نمد , پشم ماليده ونمد شده , نمدپوش کردن , نمد مالي کردن ( ) زمان ماضي فعللععف
لبد
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( اسم )۱- نمد نمط : مور اسود بر سر لبد سیاه مور پنهان دانه پیدا پیش راه ( مثنوی لغ. ) ۲- نمدزین .
مال لبد . مال بسیار
فرهنگ معین
(لِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نمد، نمط . 2 - نمد زین .
(لِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نمد، نمط . ۲ - نمد زین .
(لَ بَ) [ ع . ] (اِ.) پشم گوسفند و شتر.
لغت نامه دهخدا
لبد. [ ل َ ب ِ ] (ع ص ) آنکه پیوسته در خانه باشد و به سفر نرود و جای را نگذارد. (منتهی الارب ).
لبد. [ ل ِ ب َ ] (اِخ ) (ذو...) جایگاهی است به بلاد هذیل . (معجم البلدان ).
لبد. [ ل ِ ب َ ] (ع اِ) ابولبد؛ شیر بیشه . (منتهی الارب ).
مور اسود بر سر لبد سیاه
مور پنهان دانه پیدا پیش راه.
لبد. [ ل ِ ب َ ] ( اِخ ) ( ذو... ) جایگاهی است به بلاد هذیل. ( معجم البلدان ).
لبد. [ ل َ ب َ ] ( ع اِ ) پشم گوسپند. گویند ما له سبد و لا لبد و هما الشعر و الصوف ؛ ای ما له شی ٔ. ( منتهی الارب ). پشم گوسپند و اشتر :
وین عمارت کردن گور و لحد
نی زسنگ است و نه چوب و نی لبد.
لبد. [ل َ ب َ ] ( ع مص ) مقیم شدن بجایی و لازم گرفتن آن را. || چفسیدن به زمین. || حلق و سینه گرفتن شتر از بسیار خوردن صلیان. ( منتهی الارب ).
لبد. [ ل َ ب ِ ] ( ع ص ) آنکه پیوسته در خانه باشد و به سفر نرود و جای را نگذارد. ( منتهی الارب ).
لبد. [ ل ُ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) مرد خانه نشین و جای گیر که به تلاش روزی نرود و سفرنگزیند. ( منتهی الارب ). || مال ٌ لبد؛ مال بسیار. منه قوله تعالی : مالاً لبدا. ( منتهی الارب ). مال برهم نهاده. بسیار از مال و جز آن. ( منتخب اللغات ).بسیار برهم نهاده. ( ترجمان القرآن جرجانی ). || مردم انبوه و بسیار. ( منتخب اللغات ). گروهانی انبوهی کننده. ( ترجمان القرآن علامه جرجانی ). یقال : الناس لبد؛ ای مجتمعون. ج ، لبدة. || ابولبد؛ شیر بیشه. ( منتهی الارب ). || ( اِخ ) کرکس پسین لقمان الذی بعثته عاد الی الحرم یستسقی لها فلما اهلکوا خیر لقمان بین بقاء سبع بعرات سمر من اظب عفر فی جبل وعر لایمسها القطر و بین بقاء سبعة انسر کلما هلک نسر خلف بعده نسرفاختار النسور و کان آخرها لبداً. و این لقمان عاد است غیر لقمان حکیم علیه السلام یکهزار و سه صد سال زندگانی کرد و این عمر هفت کرکس است. ( منتهی الارب ).
لبد. [ ل ِ ب َ ] ( ع اِ ) ابولبد؛ شیر بیشه. ( منتهی الارب ).
لبد. [ ل ُب ْ ب َ ] ( ع ص ) مال ٌ لبد؛ مال بسیار. ( منتهی الارب ).
وین عمارت کردن گور و لحد
نی زسنگ است و نه چوب و نی لبد.
مولوی .
لبد. [ ل ُ ب َ ] (ع ص ، اِ) مرد خانه نشین و جای گیر که به تلاش روزی نرود و سفرنگزیند. (منتهی الارب ). || مال ٌ لبد؛ مال بسیار. منه قوله تعالی : مالاً لبدا. (منتهی الارب ). مال برهم نهاده . بسیار از مال و جز آن . (منتخب اللغات ).بسیار برهم نهاده . (ترجمان القرآن جرجانی ). || مردم انبوه و بسیار . (منتخب اللغات ). گروهانی انبوهی کننده . (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی ). یقال : الناس لبد؛ ای مجتمعون . ج ، لبدة. || ابولبد؛ شیر بیشه . (منتهی الارب ). || (اِخ ) کرکس پسین لقمان الذی بعثته عاد الی الحرم یستسقی لها فلما اهلکوا خیر لقمان بین بقاء سبع بعرات سمر من اظب عفر فی جبل وعر لایمسها القطر و بین بقاء سبعة انسر کلما هلک نسر خلف بعده نسرفاختار النسور و کان آخرها لبداً. و این لقمان عاد است غیر لقمان حکیم علیه السلام یکهزار و سه صد سال زندگانی کرد و این عمر هفت کرکس است . (منتهی الارب ).
لبد. [ ل ُب ْ ب َ ] (ع ص ) مال ٌ لبد؛ مال بسیار. (منتهی الارب ).
لبد. [ل َ ب َ ] (ع مص ) مقیم شدن بجایی و لازم گرفتن آن را. || چفسیدن به زمین . || حلق و سینه گرفتن شتر از بسیار خوردن صلیان . (منتهی الارب ).
مور اسود بر سر لبد سیاه
مور پنهان دانه پیدا پیش راه .
مولوی .
|| نمدزین . (مهذب الاسماء). خویگیر زین . (منتهی الارب ). || هر پشم و موی نشسته برچفسیده . ج ، الباد و لبود. (منتهی الارب ). موی انبوه میان دو دوش . مویهای یال شیر. لبدة. رجوع به لبدة شود. || کار.(منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۲. نمد، نمدزین اسب.
پشم و موی پرپشت و درهم رفته.
پشم و موی پرپشت و درهمرفته.
۱. پشم و موی برهمنشسته و بههمچسبیده مانند یال شیر.
۲. نمد؛ نمدزین اسب.
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای بلغارستان
دانشنامه اسلامی
. لبد را در آیه به ضم و کسر اول خوانده و در قرآنها به کسر اول است. لُبُود به معنی، اقامت، چسبیدن، ازدحام و جمع شدن آمده است و آن در آیه جمع لُبْدَة به ضم اول به معنی ملاصق، مجتمع و متراکم است ناگفته نماند: از آیه 16 سوره جن لحن کلام تغییر یافته و متوجه مشرکین است لذا ضمیر «کادُوا - یَکُونُون» ظاهراً راجع به آنهاست مراد از «لِبَداً» متراکم بودن است در اقرب الموارد گفته: لِبَد هر پشم و موی متراکم و پیچیده است به علت چسبیده بودن بعضی به بعضی لِبَد نامیده شده. ظاهراً وقت نماز خواندن آن حضرت، کفار برای مزاحمت و تماشا به اطرافش جمع شده میخواستند از سر و کله همدیگر بالا روند معنی آیه چنین میشود: و چون بنده خدا به نماز برخاست نزدیک بود بر او متراکم شوند. به نظر بعضی متراکم بودن راجع به جن است و آنها برای شنیدن قرآن اجتماع کرده میخواستند از دوش همدیگر بالا روند و آیات را بشنوند و ضمیر «کادُوا - یَکُونُون» راجع به آنهاست. ولی سیاق آیات قبل و بعد با این نظر ملایم نیست. * . لُبد را در آیه مشدد و مخفف خواندهاند ولی در قرآنها مخفف و به ضم اول است وبه معنی کثیر و بسیار است در مجمع فرموده: لُبد به معنی کثیر و مأخوذ از «تَلَبَّدَ الشَّیْءُ» است یعنی بعضی بر بعضی انباشته شد. معنی آیه: میگوید مال زیادی تلف کردم.
واژه نامه بختیاریکا
متراکم؛ جنگلی