <hr> برابر پارسی : باز مانده، ته مانده

مترادف مابقی : بازمانده، باقیمانده، بقیه، پس مانده برابر پارسی : باز مانده، ته مانده

مابقی

<hr> مترادف مابه التفاوت : الباقی، باقی، باقیمانده، بقیه

مترادف مابه التفاوت : الباقی، باقی، باقیمانده، بقیه

مابه التفاوت

<hr> مترادف مابون : هیز، مخنث، مفعول، ملوط | هیز، مخنث، مفعول، ملوط

مترادف مابون : هیز، مخنث، مفعول، ملوط | هیز، مخنث، مفعول، ملوط

مابون

<hr> مترادف مابین : اندرون، بین، لا، میان، وسط، درمیان، دروسط، تفاوت، فرق

مترادف مابین : اندرون، بین، لا، میان، وسط، درمیان، دروسط، تفاوت، فرق

مابین

<hr> مترادف مات : حیران، شگفت زده، گیج، متعجب، حیرت زده، مبهوت، تیره، تار، رنگ پریده، رنگ رفته، کبود، کدر، شهمات | صدها، صدگان، مائه ها

مترادف مات : حیران، شگفت زده، گیج، متعجب، حیرت زده، مبهوت، تیره، تار، رنگ پریده، رنگ رفته، کبود، کدر، شهمات | صدها، صدگان، مائه ها

مات

<hr> مترادف مات کردن : به تعجب واداشتن، شگفت زده کردن، مبهوت کردن، بهت زده کردن، حیران کردن، حیرت زده کردن، متحیر کردن، سرگردان کردن، عاجز کردن، درمانده کردن، در تنگنا قرار دادن حریف، از حرکت بازداشتن مهره شاه حریف درشطرنج ، شهمات

مترادف مات کردن : به تعجب واداشتن، شگفت زده کردن، مبهوت کردن، بهت زده کردن، حیران کردن، حیرت زده کردن، متحیر کردن، سرگردان کردن، عاجز کردن، درمانده کردن، در تنگنا قرار دادن حریف، از حرکت بازداشتن مهره شاه حریف درشطرنج ، شهمات

مات کردن

<hr> مترادف ماتادور : گاوباز

مترادف ماتادور : گاوباز

ماتادور

<hr> مترادف ماتحت : ته، زیر، دبر، کون، مقعد <hr> متضاد ماتحت : مافوق

مترادف ماتحت : ته، زیر، دبر، کون، مقعد متضاد ماتحت : مافوق

واژه های حرف "م" - فرهنگ معین