پروردن , باراوردن , زاييدن , بدنيااوردن , توليد کردن , تربيت کردن , فرزند , اولا د , اعقاب , جنس , نوع , گونه , توليد نيرو , نسل
جیل
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- صنفی از مردم گروه دسته . ۲- اهل یک زمان . ۳- قرن . جمع اجیال جیلان .
ابن جیلانشاه ملقب به گاوباره پس از پدر بتخت نشست و تمامی بلاد جیل و دیلم را مسخر نمود .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
جیل . (اِخ ) ابن جیلانشاه ، ملقب به گاوباره . پس از پدر بتخت نشست و تمامی بلاد جیل و دیلم را مسخر نمود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 402 شود.
جیل. ( ع اِ ) گروه مردم. ( مهذب الاسماء ). گروهی ازمردمان ، گویند عرب جیل است و ترک جیل است و چین جیل است و گویند جیل عبارت است از هر ملتی که بزبانی اختصاص دارند. ( منتهی الارب ). گروهی از مردم و گاه بر مردم یک زمان اطلاق گردد. ( اقرب الموارد ). ملت. شعب. امت. قوم. طایفه. نژاد. ج ، اجیال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || قرن. ( ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || کاروان. ( مهذب الاسماء ).
جیل.( اِخ ) مردم گیلان را گویند. ( صبح الاعشی ج 1 ص 367 ).
جیل. ( اِخ ) ابن جیلانشاه ، ملقب به گاوباره. پس از پدر بتخت نشست و تمامی بلاد جیل و دیلم را مسخر نمود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 402 شود.
جیل . (ع اِ) گروه مردم . (مهذب الاسماء). گروهی ازمردمان ، گویند عرب جیل است و ترک جیل است و چین جیل است و گویند جیل عبارت است از هر ملتی که بزبانی اختصاص دارند. (منتهی الارب ). گروهی از مردم و گاه بر مردم یک زمان اطلاق گردد. (اقرب الموارد). ملت . شعب . امت . قوم . طایفه . نژاد. ج ، اجیال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قرن . (ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || کاروان . (مهذب الاسماء).
جیل . [ ج َ ] (ع اِ) گروه از اسبان و شتران . || کرانه ٔ قبر. || گرداگرد اندرون چاه تا سر. (منتهی الارب ). || کرانه ٔ دریا و کوه .
جیل .(اِخ ) مردم گیلان را گویند. (صبح الاعشی ج 1 ص 367).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
گویش بختیاری
1. موى فر؛ 2. موى وِز کرده؛ 3. راستشدن مو بر بدن جانوران به هنگام نزاع.
واژه نامه بختیاریکا
نامنظم؛ آشفته؛ ازدیاد حجم؛ سیخ