کلمه جو
صفحه اصلی

درد داشتن

فارسی به انگلیسی

ache (()


ache, ache (()

لغت نامه دهخدا

درد داشتن. [ دَ ت َ ] ( مص مرکب ) احساس درد و رنج کردن. || حس داشتن. ( ناظم الاطباء ). || صاحب درد بودن. آشنا به رنجهای نهان بودن.
- بدرد داشتن ؛ درد آوردن. دردمند کردن. اذیت کردن. آزار و رنج و تعب دادن : مقدمی از ایشان [ کافران غور ] بر برجی از قلعت بود و بسیار شوخی می کرد و مسلمانان را بدرد می داشت ، یک چوبه تیر بر حلق وی زد و او بدان کشته شد. ( تاریخ بیهقی ص 109 ).

واژه نامه بختیاریکا

سَر نواستادِن؛ لوف اَوُردِن؛ زینار زِیدِن؛ ناخُرمی گریدِن؛ تیر کشیدِن

پیشنهاد کاربران

دردمندی

همیت



کلمات دیگر: