<hr> معنی : تکه، قطعه، اندکی، ضربت مختصر، تر کردن، ضربه زدن، رنگ زدن، کهنه را نم زدن، اهسته زدن <hr> معانی دیگر : مخفف: فرهنگ زیست نامه های امریکاییان، با ضربه (های) تند و خفیف زدن، آهسته زدن، لمس کردن، (تند ولی به طور سطحی و سبک) مالیدن، (مقدار بسیار کم) کمی، یک خرده، یک ذره، ضربه (تند و سطحی و سبک)، زنش، (جانورشناسی) ماهی لیماند (انواع ماهی های پهن و کرانه زی به ویژه limanda proboscidea)، (انگلیس - عامیانه) ماهر، دارای ید طولی، با چیزنرمی کسی رازدن یانوازش کردن

معنی : تکه، قطعه، اندکی، ضربت مختصر، تر کردن، ضربه زدن، رنگ زدن، کهنه را نم زدن، اهسته زدن معانی دیگر : مخفف: فرهنگ زیست نامه های امریکاییان، با ضربه (های) تند و خفیف زدن، آهسته زدن، لمس کردن، (تند ولی به طور سطحی و سبک) مالیدن، (مقدار بسیار کم) کمی، یک خرده، یک ذره، ضربه (تند و سطحی و سبک)، زنش، (ج

<hr> معنی : نم زدن، تر کردن، رنگ پاشیدن، سرسری کارکردن، در اب شلپ شلپ کردن، بطور تفریحی کاری را کردن <hr> معانی دیگر : (با پاشیدن یا فرو کردن) نم زدن، (به ویژه با دست) با آب بازی کردن، شلپ شلوپ کردن، (با: at یا in) ور رفتن، (به طور سطحی و تفننی) کار کردن، (از روی بلهوسی) به کاری پرداختن، (دست یا انگشت خود را کمی در آب) فرو کردن و درآوردن، (کمی) خیس کردن، (کمی) آغشتن، کم کم تر کردن

معنی : نم زدن، تر کردن، رنگ پاشیدن، سرسری کارکردن، در اب شلپ شلپ کردن، بطور تفریحی کاری را کردن معانی دیگر : (با پاشیدن یا فرو کردن) نم زدن، (به ویژه با دست) با آب بازی کردن، شلپ شلوپ کردن، (با: at یا in) ور رفتن، (به طور سطحی و تفننی) کار کردن، (از روی بلهوسی) به کاری پرداختن، (دست یا انگشت خود را 

dabble

dabby

<hr> معنی : ویلا، خانه ییلاقی <hr> معانی دیگر : (روسی) کلبه ی تابستانی

معنی : ویلا، خانه ییلاقی معانی دیگر : (روسی) کلبه ی تابستانی

dacha

<hr> معنی : انگشت <hr> معانی دیگر : (وزن شعر در یونان و روم) یگان شعر مرکب از یک هجای بلند و سپس دو هجای کوتاه، (شعر انگلیسی) یگان شعری مرکب از یک هجای موکد و دو هجای غیر موکد (مثلا : واژه ی washington یا عبارت take her up tenderly)، درشعر کلمه ای دارای سه هجا که هجای اول بلند و دو هجای بعدی ان کوتاه باشد

معنی : انگشت معانی دیگر : (وزن شعر در یونان و روم) یگان شعر مرکب از یک هجای بلند و سپس دو هجای کوتاه، (شعر انگلیسی) یگان شعری مرکب از یک هجای موکد و دو هجای غیر موکد (مثلا : واژه ی washington یا عبارت take her up tenderly)، درشعر کلمه ای دارای سه هجا که هجای اول بلند و دو هجای بعدی ان کوتاه باشد

dactyl

<hr> معنی : پدر، بابا، آقاجان، پاپا <hr> معانی دیگر : (عامیانه) پدر، در زبان کودکانه بابا، باباجان، اقاجان

معنی : پدر، بابا، آقاجان، پاپا معانی دیگر : (عامیانه) پدر، در زبان کودکانه بابا، باباجان، اقاجان

<hr> معنی : بابا، باباجان <hr> معانی دیگر : (عامیانه) پدر، دادا

معنی : بابا، باباجان معانی دیگر : (عامیانه) پدر، دادا

daddy

<hr> معنی : شیطان، دیو، روح پلید، جنی، اهریمن <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) دیمون (موجوداتی که مانند فرشته ها در مذاهب امروزی مقامی بین خدایان و انسان ها داشتند)، دیو (بیشتر demon می نویسند)، روان، نیروی الهام بخش، روح، قریحه، افسانه یونان خدایی که دارای قوه خارق العاده بوده

معنی : شیطان، دیو، روح پلید، جنی، اهریمن معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) دیمون (موجوداتی که مانند فرشته ها در مذاهب امروزی مقامی بین خدایان و انسان ها داشتند)، دیو (بیشتر demon می نویسند)، روان، نیروی الهام بخش، روح، قریحه، افسانه یونان خدایی که دارای قوه خارق العاده بوده

daemon

<hr> معنی : نرگس زرد <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) نرگس (جنس narcissus از خانواده ی lily)، گل نرگس

معنی : نرگس زرد معانی دیگر : (گیاه شناسی) نرگس (جنس narcissus از خانواده ی lily)، گل نرگس

daffodil

<hr> معنی : احمق، سفیه <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، خل، خل وضع، ابله، ع سفیه

معنی : احمق، سفیه معانی دیگر : (عامیانه)، خل، خل وضع، ابله، ع سفیه

daffy

<hr> معنی : ارام، احمق <hr> معانی دیگر : ابله، لوس، ننر، خل، دیوانه، فروتن

معنی : ارام، احمق معانی دیگر : ابله، لوس، ننر، خل، دیوانه، فروتن

daft

<hr> معنی : نوک فلزی بند کفش، پولک <hr> معانی دیگر : (مهجور) آویختگی، آویزانی (مثلا آویزان بودن بخشی از جامه)، مخفف: دکاگرم، قسمت تیز هر چیزی که اویخته باشد

معنی : نوک فلزی بند کفش، پولک معانی دیگر : (مهجور) آویختگی، آویزانی (مثلا آویزان بودن بخشی از جامه)، مخفف: دکاگرم، قسمت تیز هر چیزی که اویخته باشد

<hr> دشنه، خنجر، قداره، قمه، کتاره، آدرم، آدرمه، با خنجر زدن، نشان خنجر (الف: در فهرست ها جلوی نام شخص متوفی قرار می دهند، ب: در دادن دومین ارجاع در کتاب ها و غیره این نشان به کار می رود و به آن obelisk هم می گویند)، با نشان خنجر مشخص کردن، کارد، خنجرنشان کردن

دشنه، خنجر، قداره، قمه، کتاره، آدرم، آدرمه، با خنجر زدن، نشان خنجر (الف: در فهرست ها جلوی نام شخص متوفی قرار می دهند، ب: در دادن دومین ارجاع در کتاب ها و غیره این نشان به کار می رود و به آن obelisk هم می گویند)، با نشان خنجر مشخص کردن، کارد، خنجرنشان کردن

dagger

<hr> معنی : گل کوکب <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کوکب (انواع گل های جنس dahlia از خانواده ی composite)

معنی : گل کوکب معانی دیگر : (گیاه شناسی) کوکب (انواع گل های جنس dahlia از خانواده ی composite)

dahlia

<hr> معنی : روزنامه یومیه، خرجی، روزانه، یومیه، روزبروز، بطور یومیه <hr> معانی دیگر : هر روزه، روز به روز، برحسب روز، روزنامه، روزمره، دایم، هرروزی، (فیلم و غیره - جمع) راش (rush print هم می گویند)

معنی : روزنامه یومیه، خرجی، روزانه، یومیه، روزبروز، بطور یومیه معانی دیگر : هر روزه، روز به روز، برحسب روز، روزنامه، روزمره، دایم، هرروزی، (فیلم و غیره - جمع) راش (rush print هم می گویند)

daily

<hr> (عامیانه - تمرین های ژیمناستیک) تمرین دوازده گانه ی روزانه

(عامیانه - تمرین های ژیمناستیک) تمرین دوازده گانه ی روزانه

daily dozen

<hr> معنی : ظریفانه، بطور شیک <hr> معانی دیگر : ظریفانه، بطور شیک

معنی : ظریفانه، بطور شیک معانی دیگر : ظریفانه، بطور شیک

daintily

<hr> معنی : ظرافت، خوش اندامی، شیکی، سلیقه باذوق لطیف <hr> معانی دیگر : ظرافت، شیکی، سلیقه باذوق لطیف

معنی : ظرافت، خوش اندامی، شیکی، سلیقه باذوق لطیف معانی دیگر : ظرافت، شیکی، سلیقه باذوق لطیف

daintiness

<hr> معنی : گوشت یا خوراک لذیذ، هر چیز ظریف و عالی، مطبوع، خوش ریخت، خوش طعم <hr> معانی دیگر : (خوراک) دلچسب، خوب و دلپسند، لذیذ، خوشمزه، غذا (که با دقت و مهارت پخته شده و خوشمزه است)، (ظریف و زیبا و دلپسند) خوشگل، دلربا، وجیه، مشکل پسند، دیرپسند (کسی که سلیقه ی ظریف و آموخته و سخت گزین دارد)

معنی : گوشت یا خوراک لذیذ، هر چیز ظریف و عالی، مطبوع، خوش ریخت، خوش طعم معانی دیگر : (خوراک) دلچسب، خوب و دلپسند، لذیذ، خوشمزه، غذا (که با دقت و مهارت پخته شده و خوشمزه است)، (ظریف و زیبا و دلپسند) خوشگل، دلربا، وجیه، مشکل پسند، دیرپسند (کسی که سلیقه ی ظریف و آموخته و سخت گزین دارد)

dainty

<hr> معنی : لبنیاتی، شیر بندی <hr> معانی دیگر : لبنیات، شیرفرورد، شیری، (اتاق یا ساختمانی که در آن شیر نگهداری می شود و پنیر و کره و غیره می سازند) کارخانه ی شیر پاستوریزه، کارخانه ی لبنیات سازی، رجوع شود به: dairy farm، مغازه ی لبنیات فروشی، دکان لبنیاتی، قسمتی از مزرعه که لبنیات تهیه میکند

معنی : لبنیاتی، شیر بندی معانی دیگر : لبنیات، شیرفرورد، شیری، (اتاق یا ساختمانی که در آن شیر نگهداری می شود و پنیر و کره و غیره می سازند) کارخانه ی شیر پاستوریزه، کارخانه ی لبنیات سازی، رجوع شود به: dairy farm، مغازه ی لبنیات فروشی، دکان لبنیاتی، قسمتی از مزرعه که لبنیات تهیه میکند

dairy

<hr> معنی : تولید و فروش لبنیات <hr> معانی دیگر : لبنیات سازی، تولید و فروش فراورده های شیری

معنی : تولید و فروش لبنیات معانی دیگر : لبنیات سازی، تولید و فروش فراورده های شیری

dairying

<hr> معنی : شیر فروش، لبنیات فروش <hr> معانی دیگر : کارگر لبنیات سازی

معنی : شیر فروش، لبنیات فروش معانی دیگر : کارگر لبنیات سازی

dairyman

<hr> معنی : سکوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته <hr> معانی دیگر : شاه نشین، سکویی که تخت پادشاه را بر آن می گذاشتند، صندلی صدر مجلس، جایگاه زعمای قوم، مسند، سایبان یا اسمانه بالای تخت پادشاه

معنی : سکوب مخصوص جلوس اشخاص برجسته معانی دیگر : شاه نشین، سکویی که تخت پادشاه را بر آن می گذاشتند، صندلی صدر مجلس، جایگاه زعمای قوم، مسند، سایبان یا اسمانه بالای تخت پادشاه

dais

<hr> معنی : گل افتاب گردان، گل مروارید <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گل مینا (chrysanthemum leucanthemum از خانواده ی composite)، گل مروارید (oxeye daisy هم می گویند)، رجوع شود به: english daisy، (قدیمی - خودمانی) عالی، بسیار خوب، اسم خاص مونث

معنی : گل افتاب گردان، گل مروارید معانی دیگر : (گیاه شناسی)، گل مینا (chrysanthemum leucanthemum از خانواده ی composite)، گل مروارید (oxeye daisy هم می گویند)، رجوع شود به: english daisy، (قدیمی - خودمانی) عالی، بسیار خوب، اسم خاص مونث

daisy

<hr> معنی : ماهور، ناودان، دره کوچک، خلیج و غیره <hr> معانی دیگر : دره، زاو، اسم خاص مذکر، حفره

معنی : ماهور، ناودان، دره کوچک، خلیج و غیره معانی دیگر : دره، زاو، اسم خاص مذکر، حفره

dale

<hr> معنی : دره نشین <hr> معانی دیگر : (شمال انگلیس) کسی که در دره ی کوچکی زندگی می کند، زاو نشین

معنی : دره نشین معانی دیگر : (شمال انگلیس) کسی که در دره ی کوچکی زندگی می کند، زاو نشین

dalesman

<hr> معنی : تفریح و بازی از روی هوسرانی <hr> معانی دیگر : لاسیدن، سرسری گرفتن، طفره، انفاق تدافعی

معنی : تفریح و بازی از روی هوسرانی معانی دیگر : لاسیدن، سرسری گرفتن، طفره، انفاق تدافعی

dalliance

<hr> معنی : تاخیر کردن، وقت را ببازی گذراندن، طفره زدن <hr> معانی دیگر : لاسیدن، لاس زدن، (با: with) به بازی گرفتن، دست انداختن، بازی دادن، جدی نگرفتن، سرسری گرفتن، وقت تلف کردن، به بطالت گذراندن، فس فس کردن، پا به پا کردن

معنی : تاخیر کردن، وقت را ببازی گذراندن، طفره زدن معانی دیگر : لاسیدن، لاس زدن، (با: with) به بازی گرفتن، دست انداختن، بازی دادن، جدی نگرفتن، سرسری گرفتن، وقت تلف کردن، به بطالت گذراندن، فس فس کردن، پا به پا کردن

dally

<hr> معنی : بند، سیل گیر، سد، اب بند، سد ساختن، مانع شدن یاایجاد مانع کردن، محدود کردن <hr> معانی دیگر : بنداب، دریاچه ی پشت سد، آب سد، (معمولا با: up یا back) سد ساختن، (مجرا را) گرفتن، بستن، (مجازی) بندآوردن، جلوگیری کردن، (هرچیز سد مانند) مانع، جلوبست، بازدار، راه بند، (دندان سازی) ورقه ی لاستیکی که برای خشک نگهداشتن دندان به کار می رود، (چهارپایان) مادر

معنی : بند، سیل گیر، سد، اب بند، سد ساختن، مانع شدن یاایجاد مانع کردن، محدود کردن معانی دیگر : بنداب، دریاچه ی پشت سد، آب سد، (معمولا با: up یا back) سد ساختن، (مجرا را) گرفتن، بستن، (مجازی) بندآوردن، جلوگیری کردن، (هرچیز سد مانند) مانع، جلوبست، بازدار، راه بند، (دندان سازی) ورقه ی لاستیکی که برای خ

<hr> معنی : خسارت، خرابی، زیان، ضرر، اسیب، خدشه، خلل، خسران، گزنده، خسارت وارد کردن، ضایع کردن، عیب دار کردن، خسارت زدن، خسارت رساندن، زیان زدن، معیوب کردن، لطمه زدن به، خسارت وارد اوردن <hr> معانی دیگر : آسیب، گزند، صدمه، لطمه، گزایش، آهومندی، (حقوق - جمع) خسارت (خسارات)، وجه الخساره، تاوان، غرامت، آسیب زدن، گزند زدن، گزاییدن، آهومند کردن، لطمه زدن، صدمه زدن، (عامیانه) هزینه، خرج، خسارت بار آوردن، زیان وارد آوردن، زیان زدن <hr> damage(s) زیان، تاوان، لطمه، غرامت ممانعت از حق، مزاحمت، خسارت وارد اوردن قانون ـ فقه : معیوب کردن صدمه زدن

معنی : خسارت، خرابی، زیان، ضرر، اسیب، خدشه، خلل، خسران، گزنده، خسارت وارد کردن، ضایع کردن، عیب دار کردن، خسارت زدن، خسارت رساندن، زیان زدن، معیوب کردن، لطمه زدن به، خسارت وارد اوردن معانی دیگر : آسیب، گزند، صدمه، لطمه، گزایش، آهومندی، (حقوق - جمع) خسارت (خسارات)، وجه الخساره، تاوان، غرامت، آسیب زدن،

damage

<hr> معنی : ضایع، معیوب، مختل <hr> معانی دیگر : خسارت دیده

معنی : ضایع، معیوب، مختل معانی دیگر : خسارت دیده

damaged

<hr> معنی : ضایعات <hr> معانی دیگر : بازرگانى : خسارات

معنی : ضایعات معانی دیگر : بازرگانى : خسارات

damages

<hr> معنی : مضر، اسیب اور، زیان اور و مضر، خسارت اور <hr> معانی دیگر : اسیب اور، زیان اور و مضر، خسارت اور

معنی : مضر، اسیب اور، زیان اور و مضر، خسارت اور معانی دیگر : اسیب اور، زیان اور و مضر، خسارت اور

damaging

<hr> معنی : دمشقی، شامی، زرنشان کردن <hr> معانی دیگر : وابسته به شهر دمشق و مردم آن، اهل دمشق، (حرف کوچک) آهن را با طلا یا نقره آذین کردن، (آهن را) طلا کاری کردن، (حرف کوچک) آهن طلاکاری شده (یا نقره کاری شده)، زرنشان، مرصع، مرصع کردن

معنی : دمشقی، شامی، زرنشان کردن معانی دیگر : وابسته به شهر دمشق و مردم آن، اهل دمشق، (حرف کوچک) آهن را با طلا یا نقره آذین کردن، (آهن را) طلا کاری کردن، (حرف کوچک) آهن طلاکاری شده (یا نقره کاری شده)، زرنشان، مرصع، مرصع کردن

damascene

<hr> معنی : دمشق <hr> معانی دیگر : شهر دمشق (پایتخت سوریه)

معنی : دمشق معانی دیگر : شهر دمشق (پایتخت سوریه)

damascus

<hr> معنی : گلدار کردن <hr> معانی دیگر : (پارچه ی موج دار پنبه ای یا ابریشمی ضخیم برای رومیزی و رومبلی و غیره) حریر موج دار، پارچه ی دمشقی، قناویز، پولاد خم پذیر و موج دار (damascus steel هم می گویند)، موج ها و شیارهای این گونه پولاد، قرمز، صورتی و سرخ، (در اصل) دمشقی، وابسته به شهر دمشق، پولادین، ساخته شده از پولاد دمشق، (با طرح گل و بته یا طرح موجی) آراستن، حریر گلدار ومشجر

معنی : گلدار کردن معانی دیگر : (پارچه ی موج دار پنبه ای یا ابریشمی ضخیم برای رومیزی و رومبلی و غیره) حریر موج دار، پارچه ی دمشقی، قناویز، پولاد خم پذیر و موج دار (damascus steel هم می گویند)، موج ها و شیارهای این گونه پولاد، قرمز، صورتی و سرخ، (در اصل) دمشقی، وابسته به شهر دمشق، پولادین، ساخته شده ا

damask

<hr> معنی : گل محمدی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل محمدی (rosa damascena که از آن عطر و گلاب می گیرند)، گل محمدی <hr> damask(or damascus) rose گل گلاب

معنی : گل محمدی معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل محمدی (rosa damascena که از آن عطر و گلاب می گیرند)، گل محمدی damask(or damascus) rose گل گلاب

damask rose

<hr> معنی : خانم، کدبانو، بانو، مادام، بیبی، مدیره <hr> معانی دیگر : (انگلیس - حرف بزرگ) عنوان خانمی که به او نشان knighthood اعطا شده است، دیم، (امریکا - عامیانه) زن، دختر، (در اصل - حرف بزرگ) کدبانو، بانوی کاخ، (زن مسن و با تجربه) عاقله زن، (انگلیس) عنوان قانونی همسر بارونت یا نایت (knight)

معنی : خانم، کدبانو، بانو، مادام، بیبی، مدیره معانی دیگر : (انگلیس - حرف بزرگ) عنوان خانمی که به او نشان knighthood اعطا شده است، دیم، (امریکا - عامیانه) زن، دختر، (در اصل - حرف بزرگ) کدبانو، بانوی کاخ، (زن مسن و با تجربه) عاقله زن، (انگلیس) عنوان قانونی همسر بارونت یا نایت (knight)

dame

<hr> معنی : فحش، بسیار، لعنتی، لعنت کردن، عاق کردن <hr> معانی دیگر : (در اصل) محکوم کردن، گناهکار شناختن، به سرنوشت شوم دچار کردن، (مورد انتقاد شدید قرار دادن) طعن و لعن کردن، به باد انتقاد گرفتن، (موجب شکست و خرابی شدن) خراب کردن، ضایع کردن، (حرف ندا به نشان آزردگی یا خشم و غیره) جهنمی، کوفتی، مرده شور برده، اه، گه، (ناپسند - برای تاکید به کار می رود)، (الهیات) جهنمی کردن، به عذاب دوزخ محکوم کردن، به لعنت خدا دچار کردن، لعن کردن، بشوریدن، دشنام (شدید) دادن، فحش دادن، (ناپسند) این واژه را به کار بردن: !damn یا !damn it، طعن و لعن، بدوبیراه، (عامیانه) رجوع شود به: damned، خیلی

معنی : فحش، بسیار، لعنتی، لعنت کردن، عاق کردن معانی دیگر : (در اصل) محکوم کردن، گناهکار شناختن، به سرنوشت شوم دچار کردن، (مورد انتقاد شدید قرار دادن) طعن و لعن کردن، به باد انتقاد گرفتن، (موجب شکست و خرابی شدن) خراب کردن، ضایع کردن، (حرف ندا به نشان آزردگی یا خشم و غیره) جهنمی، کوفتی، مرده شور برده،

damn

<hr> معنی : لعنتی <hr> معانی دیگر : خیلی بد، کوفتی، مرده شور برده، نکبتی، قابل طعن و لعن، درخور دشنام، جهنمی، ملعون

معنی : لعنتی معانی دیگر : خیلی بد، کوفتی، مرده شور برده، نکبتی، قابل طعن و لعن، درخور دشنام، جهنمی، ملعون

damnable

damnably

<hr> معنی : لعن، لعنت، لعنت شدگی <hr> معانی دیگر : لعنت خدا، جهنمی شدن، عذاب دوزخ

معنی : لعن، لعنت، لعنت شدگی معانی دیگر : لعنت خدا، جهنمی شدن، عذاب دوزخ

damnation

<hr> معنی : لعنت امیز <hr> معانی دیگر : محکوم کننده، لعنت آمیز، لعن آفرین، ملعون کننده، به شور آور، گجسته

معنی : لعنت امیز معانی دیگر : محکوم کننده، لعنت آمیز، لعن آفرین، ملعون کننده، به شور آور، گجسته

damnatory

<hr> معنی : ملعون، سر در گم، جهنمی، دوزخی <hr> معانی دیگر : (عامیانه) درخور دشنام، بسیار بد (امروز بیشتر برای تاکید به کار می رود) (کاربرد این واژه به طور کلی ناپسند است)، درخور لعنت، لعنتی، درخور محکومیت، گناهکار

معنی : ملعون، سر در گم، جهنمی، دوزخی معانی دیگر : (عامیانه) درخور دشنام، بسیار بد (امروز بیشتر برای تاکید به کار می رود) (کاربرد این واژه به طور کلی ناپسند است)، درخور لعنت، لعنتی، درخور محکومیت، گناهکار

damned

<hr> معنی : خسارت زدن، خسارت وارد اوردن، صدمه زدن <hr> معانی دیگر : (حقوق) خسارت وارد آوردن، آسیب زدن، مجروح یا مصدوم کردن، زیان رساندن

معنی : خسارت زدن، خسارت وارد اوردن، صدمه زدن معانی دیگر : (حقوق) خسارت وارد آوردن، آسیب زدن، مجروح یا مصدوم کردن، زیان رساندن

damnify

<hr> معنی : رطوبت، نمناک، خیساندن، مرطوب کردن، دلمرده کردن، حالت خفقان پیدا کردن، مرطوب ساختن، خیس کردن <hr> معانی دیگر : نم، آغار، ژف، مرطوب، نم دار، نم زدن، نم دار کردن، (معمولا با: down - آتش منقل یا بخاری را) با خاکستر پوشاندن، دم کردن، (در موتور و ماشین - با کاستن جریان هوا) آهسته کردن، (میزان اشتعال را) کم کردن، فروکاستن، فرو کاست کردن، میراندن، (انرژی یا نیرو و کنش وری را) کاستن، واپاد (کنترل) کردن، مهار کردن، فرونشاندن، (گازهای زهرین یا قابل انفجار معدن) آتش گاز، گریزو، سیه نم، آتش دمه، کاندم، (قدیمی) روحیه ی خراب، اندوه، (سازهای زهی و ضربی به ویژه پیانو و طبل) از بسامد کاستن، بسامد کاست کردن، (از دامنه amplitude موج یا نوسان) کاستن

معنی : رطوبت، نمناک، خیساندن، مرطوب کردن، دلمرده کردن، حالت خفقان پیدا کردن، مرطوب ساختن، خیس کردن معانی دیگر : نم، آغار، ژف، مرطوب، نم دار، نم زدن، نم دار کردن، (معمولا با: down - آتش منقل یا بخاری را) با خاکستر پوشاندن، دم کردن، (در موتور و ماشین - با کاستن جریان هوا) آهسته کردن، (میزان اشتعال را)

damp

<hr> معنی : خرد ساختن <hr> معانی دیگر : (از شدت یا حرارت چیزی) کاستن

معنی : خرد ساختن معانی دیگر : (از شدت یا حرارت چیزی) کاستن

damp down

<hr> معنی : تعدیل کردن، مرطوب شدن، افسرده شدن، رطوبت پیدا کردن <hr> معانی دیگر : نم دار کردن، نم زدن، نمناک شدن یا کردن، آغار کردن یا شدن، مرطوب کردن یا شدن، ژفیدن، (از شدت و حدت یا حرارت یا نیروی چیزی) کاستن، فرو نشاندن، میراندن

معنی : تعدیل کردن، مرطوب شدن، افسرده شدن، رطوبت پیدا کردن معانی دیگر : نم دار کردن، نم زدن، نمناک شدن یا کردن، آغار کردن یا شدن، مرطوب کردن یا شدن، ژفیدن، (از شدت و حدت یا حرارت یا نیروی چیزی) کاستن، فرو نشاندن، میراندن

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد