کلمه جو
صفحه اصلی

متعصب


مترادف متعصب : خشک، خشک اندیش، فناتیک، قشری، قشری مسلک، غیرتمند، غیرتی، مدافع

برابر پارسی : پی ورز، خشک سر، خشکمغز، ستیهنده، کوردل

فارسی به انگلیسی

bigot, bigoted, doctrinaire, dogmatic, dogmatist, fanatic, hidebound, intolerant, narrow, narrow-minded, opinionated, sectarian, self-opinionated, zealot, zealous


bigoted, prejudiced, fanatical, dogmatic, opinionated, sectarian, narrow-minded, bigot, doctrinaire, dogmatist, fanatic, hidebound, intolerant, narrow, self-opinionated, zealot, zealous, bigoted person

bigoted person, fanatic


bigoted, prejudiced, fanatical


فارسی به عربی

حماس , دوغماتی , عنیف , متعصب

عربی به فارسی

ادم رياکار , ادم خرافاتي , متعصب , شخص متعصب , داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره) , داراي روح پليد , ديوانه


شخص متعصب , داراي احساسات شديد(مذهبي وغيره) , داراي روح پليد , ديوانه


مترادف و متضاد

۱. خشک، خشکاندیش، فناتیک، قشری، قشریمسلک
۲. غیرتمند، غیرتی
۳. مدافع


خشک، خشک‌اندیش، فناتیک، قشری، قشری‌مسلک


غیرتمند، غیرتی


مدافع


fanatic (اسم)
متعصب، شخص متعصب

zealot (اسم)
طرفدار، متعصب، مجاهد، فدایی، جانفشان، ادم متعصب یا هواخواه

dogmatist (اسم)
متعصب، کوتاه فکر

zealous person (اسم)
متعصب

bigot (اسم)
طرفدار، متعصب، ادم ریاکار، ادم خرافاتی

furious (صفت)
خشمگین، خشمناک، متعصب، عصبانی، اتشی

bigoted (صفت)
متعصب، متعصب و سرسخت

fanatical (صفت)
دیوانه، متعصب، شخص متعصب، دارای احساسات شدید، دارای روح پلید، خرافات پرست، خرافاتی

zealous (صفت)
متعصب، غیور، مجاهد، خرافاتی، باغیرت

intolerant (صفت)
متعصب، بی گذشت، زیر بار نرو

rabid (صفت)
بد اخلاق، خشمگین، متعصب، هار، وابسته به هاری

dogmatic (صفت)
متعصب، جزمی، کوته فکر

hard-shell (صفت)
سخت، متعصب، سخت پوست، کاسه دار

فرهنگ فارسی

کسی که درکاری حمیت وتعصب بخرج بدهد
(اسم ) ۱ - آنکه از خویشاوندان و دوستان خود سخت حمایت کند . ۲ - آنکه در دین و مذهبی بسیار غیرتمند باشد و از آن سخت دفاع کند : و من بدان سبب که متعصب بود ( سلطان ) و مذهب شافعی را عیب میداشت همیشه از او اندیشمند بودم و گردن نمی نهادم الا ترسان ... جمع : متعصبین .

فرهنگ معین

(مُ تَ عَ صِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) کسی که دارای تعصب باشد.

لغت نامه دهخدا

متعصب.[ م ُ ت َ ع َص ْ ص ِ ] ( ع ص ) کسی که عصابه بر سر می بندد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آن که عصبیت می کند و دعوای عصبیت می نماید. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آن که از خویشان و دوستان خود یا از مذهبی ، سخت و بی چون و چرا حمایت کند : و من بدان سبب که متعصب بود و مذهب شافعی را عیب می داشت همیشه از اواندیشمند بودم و گردن نمی نهادم الا ترسان. ( سیاست نامه چ اقبال ص 118 ). شورش و اضطراب نقصان پذیرفت و بر عزم جانب سرخس اتفاق کردند تا به زعیم آن بقعه که به پسر فقیه معروف بود مستظهر شوند چه او متعصب منتصر بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 225 ). || آن که قناعت به چیزی می کند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تعصب شود.

فرهنگ عمید

کسی که بدون داشتن منطق و از روی احساسات از کسی یا چیزی طرف داری کند.

فرهنگ فارسی ساره

ستیهنده، خشک سر


واژه نامه بختیاریکا

غیرَت کَش؛ لر به غیرت

جدول کلمات

دگم

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی جایگزین این است:
آساگ ور âsâgvar ( سغدی: âsâż: تعصب + پسوند ور )

جزم اندیش خشک اندیش

این واژه ریشه ای ایرانی دارد:
لغت ئسبasab که عرب آنرا عصب مینویسد به معنای برانگیخته شونده هیجانی شونده است که در سنسکریت به شکلआसव Asava به معنای برانگیخته شونده exciting آمده است. همتاهای لغت عصب به معنای برانگیختن excite در زبانهای دیگر:



در ایسلند: espa

در ارمنستان: հուզել ( huzel )

در کروواسی - بوسنی:uzbuditi

در دانمارک: hides



دانستنی است لغت عصبانی→ئسپانی ( ئسـَ=بسیار پانی=خشمگین. پست واژه عصبانی را ببینید ) همریشه با عصب نیست و نمیتوان به جای �عصبانی شد� جمله �عصبی شد� را به کار بُرد زیرا اولی به معنای �خشمگین شد� ولی دومی به معنای �هیجانی شد� است.

کوردل. . . دگم. . . بداندیش. . . .

بَرنایِشتَنده.
پِیوَرزنده.


کلمات دیگر: