<hr> معنی : حرف بیست و دوم الفبای انگلیسی <hr> معانی دیگر : (اعداد رومی) پنج، مخفف:، (شیمی) نشان وانادیم (vanadium)، ولت

معنی : حرف بیست و دوم الفبای انگلیسی معانی دیگر : (اعداد رومی) پنج، مخفف:، (شیمی) نشان وانادیم (vanadium)، ولت

<hr> معنی : جا، خالی بودن، جای خالی، محل، خلاء، محل خالی، پست بلاتصدی <hr> معانی دیگر : اتاق خالی، پست خالی، تهی جا، تهی بودگی، تهیگی، (نادر) فراغت، بیکاری، vacantness محل خالی

معنی : جا، خالی بودن، جای خالی، محل، خلاء، محل خالی، پست بلاتصدی معانی دیگر : اتاق خالی، پست خالی، تهی جا، تهی بودگی، تهیگی، (نادر) فراغت، بیکاری، vacantness محل خالی

vacancy

<hr> معنی : بی کار، خالی، اشغال نشده، بی متصدی، بلاتصدی <hr> معانی دیگر : تهی، ونگ، تهیک، فارغ، (وقت) آزاد، گنگ، بی بیان، بدون حالت، بی خیال، منگ، ابله، بی خرد، تهی مغز

معنی : بی کار، خالی، اشغال نشده، بی متصدی، بلاتصدی معانی دیگر : تهی، ونگ، تهیک، فارغ، (وقت) آزاد، گنگ، بی بیان، بدون حالت، بی خیال، منگ، ابله، بی خرد، تهی مغز

vacant

<hr> معنی : خالی کردن، تهی کردن، تخلیه کردن، تعطیل کردن <hr> معانی دیگر : تهی کردن یا شدن، خالی کردن یا شدن، تخلیه کردن یا شدن، (شغل و غیره) کناره گیری کردن، مسند خود را ترک کردن، (شغل) رها کردن، لغو کردن، ملغی کردن

معنی : خالی کردن، تهی کردن، تخلیه کردن، تعطیل کردن معانی دیگر : تهی کردن یا شدن، خالی کردن یا شدن، تخلیه کردن یا شدن، (شغل و غیره) کناره گیری کردن، مسند خود را ترک کردن، (شغل) رها کردن، لغو کردن، ملغی کردن

vacate

<hr> معنی : اسودگی، تعطیل، مرخصی، بی کاری، مرخصی گرفتن، به تعطیل رفتن <hr> معانی دیگر : تعطیلات خود را گذراندن، مرخصی رفتن، فرویش گذراندن، تعطیلی (تعطیلات)، فراغت، فرویش (فرویشان)، (حقوق) دوره ی تعطیلی دادگاه، تخلیه، تهی سازی، مهلت

معنی : اسودگی، تعطیل، مرخصی، بی کاری، مرخصی گرفتن، به تعطیل رفتن معانی دیگر : تعطیلات خود را گذراندن، مرخصی رفتن، فرویش گذراندن، تعطیلی (تعطیلات)، فراغت، فرویش (فرویشان)، (حقوق) دوره ی تعطیلی دادگاه، تخلیه، تهی سازی، مهلت

vacation

<hr> معنی : مرخصی رونده، گشتگر ایام تعطیلات <hr> معانی دیگر : (شخص) در حال گذراندن تعطیلات، در مرخصی، فرویشگر (vacationist هم می گویند)، vacationist مرخصی رونده

معنی : مرخصی رونده، گشتگر ایام تعطیلات معانی دیگر : (شخص) در حال گذراندن تعطیلات، در مرخصی، فرویشگر (vacationist هم می گویند)، vacationist مرخصی رونده

vacationer

<hr> معنی : مرخصی رونده، گشتگر ایام تعطیلات <hr> معانی دیگر : vacationer مرخصی رونده

معنی : مرخصی رونده، گشتگر ایام تعطیلات معانی دیگر : vacationer مرخصی رونده

vacationist

vacations

<hr> واکسن زدن، واکسینه کردن، مایه کوبی کردن، تلقیح شدن، واکسن زدن به، برضد بیماری تلقیح شدن

واکسن زدن، واکسینه کردن، مایه کوبی کردن، تلقیح شدن، واکسن زدن به، برضد بیماری تلقیح شدن

vaccinate

<hr> معنی : تلقیح، واکسن زنی، ابله کوبی <hr> معانی دیگر : مایه کوبی، واکسیناسیون

معنی : تلقیح، واکسن زنی، ابله کوبی معانی دیگر : مایه کوبی، واکسیناسیون

vaccination

<hr> معنی : مایه، واکسن، مایه ابله <hr> معانی دیگر : واکسن، مایه، مایه ابله

معنی : مایه، واکسن، مایه ابله معانی دیگر : واکسن، مایه، مایه ابله

vaccine

<hr> معنی : جنبنده، اونگی <hr> معانی دیگر : نوسان کننده، نوسانگر، متحرک

معنی : جنبنده، اونگی معانی دیگر : نوسان کننده، نوسانگر، متحرک

vacillant

<hr> معنی : مردد بودن، تلو تلو خوردن، نوسان کردن، جنبیدن، دو دل بودن، تردید داشتن، دل دل کردن <hr> معانی دیگر : این دست و آن دست کردن، پس و پیش رفتن، نوانیدن، شکرویدن

معنی : مردد بودن، تلو تلو خوردن، نوسان کردن، جنبیدن، دو دل بودن، تردید داشتن، دل دل کردن معانی دیگر : این دست و آن دست کردن، پس و پیش رفتن، نوانیدن، شکرویدن

vacillate

<hr> معنی : دو دلی، حرکت نوسانی، اونگ نوسان <hr> معانی دیگر : اونگ نوسان، حرکت نوسانی، دودلی

معنی : دو دلی، حرکت نوسانی، اونگ نوسان معانی دیگر : اونگ نوسان، حرکت نوسانی، دودلی

vacillation

<hr> معنی : مردد، نا پایدار، تغییر پذیر، مشکوک، نوسانی، جنبان <hr> معانی دیگر : نوسانی، جنبان، مردد، مشکوک، ناپایدار، تغییر پذیر

معنی : مردد، نا پایدار، تغییر پذیر، مشکوک، نوسانی، جنبان معانی دیگر : نوسانی، جنبان، مردد، مشکوک، ناپایدار، تغییر پذیر

vacillatory

<hr> معنی : پوچی، چیز تهی، هیچی، فضای خالی، خلا، تهی گری <hr> معانی دیگر : تهی بودگی، خالی بودن، تهیگی، پوکی، تهی مغزی، بی خردی، ابلهی، میان تهی بودگی، عاری بودن، فراغت

معنی : پوچی، چیز تهی، هیچی، فضای خالی، خلا، تهی گری معانی دیگر : تهی بودگی، خالی بودن، تهیگی، پوکی، تهی مغزی، بی خردی، ابلهی، میان تهی بودگی، عاری بودن، فراغت

vacuity

<hr> معنی : حفره ای، حفره دار، حفره مانند <hr> معانی دیگر : vacuolate حفره ای

معنی : حفره ای، حفره دار، حفره مانند معانی دیگر : vacuolate حفره ای

vacuolar

<hr> معنی : پوچ، بی معنی، تهی، خالی، کم عقل، بی مفهوم <hr> معانی دیگر : بی چم، احمقانه، تهی مغزانه، بی خردانه، پوک، رجوع شود به: idle

معنی : پوچ، بی معنی، تهی، خالی، کم عقل، بی مفهوم معانی دیگر : بی چم، احمقانه، تهی مغزانه، بی خردانه، پوک، رجوع شود به: idle

vacuous

<hr> معنی : فضای خارج از هوا یا جو زمین، خلاء، خلا، فضای خلا، فضای تهی، فضای مجوف، ظرف یا جای بی هوا، باجاروی برقی تمیز کردن <hr> معانی دیگر : تهیگی، (مجازی) پوچی، ونگی، مخفف: 5 vacuum cleaner - وابسته به خلا، تهیگی -6 مکنده، مکشی -7 (با جاروبرقی) تمیز کردن، جاروبرقی زدن (vacuum-clean هم می گویند)، تهیک، تهک، بی هوا، جاروی برقی

معنی : فضای خارج از هوا یا جو زمین، خلاء، خلا، فضای خلا، فضای تهی، فضای مجوف، ظرف یا جای بی هوا، باجاروی برقی تمیز کردن معانی دیگر : تهیگی، (مجازی) پوچی، ونگی، مخفف: 5 vacuum cleaner - وابسته به خلا، تهیگی -6 مکنده، مکشی -7 (با جاروبرقی) تمیز کردن، جاروبرقی زدن (vacuum-clean هم می گویند)، تهیک، تهک،

vacuum

<hr> معنی : جارو برقی، جاروی برقی <hr> معانی دیگر : جاروبرقی (vacuum sweeper هم می گویند)، التی که هوارامک میزندوباان جاروب وگردگیری میکند، مک زن

معنی : جارو برقی، جاروی برقی معانی دیگر : جاروبرقی (vacuum sweeper هم می گویند)، التی که هوارامک میزندوباان جاروب وگردگیری میکند، مک زن

vacuum cleaner

<hr> لامپ خلا، لامپ الکترونی

لامپ خلا، لامپ الکترونی

vacuum tube

<hr> معنی : ولگرد، خزپوش، بیکاره، طفیلی، دربدر، خانه بدوش، خانه بدوش، بی کاره، ولگردی کردن <hr> معانی دیگر : سرگردان، آواره، عیار، دوره گرد، رذل

معنی : ولگرد، خزپوش، بیکاره، طفیلی، دربدر، خانه بدوش، خانه بدوش، بی کاره، ولگردی کردن معانی دیگر : سرگردان، آواره، عیار، دوره گرد، رذل

vagabond

<hr> معنی : در بدری، ولگردی، بیخانمانی <hr> معانی دیگر : خانه بدوشی، آلاخون والاخونی، سرگردانی، آوارگی، عیاری، دوره گردی، vagabondism ولگردی

معنی : در بدری، ولگردی، بیخانمانی معانی دیگر : خانه بدوشی، آلاخون والاخونی، سرگردانی، آوارگی، عیاری، دوره گردی، vagabondism ولگردی

vagabondage

<hr> معنی : در بدری، ولگردی، بیخانمانی <hr> معانی دیگر : vagabondage ولگردی

معنی : در بدری، ولگردی، بیخانمانی معانی دیگر : vagabondage ولگردی

vagabondism

<hr> معنی : واهی، وهمی، از روی هوی و هوس <hr> معانی دیگر : بوالهوسانه، دمدمی وار، هوسبازانه، vagariously خیالی

معنی : واهی، وهمی، از روی هوی و هوس معانی دیگر : بوالهوسانه، دمدمی وار، هوسبازانه، vagariously خیالی

vagarious

<hr> معنی : واهی، وهمی، از روی هوی و هوس <hr> معانی دیگر : vagarious خیالی

معنی : واهی، وهمی، از روی هوی و هوس معانی دیگر : vagarious خیالی

vagariously

<hr> معنی : بوالهوسی، تخیلات، هوی و هوس <hr> معانی دیگر : هوس بازی، دمدمی مزاجی، خیال پرستی، هردمبیلی، هردم یک جوری، دگرگون پذیری

معنی : بوالهوسی، تخیلات، هوی و هوس معانی دیگر : هوس بازی، دمدمی مزاجی، خیال پرستی، هردمبیلی، هردم یک جوری، دگرگون پذیری

vagary

<hr> معنی : غلاف، مهبل <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) مهبل، زه راه، نیامه، انقباض دردناک مهبل، طب مهبل، مهبلی

معنی : غلاف، مهبل معانی دیگر : (کالبدشناسی) مهبل، زه راه، نیامه، انقباض دردناک مهبل، طب مهبل، مهبلی

vagina

<hr> معنی : مهبلی، غلاف دار <hr> معانی دیگر : وابسته به مهبل، نیامی

معنی : مهبلی، غلاف دار معانی دیگر : وابسته به مهبل، نیامی

vaginal

<hr> معنی : غلط، اوارگی، سر گردانی، در بدری، ولگردی، اوباشی <hr> معانی دیگر : پرسه زنی، عیاری، (نادر) انحراف، زدن به صحرای کربلا

معنی : غلط، اوارگی، سر گردانی، در بدری، ولگردی، اوباشی معانی دیگر : پرسه زنی، عیاری، (نادر) انحراف، زدن به صحرای کربلا

vagrancy

<hr> معنی : سرگردان، دربدر، اوباش، ادم اواره و ولگرد، سر گردان <hr> معانی دیگر : ولگرد، عیار، عیاروار، دایما در حرکت، بی خانمان، خانه بدوش، آواره

معنی : سرگردان، دربدر، اوباش، ادم اواره و ولگرد، سر گردان معانی دیگر : ولگرد، عیار، عیاروار، دایما در حرکت، بی خانمان، خانه بدوش، آواره

vagrant

<hr> معنی : مبهم، سیال، معلق، غیر معلوم، سر بسته وابهام دار، کجیپا <hr> معانی دیگر : نامشخص، گنگ، سربسته، سرگم، منگ، دری وری باف

معنی : مبهم، سیال، معلق، غیر معلوم، سر بسته وابهام دار، کجیپا معانی دیگر : نامشخص، گنگ، سربسته، سرگم، منگ، دری وری باف

vague

<hr> معنی : بدرد خوردن، بکار خوردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، به درد خوردن، سودمند بودن، به کار خوردن، (به نشان احترام) کلاه از سر برداشتن، دست به پیشانی زدن، انگشت به کلاه زدن، (قدیمی) رجوع شود به: veil، مفید بودن، انعام

معنی : بدرد خوردن، بکار خوردن معانی دیگر : (قدیمی)، به درد خوردن، سودمند بودن، به کار خوردن، (به نشان احترام) کلاه از سر برداشتن، دست به پیشانی زدن، انگشت به کلاه زدن، (قدیمی) رجوع شود به: veil، مفید بودن، انعام

vail

<hr> معنی : غرور، عبثی، جزیی، عبث، عقیم، پوچ، خود بین، تهی، بیهوده، عاطل، ناچیز، بی فایده، باطل <hr> معانی دیگر : توخالی، بی ارزش، واهی، بی نتیجه، بی خود، بی ثمر، بیجا، غره، مغرور، (به خود) نازنده، (به خود) بالنده، (قدیمی) تهی مغز، پوچ اندیش، احمق، عبک، مغرورانه، بطور بیهوده

معنی : غرور، عبثی، جزیی، عبث، عقیم، پوچ، خود بین، تهی، بیهوده، عاطل، ناچیز، بی فایده، باطل معانی دیگر : توخالی، بی ارزش، واهی، بی نتیجه، بی خود، بی ثمر، بیجا، غره، مغرور، (به خود) نازنده، (به خود) بالنده، (قدیمی) تهی مغز، پوچ اندیش، احمق، عبک، مغرورانه، بطور بیهوده

vain

<hr> معنی : لافزن، خود ستا، از روی خودستایی <hr> معانی دیگر : غره، مغرور، اهل به خود نازیدن، (به خود) بالنده، پر فیس و افاده

معنی : لافزن، خود ستا، از روی خودستایی معانی دیگر : غره، مغرور، اهل به خود نازیدن، (به خود) بالنده، پر فیس و افاده

vainglorious

<hr> معنی : غرور، لاف، گزاف، خود ستایی، فیس <hr> معانی دیگر : افاده، ناز، خودفروشی

معنی : غرور، لاف، گزاف، خود ستایی، فیس معانی دیگر : افاده، ناز، خودفروشی

vainglory

<hr> معنی : بطور بیهوده <hr> معانی دیگر : بیهوده، بی خود، بدون کامیابی، بیجهت، بدون نتیجه، ازروی خودبینی

معنی : بطور بیهوده معانی دیگر : بیهوده، بی خود، بدون کامیابی، بیجهت، بدون نتیجه، ازروی خودبینی

vainly

<hr> معنی : نیمپرده، لبه اویخته کلاه یا سرپوش <hr> معانی دیگر : (پارچه ی آویخته از لبه ی تاقچه یا تختخواب و غیره) شرابه، لب آویز، لبه پوش، والان

معنی : نیمپرده، لبه اویخته کلاه یا سرپوش معانی دیگر : (پارچه ی آویخته از لبه ی تاقچه یا تختخواب و غیره) شرابه، لب آویز، لبه پوش، والان

valance

<hr> معنی : زمین، بدرود، دره، مجرای کوچک، دنیا، جهان خاکی <hr> معانی دیگر : (قدیمی - شاعرانه) رجوع شود به: valley، (لاتین) خدانگهدار، مجرای کوچک درشعرو مذهب جهان، خدانگهدار

معنی : زمین، بدرود، دره، مجرای کوچک، دنیا، جهان خاکی معانی دیگر : (قدیمی - شاعرانه) رجوع شود به: valley، (لاتین) خدانگهدار، مجرای کوچک درشعرو مذهب جهان، خدانگهدار

vale

<hr> معنی : وداع، بدورد، خطابه تودیعی <hr> معانی دیگر : بدرود، خدانگهداری، خداحافظی

معنی : وداع، بدورد، خطابه تودیعی معانی دیگر : بدرود، خدانگهداری، خداحافظی

valediction

<hr> معنی : تودیع، تودیعی، وداعی، مربوط به خداحافظی <hr> معانی دیگر : بدرودی، بدرودین

معنی : تودیع، تودیعی، وداعی، مربوط به خداحافظی معانی دیگر : بدرودی، بدرودین

valedictory

<hr> معنی : ظرفیت، ارزش، بنیان، قدر، ظرفیت شیمیایی، ارزایی، واحد ظرفیت، بنیان ترکیب اتمی <hr> معانی دیگر : (شیمی) ظرفیت، والانس، ارزش (valency هم می گویند)، توان

معنی : ظرفیت، ارزش، بنیان، قدر، ظرفیت شیمیایی، ارزایی، واحد ظرفیت، بنیان ترکیب اتمی معانی دیگر : (شیمی) ظرفیت، والانس، ارزش (valency هم می گویند)، توان

valence

<hr> معنی : ظرفیت، ارزش، بنیان، قدر، ظرفیت شیمیایی، ارزایی، واحد ظرفیت، بنیان ترکیب اتمی <hr> معانی دیگر : ظرفیت، واحدظرفیت

معنی : ظرفیت، ارزش، بنیان، قدر، ظرفیت شیمیایی، ارزایی، واحد ظرفیت، بنیان ترکیب اتمی معانی دیگر : ظرفیت، واحدظرفیت

valency

<hr> معنی : سنبل الطیب، سنبل کوهی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) علف گربه، والرین، سنبل کوهی (جنس valeriana خانواده ی valerianaceae از راسته ی dipsacales)، وابسته به این گیاه، والرین (امپراطور روم)

معنی : سنبل الطیب، سنبل کوهی معانی دیگر : (گیاه شناسی) علف گربه، والرین، سنبل کوهی (جنس valeriana خانواده ی valerianaceae از راسته ی dipsacales)، وابسته به این گیاه، والرین (امپراطور روم)

valerian

<hr> معنی : ملازم، نوکر، پیشخدمت مخصوص، پیشخدمتی کردن <hr> معانی دیگر : نوکر ویژه (که مسئول جامه ها و اسباب ریش تراشی و غیره ی ارباب است)، (هتل و غیره) متصدی جامه شویی و اطو کردن و انجام خدمات شخصی، واله، والت، پیشخدمت، جالباسی، رخت آویز، وابسته به پیشخدمتی

معنی : ملازم، نوکر، پیشخدمت مخصوص، پیشخدمتی کردن معانی دیگر : نوکر ویژه (که مسئول جامه ها و اسباب ریش تراشی و غیره ی ارباب است)، (هتل و غیره) متصدی جامه شویی و اطو کردن و انجام خدمات شخصی، واله، والت، پیشخدمت، جالباسی، رخت آویز، وابسته به پیشخدمتی

valet

<hr> معنی : پیشخدمت مخصوص، نوکر مخصوص <hr> معانی دیگر : (فرانسه) نوکر ویژه، پیشخدمت اتاق، پیشخدمت مخصوص، نوکر مخصوص

معنی : پیشخدمت مخصوص، نوکر مخصوص معانی دیگر : (فرانسه) نوکر ویژه، پیشخدمت اتاق، پیشخدمت مخصوص، نوکر مخصوص

valet de chambre

<hr> معنی : خیالی، مریض، مریض، خیالی، علیل، وسواسی <hr> معانی دیگر : ناخوش، ناتندرست، انگشتال، دچار وسواس سلامتی، بیمار خیالی، پندار بیمار، valetudinary مری­، کسیکه نسبت به سلامتی و تندرستی خود وسواسی است

معنی : خیالی، مریض، مریض، خیالی، علیل، وسواسی معانی دیگر : ناخوش، ناتندرست، انگشتال، دچار وسواس سلامتی، بیمار خیالی، پندار بیمار، valetudinary مری­، کسیکه نسبت به سلامتی و تندرستی خود وسواسی است

valetudinarian

<hr> معنی : احساس ضعف و سستی، وسواس سلامتی <hr> معانی دیگر : احساس ضعف و سستی، وسواس سلامتی

معنی : احساس ضعف و سستی، وسواس سلامتی معانی دیگر : احساس ضعف و سستی، وسواس سلامتی

واژه های حرف "v" - مترادف و متضاد