کلمه جو
صفحه اصلی

دراز شدن

فارسی به انگلیسی

lengthen, to stretch out, to lie down


elongate, lengthen

elongate


فارسی به عربی

طول

مترادف و متضاد

lengthen (فعل)
کشیدن، دراز کردن، طولانی کردن، دراز شدن

فرهنگ فارسی

یازیدن

لغت نامه دهخدا

دراز شدن. [ دِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) یازیدن. طول پیدا کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). امتداد یافتن. کشیده شدن. اِستطالة. ( دهار ). اِمِّتار. اَمتداد.اِنسراب. تَطاول. تَمَتّی. تَمَطّی. صَلهبة. ( منتهی الارب ). طِوال. ( دهار ). طول. ( تاج المصادر بیهقی ).
- دراز شدن دست به چیزی ؛ تسلط یافتن بر آن :
شده بر بدی دست دیوان دراز
ز نیکی نبودی سخن جز به راز.
فردوسی.
اًهواء؛ دراز و بلند شدن دست بسوی چیزی. ( از منتهی الارب ). || به درازا خوابیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). خفتن. ( غیاث ) ( آنندراج ). دراز کشیدن. اِسلنطاع. ( از منتهی الارب ) :
صوفی از ره مانده بود و شد دراز
خوابها می دید با چشم فراز.
مولوی.
اِسبطرار؛ دراز شدن ذبیحه. ( ازمنتهی الارب ). اِنسطاح ؛ ستان دراز شدن و جنبش ناکردن. ( از منتهی الارب ). || بلند شدن. مرتفع گشتن. یافتن طول عمودی چون از زیر یا از بالا بدان نگرند. طول یافتن. نقیض کوتاه شدن. اًخجال. اِسحنطار. ( منتهی الارب ). بُسوق. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). تَطایر. ( دهار ). تَماحل. مَقَق. ( از منتهی الارب ) :
زرد و درازتر شده از غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه.
لبیبی.
اتمئلال ؛ دراز و راست و سخت شدن. ( از منتهی الارب ). اًزهاء و زَهْو؛ دراز شدن نخل. اِسلهباب ؛ دراز شدن اسب. اِسمهداد؛ دراز شدن کوهان شتر. ( از منتهی الارب ). اًشباء؛ دراز شدن درخت. ( تاج المصادر بیهقی ). اِضطراب ؛ دراز شدن بانرمی و فروهشتگی. الغیان ؛ دراز و درهم پیچیده شدن گیاه. ایتلاخ ؛ دراز و بزرگ و درهم شدن گیاه. بَتَع، جَید؛ دراز شدن گردن. تَلَع؛ دراز شدن آدمی. تَمَطﱡط؛ دراز و کشیده شدن. تَمک ؛ دراز و بلند شدن کوهان شتر. تَرَوﱡح و تَکَفّی ، و جَأر، جُؤر، طَمی و مَغد؛ دراز شدن گیاه. جثوم ؛ دراز شدن کشت. ( از منتهی الارب ). زُخوز و عَب ؛ دراز شدن نبات. ( تاج المصادر بیهقی ). سُحوقة؛ دراز شدن خرمابن. سَقَف ؛ دراز و کوز شدن. ( منتهی الارب ).شَخشخة؛ کشیده و دراز شدن. کَثاء؛ دراز و انبوه شدن و درپیچیدن گیاه. ( از منتهی الارب ). نَوف ؛ دراز و بلند شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). اِنتصاء، ازلغباب و اِغدیدان ؛ دراز شدن موی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادرزوزنی ). اًعراف ؛ دراز شدن یال اسب. تَسعّب ؛ دراز شدن مانند: رشته از آب مزج و نحو آن. تَکثیع؛ دراز و بسیار شدن ریش. سُبوغ ؛ دراز شدن بسوی زمین. شُطور؛ دراز شدن پستان شاة از دیگری. کَثاء و کَثاءة؛ دراز وبسیار شدن ریش. کَظکظة؛ دراز شدن مشک وقت پر کردن. ( از منتهی الارب ). || طولانی شدن. طویل المده شدن. به ازمانی طولانی گشتن : اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد، بازنمای. ( کلیله و دمنه ). اِبهیرار؛ دراز شدن شب. اًملال ؛ دراز شدن سفر. تَمَطّی ؛ دراز شدن روز و جز آن. مَنَع؛ دراز شدن روز پیش از زوال. ( از منتهی الارب ).

دراز شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یازیدن . طول پیدا کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). امتداد یافتن . کشیده شدن . اِستطالة. (دهار). اِمِّتار. اَمتداد.اِنسراب . تَطاول . تَمَتّی . تَمَطّی . صَلهبة. (منتهی الارب ). طِوال . (دهار). طول . (تاج المصادر بیهقی ).
- دراز شدن دست به چیزی ؛ تسلط یافتن بر آن :
شده بر بدی دست دیوان دراز
ز نیکی نبودی سخن جز به راز.

فردوسی .


اًهواء؛ دراز و بلند شدن دست بسوی چیزی . (از منتهی الارب ). || به درازا خوابیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). خفتن . (غیاث ) (آنندراج ). دراز کشیدن . اِسلنطاع . (از منتهی الارب ) :
صوفی از ره مانده بود و شد دراز
خوابها می دید با چشم فراز.

مولوی .


اِسبطرار؛ دراز شدن ذبیحه . (ازمنتهی الارب ). اِنسطاح ؛ ستان دراز شدن و جنبش ناکردن . (از منتهی الارب ). || بلند شدن . مرتفع گشتن . یافتن طول عمودی چون از زیر یا از بالا بدان نگرند. طول یافتن . نقیض کوتاه شدن . اًخجال . اِسحنطار. (منتهی الارب ). بُسوق . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). تَطایر. (دهار). تَماحل . مَقَق . (از منتهی الارب ) :
زرد و درازتر شده از غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه .

لبیبی .


اتمئلال ؛ دراز و راست و سخت شدن . (از منتهی الارب ). اًزهاء و زَهْو؛ دراز شدن نخل . اِسلهباب ؛ دراز شدن اسب . اِسمهداد؛ دراز شدن کوهان شتر. (از منتهی الارب ). اًشباء؛ دراز شدن درخت . (تاج المصادر بیهقی ). اِضطراب ؛ دراز شدن بانرمی و فروهشتگی . الغیان ؛ دراز و درهم پیچیده شدن گیاه . ایتلاخ ؛ دراز و بزرگ و درهم شدن گیاه . بَتَع، جَید؛ دراز شدن گردن . تَلَع؛ دراز شدن آدمی . تَمَطﱡط؛ دراز و کشیده شدن . تَمک ؛ دراز و بلند شدن کوهان شتر. تَرَوﱡح و تَکَفّی ، و جَأر، جُؤر، طَمی و مَغد؛ دراز شدن گیاه . جثوم ؛ دراز شدن کشت . (از منتهی الارب ). زُخوز و عَب ّ؛ دراز شدن نبات . (تاج المصادر بیهقی ). سُحوقة؛ دراز شدن خرمابن . سَقَف ؛ دراز و کوز شدن . (منتهی الارب ).شَخشخة؛ کشیده و دراز شدن . کَثاء؛ دراز و انبوه شدن و درپیچیدن گیاه . (از منتهی الارب ). نَوف ؛ دراز و بلند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). اِنتصاء، ازلغباب و اِغدیدان ؛ دراز شدن موی . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادرزوزنی ). اًعراف ؛ دراز شدن یال اسب . تَسعّب ؛ دراز شدن مانند: رشته از آب مزج و نحو آن . تَکثیع؛ دراز و بسیار شدن ریش . سُبوغ ؛ دراز شدن بسوی زمین . شُطور؛ دراز شدن پستان شاة از دیگری . کَثاء و کَثاءة؛ دراز وبسیار شدن ریش . کَظکظة؛ دراز شدن مشک وقت پر کردن . (از منتهی الارب ). || طولانی شدن . طویل المده شدن . به ازمانی طولانی گشتن : اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد، بازنمای . (کلیله و دمنه ). اِبهیرار؛ دراز شدن شب . اًملال ؛ دراز شدن سفر. تَمَطّی ؛ دراز شدن روز و جز آن . مَنَع؛ دراز شدن روز پیش از زوال . (از منتهی الارب ).
- دراز شدن روزگار ؛ وقت بسیار صرف شدن : اندیشید که اگر کشیده بفروشم ... روزگار دراز شود. (کلیله و دمنه ).
- دراز شدن کار ؛ مشکل شدن آن . صعب گشتن آن :
چو شد کار کهزاد زینسان دراز
بدانست کآمد زمانش فراز.

فردوسی .


چو بستی کمر بر در راه آز
شود کار گیتیت یکسر دراز.

فردوسی .


ز دانندگان گر بپوشیم راز
شود کار آسان به ما بر دراز.

فردوسی .


بدیشان چنین گفت شهران گراز
که این کار ایرانیان شد دراز.

فردوسی .


اگر مست نبودی وخواستندش بگرفت کار بسیار دراز شدی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). اگر نه این کار بر ما دراز شود، اکنون این سر نهفته دارید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 89).
|| مفصل شدن . مشروح و مبسوط شدن .طولانی گشتن . با تفصیل گشتن : که به نام ایشان قصه دراز شود. (تاریخ سیستان ).

واژه نامه بختیاریکا

وِلِنگَر آویدِن

پیشنهاد کاربران

تمدد


کلمات دیگر: