( اسم ) گیوه
جمجم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جمجم.[ ج ُ ج ُ ] ( معرب ، اِ ) گیوه ، و آن پاافزاری است که زیر آن از لته و بالای آن ریسمان باشد، و این معرب چمچم است. ( منتهی الارب ) ( برهان ). در دبستان المذاهب ( ص 41 ) به نقل از «بزمگاه » جمجمه را بدین معنی آورده : چون کنار رودخانه ها از گل ولا کثیف بود و جمجمه دار، نمی توانستم به آب رسید، در این مانده بودم که پدرم ، هوش دررسید. ( حاشیه برهان چ معین ). || ج ِ جُمجُمة. ( منتهی الارب ). رجوع به جمجمة شود.
فرهنگ عمید
چمچم#NAME?
=چم چم
گویش مازنی
/jem jem/ جنب و جوش - حرکت نامحسوس ۳پرآب
واژه نامه بختیاریکا
( جُم جُم * ) تکه تکه؛ ذره ذره
( جم جم + ) جنب و جوش؛ تکاپو؛ تلاش
( جُم جُم ) لرزه
( جم جم + ) جنب و جوش؛ تکاپو؛ تلاش
( جُم جُم ) لرزه
کلمات دیگر: