مترادف خون الود : ( خون آلود ) آغشته به خون، خون آلوده، غرقه به خون، خونی، خونین
خون الود
مترادف خون الود : ( خون آلود ) آغشته به خون، خون آلوده، غرقه به خون، خونی، خونین
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
دامی
مترادف و متضاد
خونین، برنگ خون، قرمز، خون الود، خونی، خون مانند
خون الود
خون الود
فرهنگ فارسی
( خون آلود ) ( صفت ) آغشته بخون لکه دار از خون .
عمل خون آشام سفاکی
عمل خون آشام سفاکی
لغت نامه دهخدا
( خون آلود ) خون آلود. ( ن مف مرکب ) ملطخ به دم. ( یادداشت مؤلف ). آغشته بخون. لکه دار از خون. ( ناظم الاطباء ). مضرج. ( منتهی الارب ) :
مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو
دو چشم چشمه خون گشت و جامه خون آلود.
تیغ خون آلود بر بالین چو تیغ آفتاب.
همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیده اند.
نیم رو خاکی و خون آلود و بس.
روی خون آلود از آن بنمود شب.
من خاک آنرا هم همین بوس تمناداشته.
خود سیه پوشم که دیدی گر نه خون آلودمی.
بر آن اندام خون آلود میریخت.
اینچنین خاکسار و خون آلود.
کز دل دردناک خون آلود.
جامه چون دیده کرد خون آلود.
کز لحد با زخم خون آلود برخیزد دفین.
که در میانه خونابه جگر می گشت.
از دست رخ تو بر سر چوب کند.
مرا ز رفتن تو وز نهیب فرقت تو
دو چشم چشمه خون گشت و جامه خون آلود.
فرخی.
دید هرکز خواب غفلت دیرخیزی کرد زودتیغ خون آلود بر بالین چو تیغ آفتاب.
سوزنی.
در شکر ریزند اشک خون که گردون را بصبح همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیده اند.
خاقانی.
بر سر خاکش خجل بنشست چرخ نیم رو خاکی و خون آلود و بس.
خاقانی.
در وداع شب همانا خون گریست روی خون آلود از آن بنمود شب.
خاقانی.
دلهای خون آلود بین بر خاک راهت بوسه چین من خاک آنرا هم همین بوس تمناداشته.
خاقانی.
غرقه ام در خون و خون چون خشک شد گردد سیاه خود سیه پوشم که دیدی گر نه خون آلودمی.
خاقانی.
گلاب و مشک با عنبر برآمیخت بر آن اندام خون آلود میریخت.
نظامی.
گفت ویحک چه کس توانی بوداینچنین خاکسار و خون آلود.
نظامی.
شه بزندانیان چنین فرمودکز دل دردناک خون آلود.
نظامی.
چون بدریای خون درآمد زودجامه چون دیده کرد خون آلود.
نظامی.
باش تا فرداکه بینی روز داد و رستخیزکز لحد با زخم خون آلود برخیزد دفین.
سعدی.
دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلودکه در میانه خونابه جگر می گشت.
سعدی.
گل پیرهن دریده خون آلوداز دست رخ تو بر سر چوب کند.
سعدی.
فرهنگ عمید
( خون آلود ) آغشته به خون.
واژه نامه بختیاریکا
( خون آلود ) هینالی؛ حیناچال
هیناچال
هیناچال
کلمات دیگر: