<hr> معنی : هفدهمین حرف الفبای انگلیسی <hr> معانی دیگر : (مخفف: quality factor - الکترونیک)، سازه ی چونی، عامل کیفیت، سازه ی کیو (q factor هم می گویند)، کوارت، ربع، یک چهارم

معنی : هفدهمین حرف الفبای انگلیسی معانی دیگر : (مخفف: quality factor - الکترونیک)، سازه ی چونی، عامل کیفیت، سازه ی کیو (q factor هم می گویند)، کوارت، ربع، یک چهارم

<hr> معنی : بطوریکه، تاانجاییکه <hr> معانی دیگر : در مقام، به عنوان، همچون، شایسته

معنی : بطوریکه، تاانجاییکه معانی دیگر : در مقام، به عنوان، همچون، شایسته

<hr> معنی : شارلاتان، زبان باز، ادم شارلاتان، طبیب، دروغی، صدای اردک، قلابی، چاخان، قات قات کردن، صدای اردک کردن، دوای قلابی دادن <hr> معانی دیگر : (صدای مرغابی) قات قات، کواک کواک، پزشک قلابی، پزشک شیاد، شیاد، وانمودگر، ریاکار، دغل کار، دروغین، وانمودین، تقلبی، غیرواقعی، ساختگی، خود را به عنوان پزشک جا زدن، قات قات

معنی : شارلاتان، زبان باز، ادم شارلاتان، طبیب، دروغی، صدای اردک، قلابی، چاخان، قات قات کردن، صدای اردک کردن، دوای قلابی دادن معانی دیگر : (صدای مرغابی) قات قات، کواک کواک، پزشک قلابی، پزشک شیاد، شیاد، وانمودگر، ریاکار، دغل کار، دروغین، وانمودین، تقلبی، غیرواقعی، ساختگی، خود را به عنوان پزشک جا زدن، 

quack

<hr> معنی : حقه بازی، شارلاتان بازی، حلیه گری <hr> معانی دیگر : شیادی، ریا کاری، وانمودگری، (خود را) جا زدن

معنی : حقه بازی، شارلاتان بازی، حلیه گری معانی دیگر : شیادی، ریا کاری، وانمودگری، (خود را) جا زدن

quackery

<hr> معنی : قلابی <hr> معانی دیگر : وابسته به طبابت دروغین یا پزشک قلابی، شیادوار، دغل کارانه

معنی : قلابی معانی دیگر : وابسته به طبابت دروغین یا پزشک قلابی، شیادوار، دغل کارانه

quackish

<hr> معنی : شارلاتان، زبان باز <hr> معانی دیگر : (آدم) شیاد، وانمودگر، چاخان

معنی : شارلاتان، زبان باز معانی دیگر : (آدم) شیاد، وانمودگر، چاخان

quacksalver

<hr> معنی : چهار گانه، چهار گوش، چهار قلو، قطعه سربی، سیم چهار لای بهم پیچیده عایق، زندانی کردن، در زندان افکندن <hr> معانی دیگر : مخفف:، چهار گوشه، چهار ضلعی، ربع دایره، (چاپ)، میله ی سربی، فاصله انداز، رجوع شود به: quad، (واحد انرژی برابر با یک کوادریلیون btu) کواد، n : quadrangle درسیم تلگراف سیم چهارلای بهم پیچیده عایق، درمطبعه قطعه سربی، vt : ز، انگلیس زندانی کردن، (noun) (quadrangle) (درسیم تلگراف) سیم چهارلای بهم پیچیده عایق، (درمطبعه) قطعه سربی، چهار قلو، (عامیانه، انگلیس) زندانی کردن، در زندان افکندن (noun) چهار گانه، چهار گوش

معنی : چهار گانه، چهار گوش، چهار قلو، قطعه سربی، سیم چهار لای بهم پیچیده عایق، زندانی کردن، در زندان افکندن معانی دیگر : مخفف:، چهار گوشه، چهار ضلعی، ربع دایره، (چاپ)، میله ی سربی، فاصله انداز، رجوع شود به: quad، (واحد انرژی برابر با یک کوادریلیون btu) کواد، n : quadrangle درسیم تلگراف سیم چهارلای ب

quad

<hr> معنی : چهار دیواری، چهار گوش، مربع، قطعه سربی، سیم چهار لای بهم پیچیده عایق، چهار گوشه <hr> معانی دیگر : (هندسه) چهار گوشه، چهار بر، چهار ضلعی، (به ویژه حیاط یا محوطه ی دانشگاهی) صحن، محوطه ای که چهار طرف آن ساختمان است، quad درسیم تلگراف سیم چهار لای بهم پیچیده عایق، درمطبعه قطعه سربی، چهارگوشه، چاردیواری که ساختمانهائی گرداگرد ان باشد

معنی : چهار دیواری، چهار گوش، مربع، قطعه سربی، سیم چهار لای بهم پیچیده عایق، چهار گوشه معانی دیگر : (هندسه) چهار گوشه، چهار بر، چهار ضلعی، (به ویژه حیاط یا محوطه ی دانشگاهی) صحن، محوطه ای که چهار طرف آن ساختمان است، quad درسیم تلگراف سیم چهار لای بهم پیچیده عایق، درمطبعه قطعه سربی، چهارگوشه، چاردیوا

quadrangle

<hr> معنی : مربع، چهار گوشه <hr> معانی دیگر : مربع، چهار گوشه

معنی : مربع، چهار گوشه معانی دیگر : مربع، چهار گوشه

quadrangular

<hr> معنی : ربع، چهار گوش، ربع دایره، یک چهارم، ربع کره <hr> معانی دیگر : چارک پرهون، ربع پیرامون، زاویه ی 90 درجه، گوشه ی راست، هر چیز به شکل یک چهارم دایره، قاچ، ربع صفحه

معنی : ربع، چهار گوش، ربع دایره، یک چهارم، ربع کره معانی دیگر : چارک پرهون، ربع پیرامون، زاویه ی 90 درجه، گوشه ی راست، هر چیز به شکل یک چهارم دایره، قاچ، ربع صفحه

quadrant

<hr> معنی : ارتفاع سنج، قطعه زمین مستطیل، به قطعات مستطیل تقسیم کردن <hr> معانی دیگر : (چاپ) میله ی سربی، فاصله انداز

معنی : ارتفاع سنج، قطعه زمین مستطیل، به قطعات مستطیل تقسیم کردن معانی دیگر : (چاپ) میله ی سربی، فاصله انداز

quadrat

<hr> معنی : چهار گوش، چهار گوشه، مجذور، منشور قائم، چهار گوشه، چهار گوش، چهار یک <hr> معانی دیگر : مربع، چهاربر، (جانور شناسی) استخوان چهار گوش، فک بند، مربع کردن، چهار گوش کردن، به قطعات مربع بخش کردن، (با: with) متوافق کردن (با)، هم ساز کردن، عدد مربع

معنی : چهار گوش، چهار گوشه، مجذور، منشور قائم، چهار گوشه، چهار گوش، چهار یک معانی دیگر : مربع، چهاربر، (جانور شناسی) استخوان چهار گوش، فک بند، مربع کردن، چهار گوش کردن، به قطعات مربع بخش کردن، (با: with) متوافق کردن (با)، هم ساز کردن، عدد مربع

quadrate

<hr> معنی : درجه دوم، چهار گانه، وابسته بدرجه دوم هم چندی <hr> معانی دیگر : (جبر) چهاربری، مربعی، درجه ی دوم، زینه ی دوم، کوادراتیک، چهاره ای، (نادر) مربع، چهاربر، منشور قائم

معنی : درجه دوم، چهار گانه، وابسته بدرجه دوم هم چندی معانی دیگر : (جبر) چهاربری، مربعی، درجه ی دوم، زینه ی دوم، کوادراتیک، چهاره ای، (نادر) مربع، چهاربر، منشور قائم

quadratic

<hr> معنی : ربع، یک چهارم، تربیع، مربع سازی <hr> معانی دیگر : عمل مربع کردن، چهاره سازی، چهاربر سازی

معنی : ربع، یک چهارم، تربیع، مربع سازی معانی دیگر : عمل مربع کردن، چهاره سازی، چهاربر سازی

quadrature

<hr> معنی : چهار سال یکبار <hr> معانی دیگر : هر چهار سال یک بار، چهار ساله

معنی : چهار سال یکبار معانی دیگر : هر چهار سال یک بار، چهار ساله

quadrennial

<hr> معنی : ربعی، چهار تایی <hr> معانی دیگر : (جشن یا مراسم و غیره) چهارصد سالگی، چهارصد ساله

معنی : ربعی، چهار تایی معانی دیگر : (جشن یا مراسم و غیره) چهارصد سالگی، چهارصد ساله

quadric

<hr> معنی : ارابه، ارابه چهار اسبه رومیان قدیم <hr> معانی دیگر : (یونان و روم باستان) ارابه ی چهار اسبه (هر چهار اسب در یک خط)

معنی : ارابه، ارابه چهار اسبه رومیان قدیم معانی دیگر : (یونان و روم باستان) ارابه ی چهار اسبه (هر چهار اسب در یک خط)

quadriga

<hr> معنی : چهار ضلعی، چهار گوش، مربوط به چهار گوش <hr> معانی دیگر : چهار وجهی، چهار پهلو، چهار بر، چهار گوشه

معنی : چهار ضلعی، چهار گوش، مربوط به چهار گوش معانی دیگر : چهار وجهی، چهار پهلو، چهار بر، چهار گوشه

quadrilateral

<hr> معنی : رقص گروهی، نوعی بازی ورق چهار نفری <hr> معانی دیگر : رقص فرانسوی چهار جفتی، (سده ی -18 نوعی بازی ورق چهار نفره) کوادریل، چهارخانه دار، شطرنجی (qua drilled هم می گویند)، چهارگوش، رقص چهار نفری کردن

معنی : رقص گروهی، نوعی بازی ورق چهار نفری معانی دیگر : رقص فرانسوی چهار جفتی، (سده ی -18 نوعی بازی ورق چهار نفره) کوادریل، چهارخانه دار، شطرنجی (qua drilled هم می گویند)، چهارگوش، رقص چهار نفری کردن

quadrille

<hr> معنی : کادریلیون، عدد یک با 15 صفر بتوان 2 <hr> معانی دیگر : (امریکا: عدد یک با پانزده صفر در جلو آن - انگلیس: یک با 24 صفر در جلو آن) کوادریلیون، عدد یک با 51 صفر بتوان 2

معنی : کادریلیون، عدد یک با 15 صفر بتوان 2 معانی دیگر : (امریکا: عدد یک با پانزده صفر در جلو آن - انگلیس: یک با 24 صفر در جلو آن) کوادریلیون، عدد یک با 51 صفر بتوان 2

quadrillion

<hr> معنی : چهار گانه، چهار گوش، چهار تایی، چهارجانبه، چهار جزئی، چهارسویی <hr> معانی دیگر : چهار نفره، چهار ملتی، چهار سویه، چهار بخشی

معنی : چهار گانه، چهار گوش، چهار تایی، چهارجانبه، چهار جزئی، چهارسویی معانی دیگر : چهار نفره، چهار ملتی، چهار سویه، چهار بخشی

quadripartite

<hr> معنی : چهار بنیانی، چهار ارزشی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: tetravalent

معنی : چهار بنیانی، چهار ارزشی معانی دیگر : رجوع شود به: tetravalent

quadrivalent

<hr> معنی : از نژاد سفید و سیاه <hr> معانی دیگر : دارای یک چهارم خون سیاهپوست، دورگه (که یکی از پدربزرگ ها یا مادربزرگ های او سیاهپوست بوده است)

معنی : از نژاد سفید و سیاه معانی دیگر : دارای یک چهارم خون سیاهپوست، دورگه (که یکی از پدربزرگ ها یا مادربزرگ های او سیاهپوست بوده است)

quadroon

<hr> معنی : چهار دستان، میمونهای چهار دست و پا <hr> معانی دیگر : چهار دستان، میمونهای چهار دست و پا

معنی : چهار دستان، میمونهای چهار دست و پا معانی دیگر : چهار دستان، میمونهای چهار دست و پا

quadrumana

<hr> معنی : چهار دست و پا <hr> معانی دیگر : quadrumane : چهار دست و پا

معنی : چهار دست و پا معانی دیگر : quadrumane : چهار دست و پا

quadrumanal

<hr> معنی : چهار دست و پا <hr> معانی دیگر : quadrumanal : چهار دست و پا

معنی : چهار دست و پا معانی دیگر : quadrumanal : چهار دست و پا

quadrumane

<hr> معنی : چهار دست و پا، چهاردست <hr> معانی دیگر : (جانوری که پاهایش نیز کار دست ها را می کند) چهار دستی، quadrumanal : چهار دست و پا

معنی : چهار دست و پا، چهاردست معانی دیگر : (جانوری که پاهایش نیز کار دست ها را می کند) چهار دستی، quadrumanal : چهار دست و پا

quadrumanous

<hr> معنی : چهار نفری، انجمنی مرکب از چهار تن، چهار نفری <hr> معانی دیگر : حکومت چهار نفری، رهبران چهارگانه، quadrumvir م

معنی : چهار نفری، انجمنی مرکب از چهار تن، چهار نفری معانی دیگر : حکومت چهار نفری، رهبران چهارگانه، quadrumvir م

quadrumvirate

<hr> معنی : چهار پا، ستور، جانور چهار پا، چهار پا، چارپا، چهار دست و پا، چهار دستان <hr> معانی دیگر : (جانور) چهارپا

معنی : چهار پا، ستور، جانور چهار پا، چهار پا، چارپا، چهار دست و پا، چهار دستان معانی دیگر : (جانور) چهارپا

quadruped

<hr> معنی : چهارپایی <hr> معانی دیگر : چهارپایی

معنی : چهارپایی معانی دیگر : چهارپایی

quadrupedal

<hr> معنی : چهار گانه، چهار لا، چهار تایی، چهار برابر، چهار برابر کردن <hr> معانی دیگر : چهار برابر کردن یا شدن، چهار بخشی، چهار جزئی، (ریاضی) چارگان، چهار مرتبه، (موسیقی) چهار ضربی

معنی : چهار گانه، چهار لا، چهار تایی، چهار برابر، چهار برابر کردن معانی دیگر : چهار برابر کردن یا شدن، چهار بخشی، چهار جزئی، (ریاضی) چارگان، چهار مرتبه، (موسیقی) چهار ضربی

quadruple

<hr> معنی : چهار گانه، چهار قلو، اربعه <hr> معانی دیگر : چهار قلو

معنی : چهار گانه، چهار قلو، اربعه معانی دیگر : چهار قلو

quadruplet

<hr> معنی : چهاربرابر کردن، چهار برابر، چهارنسخهای، چهار برابر کردن، در چهار نسخه تهیه کردن <hr> معانی دیگر : چهار نسخه (از چیزی) برداشتن، چهار نسخه ای کردن، چهارمین نسخه، چهارمین روگرفت، هر یک از چهار نسخه، (ریاضی) به توان چهار

معنی : چهاربرابر کردن، چهار برابر، چهارنسخهای، چهار برابر کردن، در چهار نسخه تهیه کردن معانی دیگر : چهار نسخه (از چیزی) برداشتن، چهار نسخه ای کردن، چهارمین نسخه، چهارمین روگرفت، هر یک از چهار نسخه، (ریاضی) به توان چهار

quadruplicate

<hr> معنی : جستار، سوال <hr> معانی دیگر : (لاتین)، پرسش

معنی : جستار، سوال معانی دیگر : (لاتین)، پرسش

quaere

<hr> معنی : خزانه دار، افسر رئیس دادگاه <hr> معانی دیگر : (روم باستان) رییس مالیه، questor : روم افسر رئیس دادگاه

معنی : خزانه دار، افسر رئیس دادگاه معانی دیگر : (روم باستان) رییس مالیه، questor : روم افسر رئیس دادگاه

quaestor

<hr> معنی : جرعه، زیاد نوشیدن، سر کشیدن <hr> معانی دیگر : لاجرعه نوشیدن، سر کشیدن (به ویژه مشروب الکلی)، قلپ قلپ نوشیدن، آشامک، گساره

معنی : جرعه، زیاد نوشیدن، سر کشیدن معانی دیگر : لاجرعه نوشیدن، سر کشیدن (به ویژه مشروب الکلی)، قلپ قلپ نوشیدن، آشامک، گساره

quaff

<hr> معنی : نوشنده، باده گسار <hr> معانی دیگر : باده گسار، نوشنده

معنی : نوشنده، باده گسار معانی دیگر : باده گسار، نوشنده

quaffer

<hr> معنی : باتلاق <hr> معانی دیگر : (نادر) باتلاق، مرداب، marsh : باتلاق، لرزیدن، لرزاندن

معنی : باتلاق معانی دیگر : (نادر) باتلاق، مرداب، marsh : باتلاق، لرزیدن، لرزاندن

quag

<hr> معنی : مرداب، باتلاق <hr> معانی دیگر : گرفتاری شدید، تنگنا، خفتاب، در لجن انداختن

معنی : مرداب، باتلاق معانی دیگر : گرفتاری شدید، تنگنا، خفتاب، در لجن انداختن

quagmire

<hr> معنی : بدبدک، بلدرچین، وشم، از میدان دررفتن، بیاثر بودن، پژمرده شدن، شانه خالی کردن، ترسیدن، لرزیدن، دلمه شدن <hr> معانی دیگر : دلهره پیدا کردن، جا خوردن، خود را باختن، (جانور شناسی) بلدرچین (از ماکیان تیره ی phasianidae)، بدبده، مردن

معنی : بدبدک، بلدرچین، وشم، از میدان دررفتن، بیاثر بودن، پژمرده شدن، شانه خالی کردن، ترسیدن، لرزیدن، دلمه شدن معانی دیگر : دلهره پیدا کردن، جا خوردن، خود را باختن، (جانور شناسی) بلدرچین (از ماکیان تیره ی phasianidae)، بدبده، مردن

quail

<hr> معنی : عجیب و جالب، از روی مهارت، خیلی ظریف <hr> معانی دیگر : (به طور خوشایند) قدیمی مسلک، غیر عادی، منحصر به فرد، شگفت انگیز، (به طور غیر عادی) قشنگ، (در اصل) ماهر، زبر دست، زرنگ، (نادر) خوش ساخت، اعلا

معنی : عجیب و جالب، از روی مهارت، خیلی ظریف معانی دیگر : (به طور خوشایند) قدیمی مسلک، غیر عادی، منحصر به فرد، شگفت انگیز، (به طور غیر عادی) قشنگ، (در اصل) ماهر، زبر دست، زرنگ، (نادر) خوش ساخت، اعلا

quaint

<hr> معنی : لرزش، لرزه، مرتعش شدن، لرزش داشتن، تکان خوردن، لرزیدن، بهیجان امدن، لرزاندن <hr> معانی دیگر : (به ویژه هنگام زلزله) لرزیدن، (از سرما یا ترس و غیره) به خود لرزیدن

معنی : لرزش، لرزه، مرتعش شدن، لرزش داشتن، تکان خوردن، لرزیدن، بهیجان امدن، لرزاندن معانی دیگر : (به ویژه هنگام زلزله) لرزیدن، (از سرما یا ترس و غیره) به خود لرزیدن

quake

<hr> معنی : لرزنده، عضو فرقه کویکر <hr> معانی دیگر : (عضو کلیسای the society of friends) کویکر، مرتعش

معنی : لرزنده، عضو فرقه کویکر معانی دیگر : (عضو کلیسای the society of friends) کویکر، مرتعش

quaker

<hr> معنی : لرزان <hr> معانی دیگر : لرزان

معنی : لرزان معانی دیگر : لرزان

quakerish

<hr> معنی : معتقدات فرقه کویکر پروتستان <hr> معانی دیگر : معتقدات فرقه 'کویکر' پروتستان

معنی : معتقدات فرقه کویکر پروتستان معانی دیگر : معتقدات فرقه 'کویکر' پروتستان

quakerism

<hr> معنی : صلاحیت، صفت، شرط، قید، وضعیت، توصیف، شرایط <hr> معانی دیگر : سزندگی، شایستگی، لیاقت، ویژگی، خصیصه، پیش نیاز

معنی : صلاحیت، صفت، شرط، قید، وضعیت، توصیف، شرایط معانی دیگر : سزندگی، شایستگی، لیاقت، ویژگی، خصیصه، پیش نیاز

qualification

<hr> معنی : قابل، شایسته، واجد شرایط، مشروط، دارای شرایط لازم، توصیف شده <hr> معانی دیگر : سزنده، صلاحیت دار، دارای قید و شرط

معنی : قابل، شایسته، واجد شرایط، مشروط، دارای شرایط لازم، توصیف شده معانی دیگر : سزنده، صلاحیت دار، دارای قید و شرط

qualified

<hr> معنی : فرع اسم یا صفت، توصیف کننده، ملایم سازنده، کلمه توصیفی <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) واجد شرایط، سزنده، شایسته، به درد بخور، (مسابقه) برگزیده برای دور بعد، راه یافته به دوره ی بعد

معنی : فرع اسم یا صفت، توصیف کننده، ملایم سازنده، کلمه توصیفی معانی دیگر : (شخص یا چیز) واجد شرایط، سزنده، شایسته، به درد بخور، (مسابقه) برگزیده برای دور بعد، راه یافته به دوره ی بعد

واژه های حرف "q" - مترادف و متضاد