کلمه جو
صفحه اصلی

متمکن


مترادف متمکن : توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متمول ، ثابت، جای گزین، جای گیر، مقیم، دارای امکان، توانا، قادر

متضاد متمکن : مفلس، ندار

برابر پارسی : توانگر، توانا، توانمند

فارسی به انگلیسی

having (pecuniary) power, resident, enstablished


affluent, propertied, well-off, well-to-do


affluent, propertied, well-off, well-to-do, having (pecuniary) power, resident, enstablished

مترادف و متضاد

توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متمول ≠ مفلس، ندار


۱. توانگر، ثروتمند، دولتمند، غنی، متمول ≠ مفلس، ندار
۲. ثابت، جایگزین، جایگیر، مقیم
۳. دارایامکان، توانا، قادر


propertied (صفت)
متمکن، سهام دار، دارای خواص معین

فرهنگ فارسی

جاگرفته، جایگیر، جایگزین، کسی که توانایی ومکنت دارد
( اسم ) ۱ - جای گیر جای گزین ثابت : ... پادشاه آنجا که دختر پادشاه و بعد از فوت پدر بدستور آن ولایت بر سریر فرمانروایی متمکن بود ... ۲ - دارای مکنت و مال . ۳ - توانا قادر جمع : متمکنین .

فرهنگ معین

(مُ تَ مَ کِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) جاگرفته ، جایگزین .

لغت نامه دهخدا

متمکن . [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) جاگیر. (منتهی الارب ). جاگیرنده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): و خست جبلی در نهادش متمکن . (گلستان ).
که نقطه تا متمکن نباشد اندر اصل
درست باز نیابد حساب پرگارش .

سعدی .


|| برپای . || ساکن و مقیم و متوطن و باشنده . (ناظم الاطباء). || ثابت و برقرار و محکم و با قدرت و توانا : چون ناصرالدین از وقعه ٔ طوس باز گردید و به بلخ مطمئن و متمکن بنشست خبر حادثه ٔ ابوعلی و اصحاب او برسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 177). || بامکنت و باثروت . (ناظم الاطباء). دارا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اصطلاح نحوی ) اسمی که در آخر آن اعرابهای مختلف پیدا آیند باختلاف عوامل . (غیاث ) (آنندراج ). اسمی که آخر وی اعراب پذیرد، در این صورت اگر منصرف باشد آن را «متمکن امکن » خوانند و «غیر متمکن » آن که مبنی باشد. (منتهی الارب ). اسم متمکن ، اسم معرب را گویند که آخر وی اعراب پذیرد مانند ابراهیم و اگر منصرف باشد آن را المتمکن الامکن گویند مانند زید و عمرو و غیرالمتمکن اسم مبنی را مانند کیف و این . و ظرف متمکن ، ظرفی را گویند که گاه ظرف و گاه اسم باشد و هم منصوب گردد و هم مرفوع مانند جلست خلفک و مجلسی خلفک وظرف غیر متمکن کلمه ای را گویند که استعمال نشود مگربطور ظرف و همیشه منصوب باشد مانند لقیته صباحاً و موعدک صباحاً که در هر دو منصوب است و رفع آن جایز نیست مگر در صورتی که معرفه باشد و مقصود صباح روز معینی بود مانند صباح و ذوصباح و از همین قبیل است مساء و ذومساء و عشیه و عشاء و ضحی و سحر و بکر و یوم ولیل و نهار ولی هرگاه نکره باشد و یا الف و لام بر وی داخل گردد مرفوع و مجرور و منصوب هر سه استعمال میگردد. (ناظم الاطباء).
- متمکن شدن ؛ جایگیر شدن : چون محاسن صلاح بر این جمله در ضمیر متمکن شد خواستم تا به عبادت متحلی گردم . (کلیله و دمنه ). خلف در ممالک خویش متمکن شد و نفاذ حکم او در نواحی سیستان به قاعده ٔ معهود و رسم مألوف باز رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 54 - 55). و سیرت بغی و عناد آن گروه در نهاد وی متمکن نشده است . (گلستان ). و به مرتبه ٔ بالاتر از آن متمکن شد. (گلستان ).
- متمکن گردانیدن ؛ جایگیرگردانیدن : متمکن گردانیدن سلطان حسین میرزا را بر سریر سلطنت ایران ملتمس و مستدعی گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ص 218).
- متمکن گردیدن ؛ جای گزین گردیدن : و بتدریج آن حکمتها در مزاج ایشان متمکن گردد. (کلیله و دمنه ).
- متمکن گشتن ؛ جایگیر شدن : و چون اپرویز در پادشاهی متمکن گشت مردی بودداهی ، جلد، هرمز نام و این را در سر نزدیک خاقان فرستاد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 102). در خدمت امیرنوح بن منصور متمکن گشت . (چهارمقاله ص 24). چون رستم رااز مدد و معاونت مقر خالی یافت بر سر او تاختن آوردو او را از ولایت بیرون کرد... و اصفهبد به ولایت خویش متمکن گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 269).
- متمکن ماندن ؛ جایگیر ماندن . متوقف شدن : یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادر زن فرتوت بعلت کابین در خانه متمکن بماند.(گلستان ).

متمکن. [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] ( ع ص ) جاگیر. ( منتهی الارب ). جاگیرنده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): و خست جبلی در نهادش متمکن. ( گلستان ).
که نقطه تا متمکن نباشد اندر اصل
درست باز نیابد حساب پرگارش.
سعدی.
|| برپای. || ساکن و مقیم و متوطن و باشنده. ( ناظم الاطباء ). || ثابت و برقرار و محکم و با قدرت و توانا : چون ناصرالدین از وقعه طوس باز گردید و به بلخ مطمئن و متمکن بنشست خبر حادثه ابوعلی و اصحاب او برسید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 177 ). || بامکنت و باثروت. ( ناظم الاطباء ). دارا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( اصطلاح نحوی ) اسمی که در آخر آن اعرابهای مختلف پیدا آیند باختلاف عوامل. ( غیاث ) ( آنندراج ). اسمی که آخر وی اعراب پذیرد، در این صورت اگر منصرف باشد آن را «متمکن امکن » خوانند و «غیر متمکن » آن که مبنی باشد. ( منتهی الارب ). اسم متمکن ، اسم معرب را گویند که آخر وی اعراب پذیرد مانند ابراهیم و اگر منصرف باشد آن را المتمکن الامکن گویند مانند زید و عمرو و غیرالمتمکن اسم مبنی را مانند کیف و این. و ظرف متمکن ، ظرفی را گویند که گاه ظرف و گاه اسم باشد و هم منصوب گردد و هم مرفوع مانند جلست خلفک و مجلسی خلفک وظرف غیر متمکن کلمه ای را گویند که استعمال نشود مگربطور ظرف و همیشه منصوب باشد مانند لقیته صباحاً و موعدک صباحاً که در هر دو منصوب است و رفع آن جایز نیست مگر در صورتی که معرفه باشد و مقصود صباح روز معینی بود مانند صباح و ذوصباح و از همین قبیل است مساء و ذومساء و عشیه و عشاء و ضحی و سحر و بکر و یوم ولیل و نهار ولی هرگاه نکره باشد و یا الف و لام بر وی داخل گردد مرفوع و مجرور و منصوب هر سه استعمال میگردد. ( ناظم الاطباء ).
- متمکن شدن ؛ جایگیر شدن : چون محاسن صلاح بر این جمله در ضمیر متمکن شد خواستم تا به عبادت متحلی گردم. ( کلیله و دمنه ). خلف در ممالک خویش متمکن شد و نفاذ حکم او در نواحی سیستان به قاعده معهود و رسم مألوف باز رفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 54 - 55 ). و سیرت بغی و عناد آن گروه در نهاد وی متمکن نشده است. ( گلستان ). و به مرتبه بالاتر از آن متمکن شد. ( گلستان ).
- متمکن گردانیدن ؛ جایگیرگردانیدن : متمکن گردانیدن سلطان حسین میرزا را بر سریر سلطنت ایران ملتمس و مستدعی گردید. ( مجمل التواریخ گلستانه ص 218 ).

فرهنگ عمید

۱. کسی که توانایی و مکنت دارد.
۲. [قدیمی] جاگرفته، جایگیر.

واژه نامه بختیاریکا

زیر تی پُر

پیشنهاد کاربران

معنی : برخوردار

توانایی

با مهارت



کلمات دیگر: