<hr> معنی : ساعت، از روی ساعت <hr> معانی دیگر : طبق ساعت، (برای نشان دادن جهت حرکت هواپیما و غیره بر حسب شماره های صفحه ی ساعت) سوی، از روی ساعت مخفف clock the of ساعت

معنی : ساعت، از روی ساعت معانی دیگر : طبق ساعت، (برای نشان دادن جهت حرکت هواپیما و غیره بر حسب شماره های صفحه ی ساعت) سوی، از روی ساعت مخفف clock the of ساعت

o'clock

<hr> معنی : بیرونی، بالایی، رویی، در بالا، بالای، بالای سر، بر فراز، ان طرف، در سرتاسر، بسوی دیگر، متجاوز از، روی <hr> معانی دیگر : مخفف: over

معنی : بیرونی، بالایی، رویی، در بالا، بالای، بالای سر، بر فراز، ان طرف، در سرتاسر، بسوی دیگر، متجاوز از، روی معانی دیگر : مخفف: over

o'er

<hr> معنی : بچه ناقص الخلقه <hr> معانی دیگر : (در اصل) بچه جن، بچه ی عوضی (بچه ای که پریان به جای بچه ای که دزدیده اند می گذارند)، بچه ای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند، ساده لوح

معنی : بچه ناقص الخلقه معانی دیگر : (در اصل) بچه جن، بچه ی عوضی (بچه ای که پریان به جای بچه ای که دزدیده اند می گذارند)، بچه ای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند، ساده لوح

<hr> معنی : بلوط، چوب بلوط، زان <hr> معانی دیگر : (مبل و غیره) از چوب بلوط، (گیاه شناسی) درخت بلوط (جنس quercus از خانواده ی beech)، انواع گیاهان شبیه بلوط، حلقه ی آذینی از شاخ و برگ بلوط

معنی : بلوط، چوب بلوط، زان معانی دیگر : (مبل و غیره) از چوب بلوط، (گیاه شناسی) درخت بلوط (جنس quercus از خانواده ی beech)، انواع گیاهان شبیه بلوط، حلقه ی آذینی از شاخ و برگ بلوط

<hr> معنی : مازو <hr> معانی دیگر : (کشاورزی) گال سیبی (آفت درخت بلوط و غیره)

معنی : مازو معانی دیگر : (کشاورزی) گال سیبی (آفت درخت بلوط و غیره)

oak apple

<hr> معنی : بلوطی، ساخته شده از چوب بلوط <hr> معانی دیگر : از چوب بلوط، بلوط سان، بلوط مانند

معنی : بلوطی، ساخته شده از چوب بلوط معانی دیگر : از چوب بلوط، بلوط سان، بلوط مانند

oaken

<hr> معنی : پارو، پارو زدن <hr> معانی دیگر : (قایقرانی) پارو، (کسی که پارو می زند) پارو زن

معنی : پارو، پارو زدن معانی دیگر : (قایقرانی) پارو، (کسی که پارو می زند) پارو زن

<hr> معنی : پارو زن مسابقات قایقرانی، پارو زن <hr> معانی دیگر : پارو زن (به ویژه کسی که در مسابقه ی قایقرانی پارو می زند)

معنی : پارو زن مسابقات قایقرانی، پارو زن معانی دیگر : پارو زن (به ویژه کسی که در مسابقه ی قایقرانی پارو می زند)

oarsman

<hr> معنی : واحه، ابادی یا مرغزار میان کویر <hr> معانی دیگر : مامن، پناه گاه، جای دنج، مایه ی دل خوشی، آبادی میان کویر

معنی : واحه، ابادی یا مرغزار میان کویر معانی دیگر : مامن، پناه گاه، جای دنج، مایه ی دل خوشی، آبادی میان کویر

oasis

<hr> معنی : جو دو سر، یولاف، سلت های اسکاتلندی، جو صحرایی، شوفان، جو دادن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی - معمولا جمع) جودوسر، یولاف (avena sativa)، دانه ی این گیاه، جو دوسر وحشی (از جنس avena)، (مهجور - موسیقی) نی

معنی : جو دو سر، یولاف، سلت های اسکاتلندی، جو صحرایی، شوفان، جو دادن معانی دیگر : (گیاه شناسی - معمولا جمع) جودوسر، یولاف (avena sativa)، دانه ی این گیاه، جو دوسر وحشی (از جنس avena)، (مهجور - موسیقی) نی

<hr> معنی : مرکب از دانههای جو <hr> معانی دیگر : ساخته شده از یا وابسته به جودوسر یا ساقه ی آن، جوین، جودوسری

معنی : مرکب از دانههای جو معانی دیگر : ساخته شده از یا وابسته به جودوسر یا ساقه ی آن، جوین، جودوسری

oaten

<hr> معنی : پیمان، سوگندنامه، عهد، سوگند، یمین، میثاق، عهد کردن، قسم خوردن، سوگند خوردن <hr> معانی دیگر : قسم، (به کار بردن نام خدا و مقدسان با خشم یا برای تاکید و غیره) توهین به مقدسات، ذکر نام خدا به طریق نا شایسته، ناسزا، فحش، دشنام

معنی : پیمان، سوگندنامه، عهد، سوگند، یمین، میثاق، عهد کردن، قسم خوردن، سوگند خوردن معانی دیگر : قسم، (به کار بردن نام خدا و مقدسان با خشم یا برای تاکید و غیره) توهین به مقدسات، ذکر نام خدا به طریق نا شایسته، ناسزا، فحش، دشنام

oath

<hr> معنی : بلغور جو دوسر، ارد جو دوسر، شوربای ارد جو دو سر <hr> معانی دیگر : بلغور جودوسر، ارد جو دوسر، شوربای ارد جو دوسر

معنی : بلغور جو دوسر، ارد جو دوسر، شوربای ارد جو دو سر معانی دیگر : بلغور جودوسر، ارد جو دوسر، شوربای ارد جو دوسر

oatmeal

<hr> معنی : لجاجت، سخت دلی <hr> معانی دیگر : سخت دلی، لجاجت

معنی : لجاجت، سخت دلی معانی دیگر : سخت دلی، لجاجت

obduracy

<hr> معنی : بی عاطفه، سنگ دل، لجوج، سخت دل، سرخت <hr> معانی دیگر : ناپشیمان، غیر نادم، یکدنده، لجباز، سرسخت، سمج، انعطاف ناپذیر، دل سخت، بی رحم، بی مروت

معنی : بی عاطفه، سنگ دل، لجوج، سخت دل، سرخت معانی دیگر : ناپشیمان، غیر نادم، یکدنده، لجباز، سرسخت، سمج، انعطاف ناپذیر، دل سخت، بی رحم، بی مروت

obdurate

<hr> معنی : طلسم <hr> معانی دیگر : (نوعی سحر و جادو که در میان بومیان گیانا و جزایر کارائیب رواج دارد) اوبیا

معنی : طلسم معانی دیگر : (نوعی سحر و جادو که در میان بومیان گیانا و جزایر کارائیب رواج دارد) اوبیا

obeah

<hr> معنی : متابعت، تمکین، خشوع، اطاعت، فرمان برداری، حرف شنوی، رامی <hr> معانی دیگر : هیرمندی، تسلیم

معنی : متابعت، تمکین، خشوع، اطاعت، فرمان برداری، حرف شنوی، رامی معانی دیگر : هیرمندی، تسلیم

obedience

<hr> معنی : رام، رام شدنی، سر براه، خاضع، فرمانبردار، مطیع، سربزیر، خاشع، حرف شنو <hr> معانی دیگر : هیرمند، سر به زیر، منقاد

معنی : رام، رام شدنی، سر براه، خاضع، فرمانبردار، مطیع، سربزیر، خاشع، حرف شنو معانی دیگر : هیرمند، سر به زیر، منقاد

obedient

<hr> معنی : سربزیر <hr> معانی دیگر : از روى فرمان بردارى

معنی : سربزیر معانی دیگر : از روى فرمان بردارى

obediently

<hr> معنی : تعظیم، تواضع، احترام، کرنش <hr> معانی دیگر : تعظیم و تکریم، سلام و علیک مودبانه، تواضع و احترام

معنی : تعظیم، تواضع، احترام، کرنش معانی دیگر : تعظیم و تکریم، سلام و علیک مودبانه، تواضع و احترام

obeisance

<hr> معنی : ستون هرمی شکل سنگی، نشانی بدین شکل'-' <hr> معانی دیگر : ستون هرمی

معنی : ستون هرمی شکل سنگی، نشانی بدین شکل'-' معانی دیگر : ستون هرمی

obelisk

<hr> معنی : نشانی بدین شکل'-' <hr> معانی دیگر : هر یک از این دو نشان: ( - ) یا نشان تقسیم (که در متون کهن جلو بخش هایی که اصالت آنها مشکوک بود می گذاشتند)

معنی : نشانی بدین شکل'-' معانی دیگر : هر یک از این دو نشان: ( - ) یا نشان تقسیم (که در متون کهن جلو بخش هایی که اصالت آنها مشکوک بود می گذاشتند)

obelus

<hr> معنی : فربه، چاق، گوشتالو <hr> معانی دیگر : بسیار چاق، گوشتگن، (بسیار) فربه

معنی : فربه، چاق، گوشتالو معانی دیگر : بسیار چاق، گوشتگن، (بسیار) فربه

obese

<hr> معنی : فربهی، مرض چاقی <hr> معانی دیگر : مر­ چاقی

معنی : فربهی، مرض چاقی معانی دیگر : مر­ چاقی

obesity

<hr> معنی : تسلیم شدن، سرسپردن، تمکین کردن، اطاعت کردن، مطیع شدن، فرمانبرداری کردن، حرف شنوی کردن <hr> معانی دیگر : مطیع بودن، هیرمندی کردن، تسلیم بودن، فرمان بردن، (فرمان یا دستور) انجام دادن، به کار بستن، موافقت کردن

معنی : تسلیم شدن، سرسپردن، تمکین کردن، اطاعت کردن، مطیع شدن، فرمانبرداری کردن، حرف شنوی کردن معانی دیگر : مطیع بودن، هیرمندی کردن، تسلیم بودن، فرمان بردن، (فرمان یا دستور) انجام دادن، به کار بستن، موافقت کردن

obey

<hr> معنی : گیج کردن، مبهم و تاریک کردن <hr> معانی دیگر : ابرآلود کردن، گرفته کردن، تیره و تار کردن، نا هویدا کردن، نا مشخص کردن، مبهم کردن، سر در گم کردن، هاج و واج کردن

معنی : گیج کردن، مبهم و تاریک کردن معانی دیگر : ابرآلود کردن، گرفته کردن، تیره و تار کردن، نا هویدا کردن، نا مشخص کردن، مبهم کردن، سر در گم کردن، هاج و واج کردن

obfuscate

<hr> معنی : مبهم و تاریک کردن <hr> معانی دیگر : مبهم و تاریک کردن

معنی : مبهم و تاریک کردن معانی دیگر : مبهم و تاریک کردن

obfuscation

<hr> معنی : مجلس ترحیم، وفات <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: obituary، مرگ

معنی : مجلس ترحیم، وفات معانی دیگر : رجوع شود به: obituary، مرگ

obit

<hr> معنی : اگهی در گذشت، وابسته به وفات <hr> معانی دیگر : آگهی درگذشت، اعلان فوت (در روزنامه و معمولا همراه با شرح مختصر زندگی)

معنی : اگهی در گذشت، وابسته به وفات معانی دیگر : آگهی درگذشت، اعلان فوت (در روزنامه و معمولا همراه با شرح مختصر زندگی)

obituary

<hr> معنی : شیی ء، هدف، مقصود، کالا، چیز، مفعول، موضوع، منظره، شیء، شیی، مخالفت کردن، اعتراض کردن <hr> معانی دیگر : شی، بر بسته، آماج، منظور، قصد، مورد، (دستور زبان) مفعول، پوییده، پادی کردن، دلیل مخالفت آوردن، چخیدن، پرخاشیدن، واسرنگیدن، مخالف بودن با، خوش نیامدن، بد آمدن، ناخشنود بودن، (فلسفه) عین خارجی، عین موضوع شناخته، برون ذات، اعترا­کردن

معنی : شیی ء، هدف، مقصود، کالا، چیز، مفعول، موضوع، منظره، شیء، شیی، مخالفت کردن، اعتراض کردن معانی دیگر : شی، بر بسته، آماج، منظور، قصد، مورد، (دستور زبان) مفعول، پوییده، پادی کردن، دلیل مخالفت آوردن، چخیدن، پرخاشیدن، واسرنگیدن، مخالف بودن با، خوش نیامدن، بد آمدن، ناخشنود بودن، (فلسفه) عین خارجی، عی

object

<hr> درس عینی، نمایش عملی، باز نمود (اصول یا مبانی چیزی)، درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود، درس علمی

درس عینی، نمایش عملی، باز نمود (اصول یا مبانی چیزی)، درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود، درس علمی

object lesson

objecting

<hr> معنی : ایراد، اعتراض، مخالفت، عدم توافق، استدلال مخالف <hr> معانی دیگر : ناخشنودی، بد آمدن، تنفر، پادی، واسرنگیدن، چخیدن، پرخاش

معنی : ایراد، اعتراض، مخالفت، عدم توافق، استدلال مخالف معانی دیگر : ناخشنودی، بد آمدن، تنفر، پادی، واسرنگیدن، چخیدن، پرخاش

objection

<hr> معنی : مورد ایراد، ناشیسته <hr> معانی دیگر : ناخوشایند، زننده، آزار انگیز، قابل مخالفت، پاد پذیر، واسرنگیدنی، قابل اعترا­، ایراددار

معنی : مورد ایراد، ناشیسته معانی دیگر : ناخوشایند، زننده، آزار انگیز، قابل مخالفت، پاد پذیر، واسرنگیدنی، قابل اعترا­، ایراددار

objectionable

<hr> معنی : هدف، منظور، مقصود، بی طرف، عینی، برونی، مفعولی، قابل مشاهده، علمی و بدون نظر خصوصی، حالت مفعولی <hr> معانی دیگر : واقعی، دارای وجود خارجی، فراهستی، (هنر و ادب و نقد ادبی و غیره - وابسته به شی و ویژگی های آن نه افکار کسی که به شی نگاه می کند) برون آختی، واقع بینانه، ابژکتیو، واقعیت گرا، بی نظر، بی غرض، ناسوی دار، بی غرضانه، بی طرفانه، (آزمون) چند پرسشی، چند گزینه ای، (انتخاب) چند تایی، (گزینش) درست و غلط، (آزمون) عینی، (آزمون) پاسخ گزینی، آماج، مقصد، قصد، (دستور زبان) مفعولی، پوییده، (پزشکی - وابسته به نشانه های بیماری که علاوه بر خود بیمار برای دیگران نیز آشکارند) بیرونی، برون نما، هرآیند، در هستی

معنی : هدف، منظور، مقصود، بی طرف، عینی، برونی، مفعولی، قابل مشاهده، علمی و بدون نظر خصوصی، حالت مفعولی معانی دیگر : واقعی، دارای وجود خارجی، فراهستی، (هنر و ادب و نقد ادبی و غیره - وابسته به شی و ویژگی های آن نه افکار کسی که به شی نگاه می کند) برون آختی، واقع بینانه، ابژکتیو، واقعیت گرا، بی نظر، بی 

objective

<hr> جنانکه در خارجمعقول باشد، با داشتن وجود خارجی، بطورواقعی یا خارجی

جنانکه در خارجمعقول باشد، با داشتن وجود خارجی، بطورواقعی یا خارجی

objectively

<hr> معنی : برون گرایی، مادی گرایی، عین گرایی فلسفه مادی، ادبیات و هنر مادی <hr> معانی دیگر : (فلسفه) برون گرایی، عین گرایی، اصالت واقع

معنی : برون گرایی، مادی گرایی، عین گرایی فلسفه مادی، ادبیات و هنر مادی معانی دیگر : (فلسفه) برون گرایی، عین گرایی، اصالت واقع

objectivism

<hr> معنی : واقعیت، هستی، مادیت، عینی بودن، بیطرفی و بی نظری <hr> معانی دیگر : بی غرضی، بی نظری، نا سوی داری، بی طرفی، انصاف

معنی : واقعیت، هستی، مادیت، عینی بودن، بیطرفی و بی نظری معانی دیگر : بی غرضی، بی نظری، نا سوی داری، بی طرفی، انصاف

objectivity

<hr> (فرانسه) چیز هنری، زیور هنری (معمولا اشیای کوچک هنری مانند گلدان یا سنجاق سینه)

(فرانسه) چیز هنری، زیور هنری (معمولا اشیای کوچک هنری مانند گلدان یا سنجاق سینه)

objet d'art

<hr> معنی : سرزنش کردن، تقبیح کردن، سخت مورد انتقاد قرار دادن <hr> معانی دیگر : (به شدت) سرزنش کردن، نکوهیدن، نکوهش کردن، گوشمالی دادن، مورد طعن و لعن قرار دادن

معنی : سرزنش کردن، تقبیح کردن، سخت مورد انتقاد قرار دادن معانی دیگر : (به شدت) سرزنش کردن، نکوهیدن، نکوهش کردن، گوشمالی دادن، مورد طعن و لعن قرار دادن

objurgate

<hr> معنی : پخت، پهن شده در قطبین <hr> معانی دیگر : (هندسه) پهن شده در قطبین، پخ، (کلیسای کاتولیک) کسی که زندگی خود را وقف مذهب کرده است (به ویژه کسی که اهل کسوت مذهبی نیست)، پارسا

معنی : پخت، پهن شده در قطبین معانی دیگر : (هندسه) پهن شده در قطبین، پخ، (کلیسای کاتولیک) کسی که زندگی خود را وقف مذهب کرده است (به ویژه کسی که اهل کسوت مذهبی نیست)، پارسا

oblate

<hr> معنی : ثواب، اهدا نان <hr> معانی دیگر : قربانی (برای شکر گزاری و خیرات)، نذر، خیرات

معنی : ثواب، اهدا نان معانی دیگر : قربانی (برای شکر گزاری و خیرات)، نذر، خیرات

oblation

<hr> معنی : متعهد و ملتزم کردن، در محظور قرار دادن، ضامن سپردن، تکلیف کردن <hr> معانی دیگر : ملزم کردن، موظف کردن، متعهد کردن، ناگزیر کردن، ناچار کردن، وا داشتن، بایاندن، (زیست شناسی) اجباری، لازم، واداشته، زیر بار منت، مدیون، ضروری

معنی : متعهد و ملتزم کردن، در محظور قرار دادن، ضامن سپردن، تکلیف کردن معانی دیگر : ملزم کردن، موظف کردن، متعهد کردن، ناگزیر کردن، ناچار کردن، وا داشتن، بایاندن، (زیست شناسی) اجباری، لازم، واداشته، زیر بار منت، مدیون، ضروری

obligate

obligated

<hr> معنی : وظیفه، فرض، تعهد، عهده، ذمه، تکلیف، التزام، تکفل معاش <hr> معانی دیگر : الزام، ناگزیری، ناچاری، عهد، واداشت، منت، دین، مدیون بودن، (حقوق) ذمه، قرارداد رسمی، قول، تعهد اخلاقی، وظیفه اخلاقی، محظور

معنی : وظیفه، فرض، تعهد، عهده، ذمه، تکلیف، التزام، تکفل معاش معانی دیگر : الزام، ناگزیری، ناچاری، عهد، واداشت، منت، دین، مدیون بودن، (حقوق) ذمه، قرارداد رسمی، قول، تعهد اخلاقی، وظیفه اخلاقی، محظور

obligation

<hr> معنی : حتمی، الزام اور، واجب، لازم، لازم الاجراء، الزامی <hr> معانی دیگر : الزام آور، اجباری، خواه و ناخواه، واداشتی، بایانی، فرضی

معنی : حتمی، الزام اور، واجب، لازم، لازم الاجراء، الزامی معانی دیگر : الزام آور، اجباری، خواه و ناخواه، واداشتی، بایانی، فرضی

obligatory

<hr> معنی : مجبور کردن، وادار کردن، متعهد شدن، ممنون کردن، مرهون ساختن، لطف کردن <hr> معانی دیگر : ملزم کردن (قانونا" یا اخلاقا" یا با زور)، وا داشتن، بایاندن، ناچار کردن، ناگزیر کردن، موظف کردن، منت گذاشتن، (به کسی) لطف کردن

معنی : مجبور کردن، وادار کردن، متعهد شدن، ممنون کردن، مرهون ساختن، لطف کردن معانی دیگر : ملزم کردن (قانونا" یا اخلاقا" یا با زور)، وا داشتن، بایاندن، ناچار کردن، ناگزیر کردن، موظف کردن، منت گذاشتن، (به کسی) لطف کردن

oblige

<hr> معنی : مجبور، ممنون

واژه های حرف "o" - مترادف و متضاد