فارسی به عربی

و (حرف ربط)

و رفت با

<hr> مترادف وابسته : خویش، خویشاوند، قریب، قوم، متعلق، منسوب، غیرمستقل، بسته، متوقف، مربوط، مشروط، منوط، موقوف، تابع، مطیع، منقاد، پابند، طفیلی، متصل، مرتبط، ملحق، اتاشه <hr> متضاد وابسته : مستقل

مترادف وابسته : خویش، خویشاوند، قریب، قوم، متعلق، منسوب، غیرمستقل، بسته، متوقف، مربوط، مشروط، منوط، موقوف، تابع، مطیع، منقاد، پابند، طفیلی، متصل، مرتبط، ملحق، اتاشه متضاد وابسته : مستقل

وابسته

وابسته (به یکدیگر)

وابسته ب انسان شناسی

وابسته بانسان

وابسته بانسان شناسی

وابسته بتحولا ت عظیم

وابسته بتوده مردم

وابسته بجامعه

وابسته بجانوران همه چیز خور

وابسته بجلو

وابسته بحرکت

وابسته بحس بویایی

وابسته بحکومت یکه تازی

وابسته بدادگاه

وابسته بدریانوردی

وابسته بدریای مدیترانه

وابسته بدست

وابسته بدسته سرودخوانان

وابسته بدل

وابسته بدوران رشد تخم یا نطفه

وابسته بدوران کهنه سنگی اروپا

وابسته برقص مرگ

وابسته بروم شرقی

وابسته بزمان گذشته

وابسته بشرح زندگی

وابسته بشهرداری

وابسته بصاحب انحصار

وابسته بعصب

وابسته بعلم

وابسته بعلم اخلا ق

وابسته بعلم ماوراء طبیعی

وابسته بغده درقی

وابسته بماه

وابسته بموعظه

وابسته بنژاد اسلا و

وابسته به اب

وابسته به ادارات داخلی

وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی

وابسته به ادبیات

وابسته به ادم 08 ساله

وابسته به ادمکشی

وابسته به ارمان گرایی

وابسته به اسب

وابسته به استخوانپزشکی

وابسته به اقامت

واژه های حرف "و" - فارسی به عربی