کلمه جو
صفحه اصلی

سنگریزه

فارسی به انگلیسی

gravel, scree


فارسی به عربی

حصاة , حصباء , حصوة , صوان


لغت نامه دهخدا

سنگریزه . [ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ریگ و رمل و خرده سنگ و پاره سنگ . (ناظم الاطباء). حَصی ̍. (منتهی الارب ). حصباة، حصاة. (دهار). کَنکَث . (دهار). حصباء. (نصاب الصبیان ) (منتهی الارب ) : صحرا ریگ و سنگریزه بسیار داشت . (تاریخ بیهقی ).
جانست نه سنگریزه بنشین
با جان مکن این ستیزه بنشین .

نظامی .


چرا در سنگریزه کان کنم کان
چه بی روغن چراغی جان کنم جان .

نظامی .


کردم ز سنگریزه ره توتیای چشم
تا آنچه کس ندید بدیدم بصبحگاه .

خاقانی .


سنگریزه گر نبودی دیده ور
چون گواهی دادی اندرمشت در.

مولوی .


|| نوعی از آش . (ناظم الاطباء) :
دادیم صلای سنگریزه
بشنو تو نوای سنگریزه .

بسحاق اطعمه .


|| الماس ریزه هایی که جواهری برای فروش دوره میگرداند. (ناظم الاطباء).


کلمات دیگر: