کلمه جو
صفحه اصلی

لدن

فرهنگ فارسی

ظرف زمان ومکان به معنی نزد، دانش ذاتی درچیزی یاکسی
۱- نزد نزدیک . ۲- ( صفت ) لدنی یا سر لدن . سر لدنی راز الهی : تاکه در هر گوش ناید این سخن یک همی گویم ز صد سر لدن . ( منثوی لغ. )
حلاق و راز دار لویی یازدهم

فرهنگ معین

(لَ دُ ) [ ع . ] (ق . ) نزد، نزدیک .

لغت نامه دهخدا

لدن. [ ل َ ] ( ع ص ) نرم از هر چیزی. ج ، لِدان ، لُدُن. ( منتهی الارب ). مقابل صلب است چنانکه لین مقابل خشن است. رجوع به صلب شود .
- رمح لدن ؛ نیزه نرم و لغزان. ( منتهی الارب ).
- لدن الخلیقة ؛ لین العریکة.

لدن. [ ل ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لَدْن. ( منتهی الارب ).

لدن. [ ل َ دُ ] ( ع ص ) طعام لدن ؛گندم که نان و طبیخ آن نیکو نگردد. ( منتهی الارب ).

لدن. [ ل َ دُ / ل َ دَ /ل َ دِ / ل ُ ن ُ / ل َ ن ِ ]( ع حرف اضافه ، اِ ) نزد. و آن ظرف زمان و مکان است. نزدیک. ( ترجمان القرآن جرجانی ). صاحب منتهی الارب گوید: و هو ظرف زمانی و مکانی غیر متمکن بمنزلة عند و دخل علیه من وحدها قوله تعالی من لدنا و جاءَت مضافة بخفض ما بعدها و فیه لغات : لدن ککتف و لدن بضم اللام و النون و لدن بکسر النون کجیر و لد ککم و حکی الکسائی لد باسقاط النون و فتح الدال و لد کمذ و لدا کقفاو لدن بضمتین و سکون النون و کسرها عند اسد و لد بالفتح و ضم الدال و لدی بالفتح مقصوراً قال الراجز:
من لدلحییه الی منخوره.
و قال ذوالرمة:
لدن غدوة حتی اذ امتدت الضحی
وحث القطین الشحشحان المکلف.
فنصب غدوةلانه توهم ان هذه النون زائدة تقوم مقام التنوین فتضب کما تقول ضارب زید او لم یعملوا لدن الا فی غدوة خاصه و سمع لدی به معنی هل. ( منتهی الارب ). || ( ص ) لدنی :
تا که در هر گوش ناید این سخن
یک همی گویم ز صد سر لدن.
مولوی.
- من لدن ؛ از نزدِ. از نزدیک خود.لدنی :
خود قویتر می بود خمر کهن
خاصه آن خمری که باشد من لدن.
مولوی
پس دهان دل ببند و مهر کن
پرکنش از باد کبر من لدن.
مولوی.
کسب کن سعیی نما و جهد کن
تا بدانی سر علم من لدن.
مولوی.
باز آمد کای محمد عفو کن
ای ترا الطاف علم من لدن.
مولوی.
- سِرِّ لدن :
در کامم ریخت جامی از سِرِّ لدن
سرخوش گشتم زبان گشادم به سخن.
جامی.

لدن. [ ل َ دِ ] ( ص ) چفسنده چون دبق و جز آن.

لدن. [ ل ُ دَ ] ( اِخ ) اُلیویه. حلاّق و رازدار لویی یازدهم. مولد تیلت نزدیک بروژس. مصلوب به سال 1484م.

لدن . [ ل َ ] (ع ص ) نرم از هر چیزی . ج ، لِدان ، لُدُن . (منتهی الارب ). مقابل صلب است چنانکه لین مقابل خشن است . رجوع به صلب شود .
- رمح لدن ؛ نیزه ٔ نرم و لغزان . (منتهی الارب ).
- لدن الخلیقة ؛ لین العریکة.


لدن . [ ل َ دِ ] (ص ) چفسنده چون دبق و جز آن .


لدن . [ ل َ دُ ] (ع ص ) طعام لدن ؛گندم که نان و طبیخ آن نیکو نگردد. (منتهی الارب ).


لدن . [ ل َ دُ / ل َ دَ /ل َ دِ / ل ُ ن ُ / ل َ ن ِ ](ع حرف اضافه ، اِ) نزد. و آن ظرف زمان و مکان است . نزدیک . (ترجمان القرآن جرجانی ). صاحب منتهی الارب گوید: و هو ظرف زمانی و مکانی غیر متمکن بمنزلة عند و دخل علیه من وحدها قوله تعالی من لدنا و جاءَت مضافة بخفض ما بعدها و فیه لغات : لدن ککتف و لدن بضم اللام و النون و لدن بکسر النون کجیر و لد ککم و حکی الکسائی لد باسقاط النون و فتح الدال و لد کمذ و لدا کقفاو لدن بضمتین و سکون النون و کسرها عند اسد و لد بالفتح و ضم الدال و لدی بالفتح مقصوراً قال الراجز:
من لدلحییه الی منخوره .
و قال ذوالرمة:
لدن غدوة حتی اذ امتدت الضحی
وحث القطین الشحشحان المکلف .
فنصب غدوةلانه توهم ان هذه النون زائدة تقوم مقام التنوین فتضب کما تقول ضارب زید او لم یعملوا لدن الا فی غدوة خاصه و سمع لدی به معنی هل . (منتهی الارب ). || (ص ) لدنی :
تا که در هر گوش ناید این سخن
یک همی گویم ز صد سر لدن .

مولوی .


- من لدن ؛ از نزدِ. از نزدیک خود.لدنی :
خود قویتر می بود خمر کهن
خاصه آن خمری که باشد من لدن .

مولوی


پس دهان دل ببند و مهر کن
پرکنش از باد کبر من لدن .

مولوی .


کسب کن سعیی نما و جهد کن
تا بدانی سر علم من لدن .

مولوی .


باز آمد کای محمد عفو کن
ای ترا الطاف علم من لدن .

مولوی .


- سِرِّ لدن :
در کامم ریخت جامی از سِرِّ لدن
سرخوش گشتم زبان گشادم به سخن .

جامی .



لدن . [ ل ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لَدْن . (منتهی الارب ).


لدن . [ ل ُ دَ ] (اِخ ) اُلیویه . حلاّق و رازدار لویی یازدهم . مولد تیلت نزدیک بروژس . مصلوب به سال 1484م .


فرهنگ عمید

نزد.

دانشنامه عمومی

لدن (به آلمانی: Lähden) یک شهر در آلمان است که در امسلاند واقع شده است. لدن ۴٬۵۹۱ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای آلمان

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَّدُنْ: نزد
ریشه کلمه:
اوی (۴۱۸ بار)
ائی (۳۸۲ بار)
ایی (۶۲۸ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

ظرف زمان و مکان است به معنی «عِنْد» و آن از «عند» اخص است و به مکان نزدیک دلالت دارد گویند«لِیَ عِنْدَ فُلانٍ مالٌ» یعنی مرا در ذمه فلانی مالی است ولی در اینجا«لَدُن» بکار نرود (ازاقرب‏الموارد). . کتابی است که آیاتش احکام سپس تفصیل یافته و از نزد حکیم خبیر است . «لَدُن» به کاف خطاب، ضمیرغائب، یاء متکلم و غیره اضافه می‏شود مثل . . . .

واژه نامه بختیاریکا

( لُدِن ) از قطعات گاواهن؛ چوبهای باریک متصل به جفت دو طرف گردن گاو

پیشنهاد کاربران

به منای نزد هم است



کلمات دیگر: