روان و جاری
مارخ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مارخ. [ رِ ] ( اِ ) زالزالک وحشی. ولیک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در دیلمان و لاهیجان و رودسر «ولیک » را گویند. ( از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 236 ).
مارخ. [ رِ ] ( ع ص ) روان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جاری و روان. ( ناظم الاطباء ). || روان کننده. ( منتهی الارب ). جاری کننده و روان کننده. ( ناظم الاطباء ).
مارخ. [ رِ ] ( ع ص ) روان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جاری و روان. ( ناظم الاطباء ). || روان کننده. ( منتهی الارب ). جاری کننده و روان کننده. ( ناظم الاطباء ).
مارخ . [ رِ ] (اِ) زالزالک وحشی . ولیک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در دیلمان و لاهیجان و رودسر «ولیک » را گویند. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 236).
مارخ . [ رِ ] (ع ص ) روان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جاری و روان . (ناظم الاطباء). || روان کننده . (منتهی الارب ). جاری کننده و روان کننده . (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
= ماهرخ
ماهرخ#NAME?
گویش مازنی
/maaroKh/ نیم نگاه - سرک کشیدن – دزدانه نگاه کردن ۳حرکت ویژه و نگاه خیره ی توله شکاری به زمان نزدیک شدن به پرنده
۱نیم نگاه ۲سرک کشیدن – دزدانه نگاه کردن ۳حرکت ویژه و نگاه ...
کلمات دیگر: