مترادف متورم شدن : آماس کردن، باد کردن، ورم کردن، پف کردن
متورم شدن
مترادف متورم شدن : آماس کردن، باد کردن، ورم کردن، پف کردن
فارسی به انگلیسی
to be inflated, to swell
swell
فارسی به عربی
انفخ , حقیبة , نتوء
مترادف و متضاد
آماس کردن، باد کردن، ورم کردن، پف کردن
بزرگ کردن، منبسط کردن، باد کردن، متورم شدن
باد کردن، متورم شدن، جلو دادن
باد کردن، پف کردن، متورم شدن، پر از باد کردن
باد کردن، پف کردن، متورم شدن، اماس کردن، متورم کردن، باد غرور داشتن
واژه نامه بختیاریکا
باتِهِستِن؛ مشکوکردن
پیشنهاد کاربران
خیز افتادن. [ اُ دَ ] ( مص مرکب ) ورم کردن. آماس کردن. آماه کردن. متورم شدن. خیزآوردن. ( یادداشت مؤلف ) .
کلمات دیگر: