<hr> معنی : بع بع، بعبع، بع بع کردن، مثل گوسفند صدا کردن <hr> معانی دیگر : (در میان اقوام سامی مانند بابلی ها) بعل، خدای باروری، (صدای بره یا بز) بع، با، بع بع گوسفند

معنی : بع بع، بعبع، بع بع کردن، مثل گوسفند صدا کردن معانی دیگر : (در میان اقوام سامی مانند بابلی ها) بعل، خدای باروری، (صدای بره یا بز) بع، با، بع بع گوسفند

<hr> معنی : پدر، بابا <hr> معانی دیگر : پدر، بابا

معنی : پدر، بابا معانی دیگر : پدر، بابا

baba

<hr> معنی : یاوه، سخن بیهوده، من من، سخن نامفهوم گفتن، پر حرفی کردن، ور ور کردن، فاش کردن، یاوه گفتن <hr> معانی دیگر : بچه، کودک، طفل، نوزاد، (امریکا - خودمانی) زن یا دختر جوان، تیکه، مه پاره، (در خطاب به همسر یا معشوقه) عزیزم، جون دلم، آدم زودباور، ساده دل، ببو، بی عرضه، بی تجربه (babe in the woods و babe in arms هم می گویند)، (در مورد کودکان بی زبان) قات و قوت کردن، ب ب کردن، حرف بی معنی یا احمقانه، ورور، وراجی، حرف بی معنی یا احمقانه زدن، زر زدن، وراجی کردن، نسنجیده حرف زدن، صدای قلقل آب، شرشر، صدای لغزش آب جویبار بر روی قلوه سنگ، شرشر کردن، قلقل کردن، صداهایی که کودکان قبل از زبان باز کردن از خود در می آورند، غان و غون کردن، من ومن

معنی : یاوه، سخن بیهوده، من من، سخن نامفهوم گفتن، پر حرفی کردن، ور ور کردن، فاش کردن، یاوه گفتن معانی دیگر : بچه، کودک، طفل، نوزاد، (امریکا - خودمانی) زن یا دختر جوان، تیکه، مه پاره، (در خطاب به همسر یا معشوقه) عزیزم، جون دلم، آدم زودباور، ساده دل، ببو، بی عرضه، بی تجربه (babe in the woods و babe in

babble

<hr> معنی : پر حرف <hr> معانی دیگر : پرگویی، وراجی

معنی : پر حرف معانی دیگر : پرگویی، وراجی

babbling

<hr> معنی : شخص ساده و معصوم، کودک، طفل، نوزاد <hr> معانی دیگر : (با b کوچک هم می توان نوشت) هنگامه، غوغا، قیل و قال، همهمه، هیاهو، ولوله، هرج و مرج، اغتشاش، سر و صدای مردم، محل شلوغ و پر سر و صدا، (کتاب مقدس) شهر بابل (در سرزمین شینار)، هر طرح یا نقشه ی غیر عملی، کار نشدنی، بچه، (امریکا - خودمانی) زن یا دختر جوان، تیکه، مه پاره، (در خطاب به همسر یا معشوقه) عزیزم، جون دلم، آدم زودباور، ساده دل، ببو، بی عرضه، بی تجربه (babe in the woods و babe in arms هم می گویند)

معنی : شخص ساده و معصوم، کودک، طفل، نوزاد معانی دیگر : (با b کوچک هم می توان نوشت) هنگامه، غوغا، قیل و قال، همهمه، هیاهو، ولوله، هرج و مرج، اغتشاش، سر و صدای مردم، محل شلوغ و پر سر و صدا، (کتاب مقدس) شهر بابل (در سرزمین شینار)، هر طرح یا نقشه ی غیر عملی، کار نشدنی، بچه، (امریکا - خودمانی) زن یا دختر

babe

<hr> معنی : هرج و مرج، اغتشاش، سخن پرقیل و قال، شلوغی، بنای شگرف، طرح خیالی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: babur، (با b کوچک هم می توان نوشت) هنگامه، غوغا، قیل و قال، همهمه، هیاهو، ولوله، سر و صدای مردم، محل شلوغ و پر سر و صدا، (کتاب مقدس) شهر بابل (در سرزمین شینار)، هر طرح یا نقشه ی غیر عملی، کار نشدنی، شهر و برج قدیم بابل

معنی : هرج و مرج، اغتشاش، سخن پرقیل و قال، شلوغی، بنای شگرف، طرح خیالی معانی دیگر : رجوع شود به: babur، (با b کوچک هم می توان نوشت) هنگامه، غوغا، قیل و قال، همهمه، هیاهو، ولوله، سر و صدای مردم، محل شلوغ و پر سر و صدا، (کتاب مقدس) شهر بابل (در سرزمین شینار)، هر طرح یا نقشه ی غیر عملی، کار نشدنی، شهر 

babel

<hr> معنی : عنتر، شکل عجیب و غریب، یکنوع میمون یا عنتر دم کوتاه <hr> معانی دیگر : زبان انگلیسی بد، انگلیسی دست و پا شکسته، (جانورشناسی) عنتر (جنس papio که بومی افریقا و عربستان است)، بوزینه، بابون، اشکال مضحک

معنی : عنتر، شکل عجیب و غریب، یکنوع میمون یا عنتر دم کوتاه معانی دیگر : زبان انگلیسی بد، انگلیسی دست و پا شکسته، (جانورشناسی) عنتر (جنس papio که بومی افریقا و عربستان است)، بوزینه، بابون، اشکال مضحک

baboon

<hr> معنی : شخص ساده و معصوم، کودک، طفل، نوزاد، بچه، بچه کوچک، نوازش کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا) گوشت گوساله ی پروار (یک ساله یا دوساله)، بچه ی کوچک، شیرخواره، نوزاد حیوان، توله، جوجه، وابسته به نوزاد، کودکانه، جوانترین، کوچکترین، خردترین، خردسال ترین، (امریکا - خودمانی) عزیزم، جانم، (عامیانه) شخص، چیز، بچه مانند، بچه ننه، بچه بازی درآوردن، لوس شدن، با کسی مثل کودک رفتار کردن، تر و خشک کردن، توجه کردن، مانند کودک رفتار کردن

معنی : شخص ساده و معصوم، کودک، طفل، نوزاد، بچه، بچه کوچک، نوازش کردن معانی دیگر : (امریکا) گوشت گوساله ی پروار (یک ساله یا دوساله)، بچه ی کوچک، شیرخواره، نوزاد حیوان، توله، جوجه، وابسته به نوزاد، کودکانه، جوانترین، کوچکترین، خردترین، خردسال ترین، (امریکا - خودمانی) عزیزم، جانم، (عامیانه) شخص، چیز، ب

baby

<hr> پیانوی بزرگ (ولی کوچکتر از حد متعارف با طول پنج فوت)

پیانوی بزرگ (ولی کوچکتر از حد متعارف با طول پنج فوت)

baby grand

baby-sit

<hr> معنی : بچگی، خردی <hr> معانی دیگر : بچگی

معنی : بچگی، خردی معانی دیگر : بچگی

babyhood

<hr> معنی : کودک مانند، طفل مانند <hr> معانی دیگر : طفل مانند، کودک مانند

معنی : کودک مانند، طفل مانند معانی دیگر : طفل مانند، کودک مانند

babyish

<hr> معنی : شهر بابل قدیم <hr> معانی دیگر : شهر باستانی بابل (در مرکز عراق کنونی)

معنی : شهر بابل قدیم معانی دیگر : شهر باستانی بابل (در مرکز عراق کنونی)

babylon

<hr> معنی : بچه نگهدار <hr> معانی دیگر : کسی که در غیاب والدین (معمولا برای چند ساعت) از بچه مراقبت می کند، لله، دایه، بچه نگهدار

معنی : بچه نگهدار معانی دیگر : کسی که در غیاب والدین (معمولا برای چند ساعت) از بچه مراقبت می کند، لله، دایه، بچه نگهدار

babysitter

<hr> معنی : لیسانسیه یا مهندس، درجه باشلیه <hr> معانی دیگر : درجه ی لیسانس، کارشناسی

معنی : لیسانسیه یا مهندس، درجه باشلیه معانی دیگر : درجه ی لیسانس، کارشناسی

baccalaureate

<hr> معنی : یکنوع بازی ورق، باکارا <hr> معانی دیگر : باکارا، یکنوع بازی ورق

معنی : یکنوع بازی ورق، باکارا معانی دیگر : باکارا، یکنوع بازی ورق

baccarat

<hr> معنی : تماما گوشتی، دارای میوه گوشتی، انگوری، توت مانند، دانه دار <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، توت شکل، توت سان، سته مانند

معنی : تماما گوشتی، دارای میوه گوشتی، انگوری، توت مانند، دانه دار معانی دیگر : (گیاه شناسی)، توت شکل، توت سان، سته مانند

baccate

<hr> معنی : عیاش، عیاش، میگسار و بادهپرست <hr> معانی دیگر : پرستنده ی باکوس (خدای عشرت و میگساری در اساطیر یونان)، مست، عشرت طلب، باده گسار، (جمع) رجوع شود به: bacchanalia، آواز یا رقص به افتخار باکوس، مجلس عیش و نوش و باده نوشی و عشرت طلبی، وابسته به باکوس و نیایش او، وابسته به باکوس bacchus الهه ء باده و باده پرستی

معنی : عیاش، عیاش، میگسار و بادهپرست معانی دیگر : پرستنده ی باکوس (خدای عشرت و میگساری در اساطیر یونان)، مست، عشرت طلب، باده گسار، (جمع) رجوع شود به: bacchanalia، آواز یا رقص به افتخار باکوس، مجلس عیش و نوش و باده نوشی و عشرت طلبی، وابسته به باکوس و نیایش او، وابسته به باکوس bacchus الهه ء باده و با

bacchanal

<hr> معنی : جشن باده گساری، جشن و شادمانی پر سر و صدا <hr> معانی دیگر : (روم باستان) جشنواره به افتخار باکوس، باکانال

معنی : جشن باده گساری، جشن و شادمانی پر سر و صدا معانی دیگر : (روم باستان) جشنواره به افتخار باکوس، باکانال

bacchanalia

<hr> معنی : میگسار، باده پرست <hr> معانی دیگر : کاهن یا پرستنده باکوس (خدای عشرت و میگساری)، میگساری

معنی : میگسار، باده پرست معانی دیگر : کاهن یا پرستنده باکوس (خدای عشرت و میگساری)، میگساری

bacchant

<hr> معنی : زن عیاش و میگسار <hr> معانی دیگر : کاهنه یا پرستنده ی (مونث) باکوس (خدای عشرت و میگساری)

معنی : زن عیاش و میگسار معانی دیگر : کاهنه یا پرستنده ی (مونث) باکوس (خدای عشرت و میگساری)

bacchante

<hr> معنی : شراب، رب النوع شراب و باده <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) باکوس خداوند عشرت و میگساری (یونانی ها به او dionysus هم می گفتند)، افسانه ء یونان رب النوع شراب و باده

معنی : شراب، رب النوع شراب و باده معانی دیگر : (اسطوره ی یونان و روم) باکوس خداوند عشرت و میگساری (یونانی ها به او dionysus هم می گفتند)، افسانه ء یونان رب النوع شراب و باده

bacchus

<hr> معنی : دارای میوه گوشتی، دانه دار، توت دار <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) دارای میوه ی توت سان، توت آور، توت زا، سته مانند

معنی : دارای میوه گوشتی، دانه دار، توت دار معانی دیگر : (گیاه شناسی) دارای میوه ی توت سان، توت آور، توت زا، سته مانند

bacciferous

<hr> معنی : مجرد و عزب زندگی کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) مجرد زندگی کردن، تنها زندگی کردن (معمولا به صورت baching it)، یوهان سباستیان باخ (آهنگساز آلمانی)

معنی : مجرد و عزب زندگی کردن معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) مجرد زندگی کردن، تنها زندگی کردن (معمولا به صورت baching it)، یوهان سباستیان باخ (آهنگساز آلمانی)

bach

<hr> معنی : عزب، لیسانسیه، مرد بی زن، زن بی شوهر، باشلیه، دانشیاب <hr> معانی دیگر : (آموزش) درجه ی لیسانس، کارشناس، (در اصل - در نظام فئودالی) سلحشور جوان و زمین دار که تحت فرمان شخص دیگری خدمت می کرد (bachelor-at-arms هم می گفتند)، مرد مجرد، حیوان نری که هنوز جفتگیری نکرده است (به ویژه خوک آبی)، بدون عیال، مجرد، مردیا زنی که بگرفتن اولین درجه ء علمی دانشگاه نائل میشود، مهندس

معنی : عزب، لیسانسیه، مرد بی زن، زن بی شوهر، باشلیه، دانشیاب معانی دیگر : (آموزش) درجه ی لیسانس، کارشناس، (در اصل - در نظام فئودالی) سلحشور جوان و زمین دار که تحت فرمان شخص دیگری خدمت می کرد (bachelor-at-arms هم می گفتند)، مرد مجرد، حیوان نری که هنوز جفتگیری نکرده است (به ویژه خوک آبی)، بدون عیال، م

bachelor

<hr> (امریکا - عامیانه) زن مجرد (که شاغل است و به طور مستقل زندگی می کند)

(امریکا - عامیانه) زن مجرد (که شاغل است و به طور مستقل زندگی می کند)

bachelor girl

<hr> (noun phrase) درجه (درجات) اول

(noun phrase) درجه (درجات) اول

bachelor's degree

<hr> معنی : تجرد، عزبی <hr> معانی دیگر : تجرد، عزبی

معنی : تجرد، عزبی معانی دیگر : تجرد، عزبی

bachelorhood

<hr> معنی : باسیل، میله میله <hr> معانی دیگر : باسیل (انواع باکتری های میله سان که فقط در مجاورت اکسیژن فعال هستند)، میلیزه، باکتریهای میله ای شکل که تولید هاگ میکنند مثل باسیل سیاه زخم

معنی : باسیل، میله میله معانی دیگر : باسیل (انواع باکتری های میله سان که فقط در مجاورت اکسیژن فعال هستند)، میلیزه، باکتریهای میله ای شکل که تولید هاگ میکنند مثل باسیل سیاه زخم

bacillus

<hr> معنی : پشت، عقب، پشتی، تکیه گاه، پشتی کنندگان، جبران، مدد، بدهی پس افتاده، عقبی، گذشته، پشت، طرفداری کردن، سوار شدن، پشتی کردن، پشتانداختن، بعقب بردن، پشت چیزی نوشتن، ظهرنویسی کردن، بر پشت چیزی قرار گرفتن، دور از، به عقب، عقب، در عقب، پس، از عقب <hr> معانی دیگر : کمر، (صندلی و غیره) پشتی، پشت لباس، هر چیزی که بر پشت انسان یا حیوان قرار گیرد، پشتواره، کول باره، کوله بار، کوله پشتی، عقب (در مقابل جلو)، پشت (در مقابل رو)، پشت (در مقابل لبه ی تیز)، پشت کتاب، عطف کتاب، قدرت، پشتکار، درپشت، دوردست، مربوط به زمان گذشته، به سوی عقب، قهقرا، (جزیی از فعل به معنی: عقب، خودداری)، به پشت رفتن یا بردن، عقب رفتن یا بردن، حمایت کردن، تایید کردن، یاری کردن، دارای پشتوانه کردن، جیرو کردن، تضمین کردن، پشت کردن (یا داشتن) به، ستون فقرات، مهره ها، (معدن) تاق تونل، (ورزش) بازیکن عقب، بک، دفاع، (آواشناسی) پسین، پس زبان، خلفی، پس زبانی، آستر کردن، پشتی دار کردن، تشت یا تغار (به ویژه در فرآیندهای صنعتی)، پشت بدن، برگشت، پاداش، پشت سر، بعقب رفتن، برپشت چیزی قرار

معنی : پشت، عقب، پشتی، تکیه گاه، پشتی کنندگان، جبران، مدد، بدهی پس افتاده، عقبی، گذشته، پشت، طرفداری کردن، سوار شدن، پشتی کردن، پشتانداختن، بعقب بردن، پشت چیزی نوشتن، ظهرنویسی کردن، بر پشت چیزی قرار گرفتن، دور از، به عقب، عقب، در عقب، پس، از عقب معانی دیگر : کمر، (صندلی و غیره) پشتی، پشت لباس، هر چی

back

<hr> جا زدن، عدول کردن، عقب زدن، عقب نشینی کردن

جا زدن، عدول کردن، عقب زدن، عقب نشینی کردن

back down

back into

<hr> معنی : در پشت <hr> معانی دیگر : پشت سر

معنی : در پشت معانی دیگر : پشت سر

back of

<hr> 1- کمی عقب رفتن 2- (عامیانه) رجوع شود به: back down

1- کمی عقب رفتن 2- (عامیانه) رجوع شود به: back down

back off

back onto

<hr> معنی : عدول کردن <hr> معانی دیگر : 1- کناره گیری کردن، جا زدن، کنار رفتن 2- عهد شکنی کردن

معنی : عدول کردن معانی دیگر : 1- کناره گیری کردن، جا زدن، کنار رفتن 2- عهد شکنی کردن

back out

<hr> معنی : پشت <hr> معانی دیگر : پشتى، عقبى

معنی : پشت معانی دیگر : پشتى، عقبى

back part

back part of a shop

<hr> معنی : حقوق عقب افتاده <hr> معانی دیگر : حقوق عقب افتاده

معنی : حقوق عقب افتاده معانی دیگر : حقوق عقب افتاده

back pay

<hr> معنی : پس افت <hr> معانی دیگر : اجاره ء پس افتاده

معنی : پس افت معانی دیگر : اجاره ء پس افتاده

back rent

<hr> (عامیانه) پیش جوابی، گستاخی، حاضرجوابی، پیش جوابی

(عامیانه) پیش جوابی، گستاخی، حاضرجوابی، پیش جوابی

back talk

<hr> از اول، ازخان اول، دوباره از سر

از اول، ازخان اول، دوباره از سر

back to square one

back up

<hr> معنی : پشت درد <hr> معانی دیگر : درد پشت، کمردرد

معنی : پشت درد معانی دیگر : درد پشت، کمردرد

backache

<hr> معنی : عضو هیئت قانونگذاری <hr> معانی دیگر : (به ویژه مجلس نمایندگان انگلیس) نماینده ای که در حزب خود مقام مهمی ندارد و در نیمکت های عقب می نشیند، نوچه نماینده (در مقابل: front bencher)

معنی : عضو هیئت قانونگذاری معانی دیگر : (به ویژه مجلس نمایندگان انگلیس) نماینده ای که در حزب خود مقام مهمی ندارد و در نیمکت های عقب می نشیند، نوچه نماینده (در مقابل: front bencher)

backbencher

<hr> معنی : غیبت، غیبت کردن، پشت سرکسی سخن گفتن <hr> معانی دیگر : غیبت (کسی را) کردن، پشت سر کسی حرف زدن، در غیاب کسی به او حمله کردن، گناه کسی را شستن، بدگویی کردن

معنی : غیبت، غیبت کردن، پشت سرکسی سخن گفتن معانی دیگر : غیبت (کسی را) کردن، پشت سر کسی حرف زدن، در غیاب کسی به او حمله کردن، گناه کسی را شستن، بدگویی کردن

backbite

<hr> معنی : تخته یا صفحه پشت ر چیزی، تخته پشت قاب عکس و غیره <hr> معانی دیگر : تخته ای که در پشت چیزی (مثلا نیمکت) قرار می گیرد، پشتی، تخته ی پشت، تخته یا صفحه ء پشت هرچیزی، تخته ء پشت قاب عکس وغیره

معنی : تخته یا صفحه پشت ر چیزی، تخته پشت قاب عکس و غیره معانی دیگر : تخته ای که در پشت چیزی (مثلا نیمکت) قرار می گیرد، پشتی، تخته ی پشت، تخته یا صفحه ء پشت هرچیزی، تخته ء پشت قاب عکس وغیره

backboard

<hr> معنی : پشت، استقامت، ستون فقرات، استحکام، استواری، تیرهء پشت <hr> معانی دیگر : ستون اصلی، محکم ترین بخش، پشتیبان اصلی، اراده، غیرت، حمیت، دل، (جانورشناسی - کالبد شناسی) ستون فقرات، مهره های پشت، تیره ی پشت، مازن، رشته ی اصلی کوه، دندانه ی اصلی کوه، کوه اصلی در یک رشته کوه یا (سلسله جبال)، کمر

معنی : پشت، استقامت، ستون فقرات، استحکام، استواری، تیرهء پشت معانی دیگر : ستون اصلی، محکم ترین بخش، پشتیبان اصلی، اراده، غیرت، حمیت، دل، (جانورشناسی - کالبد شناسی) ستون فقرات، مهره های پشت، تیره ی پشت، مازن، رشته ی اصلی کوه، دندانه ی اصلی کوه، کوه اصلی در یک رشته کوه یا (سلسله جبال)، کمر

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد