کلمه جو
صفحه اصلی

سرخده

لغت نامه دهخدا

سرخده . [ س ُ خ ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) نوعی از حصبه باشد و اکثر طفلان را بهم میرسد. (برهان ).سرخجه . (جهانگیری ) (آنندراج ). رجوع به سرخجه شود.


سرخده . [ س ُ دِه ْ ] (اِخ ) ایستگاه راه آهن میان امروان و دامغان واقعدر 235هزارگزی تهران . (یادداشت مؤلف ). نام قریه ای است در ولایت هزارجریب نزدیک به دامغان . (آنندراج ).


سرخده . [ س ُدِه ْ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مزدقان بخش حومه ٔ شهرستان ساوه . دارای 216 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و فرقان . محصول آن غلات ، بنشن ، پنبه ، انار، انجیر. مزرعه ٔ نفران جزء این ده است . قلعه خرابه ای در اراضی این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).



کلمات دیگر: