کلمه جو
صفحه اصلی

متصل کردن


مترادف متصل کردن : وصل کردن، مرتبط کردن، چسباندن، چسبانیدن، ارتباط دادن، پیوند دادن

برابر پارسی : پیوند دادن، چسباندن، به هم بستن

فارسی به انگلیسی

adjoin, bridge, connect, fasten

فارسی به عربی

انطبق , جاور , مغلاة , موصل

مترادف و متضاد

adjoin (فعل)
مجاور بودن، افزودن، پیوستن، متصل شدن، متصل کردن، وصلت دادن، پیوسته بودن

join (فعل)
متحد کردن، پیوستن، متصل کردن، پیوند زدن، پا گذاشتن، ازدواج کردن، گراییدن، در مجاورت بودن

connect (فعل)
پیوستن، متصل کردن، عطف کردن، بستن، وصل کردن، مربوط کردن، با هم متصل کردن

link (فعل)
جفت کردن، متصل کردن، بهم پیوستن، پیوند دادن

pin (فعل)
متصل کردن، سنجاق زدن به، با سنجاق محکم کردن، متصل کردن به، گیر افتادن

colligate (فعل)
متصل کردن، بستن، ائتلاف کردن

apply (فعل)
متصل کردن، اجرا کردن، بکار بردن، اعمال کردن، درخواست دادن، بکار بستن، درخواست کردن، مورد استفاده قرار گرفته، بکار زدن، استعمال کردن، بهم بستن، شامل شدن، قابل اجرا بودن

catenate (فعل)
پیوستن، متصل کردن، الحاق کردن، چون دانه های زنجیر، مسلسل کردن

joggle (فعل)
متصل کردن، بند زدن، بهم جفت کردن، تکان تکان خوردن

وصل کردن، مرتبط کردن، چسباندن، چسبانیدن، ارتباط دادن


چسباندن، پیوند دادن


۱. وصل کردن، مرتبط کردن، چسباندن، چسبانیدن، ارتباط دادن
۲. چسباندن، پیوند دادن


فرهنگ فارسی ساره

چسباندن


واژه نامه بختیاریکا

( متصل کِردِن ) بَند کِردِن؛ وَر کِردِن

پیشنهاد کاربران

دمادم کردن ؛ پی در پی هم کردن. به هم پیوستن. به هم پیوسته و متصل ساختن. ( یادداشت مؤلف ) . در دنبال هم قرار دادن. پی هم قرار دادن. یکی بعد دیگری قراردادن :
جمازه ها را در بادیه دمادم کرد
به آب کرد همی ریگ آن بیابان تر.
فرخی.
طلیعه لشکر دمادم کنید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 354 ) .


کلمات دیگر: