slice
گرچ
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - قاش خربزه و هندوانه و غیره ۲ - شکاف گریبان و کرته و پیراهن .
لغت نامه دهخدا
گرچ. [ گ ِ رَ ] ( اِ ) مازندرانی گرچ . ( فرهنگ نظام ). گیلکی نیز گرچ. ( حاشیه برهان چ معین ). گچ را گویند که بدان عمارت سازند و خانه سفید کنند و ترکان نیز به همین لفظ خوانند : منصور بفرمود تا آن کوشک [ کوشک سپید مردین را ] بازشکافتند و خشت پخته و گرچ به کشتی همی آوردند. ( مجمل التواریخ و القصص ).
ناید از خاک و گچ و سنگ اینچنین طاقی مگر
خاکش از مشک و گرچ کافور و سنگش گوهر است.
در آنجا نبود از گرچ بوی و رنگ.
گرچ. [ گ ُ ] ( اِ ) در سیرا این نام را به زالزالک وحشی دهند. گویج. یمیشان.
گرچ. [ گ ُ ] ( اِ ) گلوی. ( الفاظ الادویه ص 232 ).
گرچ. [ گ ُ ] ( اِ ) شوشه ، یعنی پارچه و قاش خربزه و هندوانه و غیره . || گرچ بالفتح ، شکاف گریبان و گرته و پیراهن. ( غیاث اللغات ).
ناید از خاک و گچ و سنگ اینچنین طاقی مگر
خاکش از مشک و گرچ کافور و سنگش گوهر است.
ابن یمین ( از جهانگیری ).
به هم در بپیوست فرزانه سنگ در آنجا نبود از گرچ بوی و رنگ.
حکیم زجاجی ( از آنندراج ).
گرچ. [ گ ُ ] ( اِ ) در سیرا این نام را به زالزالک وحشی دهند. گویج. یمیشان.
گرچ. [ گ ُ ] ( اِ ) گلوی. ( الفاظ الادویه ص 232 ).
گرچ. [ گ ُ ] ( اِ ) شوشه ، یعنی پارچه و قاش خربزه و هندوانه و غیره . || گرچ بالفتح ، شکاف گریبان و گرته و پیراهن. ( غیاث اللغات ).
گرچ . [ گ ِ رَ ] (اِ) مازندرانی گرچ . (فرهنگ نظام ). گیلکی نیز گرچ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). گچ را گویند که بدان عمارت سازند و خانه سفید کنند و ترکان نیز به همین لفظ خوانند : منصور بفرمود تا آن کوشک [ کوشک سپید مردین را ] بازشکافتند و خشت پخته و گرچ به کشتی همی آوردند. (مجمل التواریخ و القصص ).
ناید از خاک و گچ و سنگ اینچنین طاقی مگر
خاکش از مشک و گرچ کافور و سنگش گوهر است .
به هم در بپیوست فرزانه سنگ
در آنجا نبود از گرچ بوی و رنگ .
ناید از خاک و گچ و سنگ اینچنین طاقی مگر
خاکش از مشک و گرچ کافور و سنگش گوهر است .
ابن یمین (از جهانگیری ).
به هم در بپیوست فرزانه سنگ
در آنجا نبود از گرچ بوی و رنگ .
حکیم زجاجی (از آنندراج ).
گرچ . [ گ ُ ] (اِ) در سیرا این نام را به زالزالک وحشی دهند. گویج . یمیشان .
گرچ . [ گ ُ ] (اِ) شوشه ، یعنی پارچه و قاش خربزه و هندوانه و غیره . || گرچ بالفتح ، شکاف گریبان و گرته و پیراهن . (غیاث اللغات ).
گرچ . [ گ ُ ] (اِ) گلوی . (الفاظ الادویه ص 232).
فرهنگ عمید
= گچ
گچ#NAME?
گویش مازنی
۱سرحال ۲چابک و توپر ۳بهم چسبیده
/garch/ کوزه یا سبدی قدیمی که از آن برای ماهی گیری استفاده می کردند - گچ & محصور شده حصاره شده & سرحال - چابک و توپر ۳بهم چسبیده
۱کوزه یا سبدی قدیمی که از آن برای ماهی گیری استفاده می کردند ...
محصور شده حصاره شده
پیشنهاد کاربران
گُرچ یا گُرچِ ( gorch یا gorche ) خوانده می شود.
در زبان گیلکی در شهر تنکابن به معنای جمع شدن است. برای نمونه: به کسانی که دور هم جمع شدند می گویند " گرچ شدند". یا
در زمانی که گلوله های ساچمه ای از تفنگ رها می شوند و زیاد از هم پخش نمی شوند و نزدیک به هم هستند می گویند " گرچ شده"
امیدوارم سودمند بوده باشد.
در زبان گیلکی در شهر تنکابن به معنای جمع شدن است. برای نمونه: به کسانی که دور هم جمع شدند می گویند " گرچ شدند". یا
در زمانی که گلوله های ساچمه ای از تفنگ رها می شوند و زیاد از هم پخش نمی شوند و نزدیک به هم هستند می گویند " گرچ شده"
امیدوارم سودمند بوده باشد.
کلمات دیگر: