دئودورانت

<hr> مترادف داء : الم، بیماری، درد، رنج، رنجوری، مرض، ناخوشی <hr> متضاد داء : تندرستی، سلامت

مترادف داء : الم، بیماری، درد، رنج، رنجوری، مرض، ناخوشی متضاد داء : تندرستی، سلامت

داء

داء الصدف

داءالرقص

داءالفرفیر

داءالفیل

دائره العلوم

دائره المعارفی

دائرهالمعارف

<hr> برابر پارسی : میخواره

دائم الخمر

دائم الخمر بودن

دائما مزاحم شدن و اذیت کردن

<hr> مترادف دایمی : ابدی، جاویدان، همیشگی <hr> متضاد دایمی : موقتی <hr> برابر پارسی : همیشگی

مترادف دایمی : ابدی، جاویدان، همیشگی متضاد دایمی : موقتی برابر پارسی : همیشگی

دائمی

دائمی کردن

<hr> مترادف داب : اخلاق، خاصه، خصلت، خلق، خو، رسم، شیمه، عادت، منش

مترادف داب : اخلاق، خاصه، خصلت، خلق، خو، رسم، شیمه، عادت، منش

داب

<hr> مترادف دابه : جانور، جنبنده، چهارپا، اسب، استر

مترادف دابه : جانور، جنبنده، چهارپا، اسب، استر

دابه

داتا

داتایی

داتوره

<hr> مترادف داخل : اندرون، باطن، تو، در، درون، وارد <hr> متضاد داخل : خارج <hr> برابر پارسی : تو یا درون، اندر، اندرون، تو، درون، میان

مترادف داخل : اندرون، باطن، تو، در، درون، وارد متضاد داخل : خارج برابر پارسی : تو یا درون، اندر، اندرون، تو، درون، میان

داخل

داخل در جنگ

داخل رونده

داخل سلولی

داخل شدن

داخل شدن در

داخل شونده

داخل عضویت شدن

داخل مرز

داخل نشدنی

داخل و یا توی چیزی

داخل وریدی

داخل کردن

داخل کشتی

داخله

داخله کشور

<hr> مترادف داخلی : اندرونی، داخله، درونی <hr> متضاد داخلی : بیرونی، خارجی <hr> برابر پارسی : درونی، خانگی

مترادف داخلی : اندرونی، داخله، درونی متضاد داخلی : بیرونی، خارجی برابر پارسی : درونی، خانگی

داخلی

داخلی ترین

داخلی کردن

<hr> مترادف داد : انصاف، دهش، عدالت، عدل، قسط، معدلت، نصفت، جار، جیغ، عربده، غریو، فریاد، فغان، هیاهو، بخشیدن، دادن، عطا کردن ، ستاندن، ستدن <hr> متضاد داد : بیداد

مترادف داد : انصاف، دهش، عدالت، عدل، قسط، معدلت، نصفت، جار، جیغ، عربده، غریو، فریاد، فغان، هیاهو، بخشیدن، دادن، عطا کردن ، ستاندن، ستدن متضاد داد : بیداد

داد

داد زدن

داد زننده

<hr> مترادف داد و بیداد : جیغ، خروش، دادوفریاد، شیون، غریو، غوغا، فریاد، قیل وقال، ولوله

مترادف داد و بیداد : جیغ، خروش، دادوفریاد، شیون، غریو، غوغا، فریاد، قیل وقال، ولوله

داد و بیداد

داد و بیداد راه انداختن

داد و بیداد کردن

داد و بیداد کن

<hr> مترادف داد و ستد : بازرگانی، بیع، تجارت، خریدوفروش، سودا، مبادله، مبیع، معامله، معامله گری

مترادف داد و ستد : بازرگانی، بیع، تجارت، خریدوفروش، سودا، مبادله، مبیع، معامله، معامله گری

واژه های حرف "د" - مترادف و متضاد