کلمه جو
صفحه اصلی

خوش اندام


مترادف خوش اندام : خوش ترکیب، خوش ریخت، خوش شکل، خوش قدوقامت، خوش قامت، خوشگل، خوش هیکل، متناسب

متضاد خوش اندام : بدقواره، بدهیکل، بداندام

فارسی به انگلیسی

of a nice figure


shapely


of a nice figure, of an elegant set-up, well set-up, shapely

مترادف و متضاد

خوش‌ترکیب، خوش‌ریخت، خوش‌شکل، خوش‌قدوقامت، خوش‌قامت، خوشگل، خوش‌هیکل، متناسب ≠ بدقواره، بدهیکل، بداندام


handsome (صفت)
خوب، خوشرو، دلپذیر، مطبوع، زیبا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر، خوش قیافه، قسیم

beautiful (صفت)
خوب، خوشرو، فرخ، زیبا، قشنگ، خوشگل، عالی، شکیل، باصفا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر

shapely (صفت)
خوش ریخت، شکیل، خوش اندام، خوش بر و رو، خوش ترکیب

slim (صفت)
لاغر، نازک، خوش اندام، باریک اندام

well-built (صفت)
خوش ریخت، خوش اندام، خوش هیکل

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه دارای قامت و اعضای متناسب باشد .

لغت نامه دهخدا

خوش اندام. [خوَش ْ / خُش ْ اَ ] ( ص مرکب ) خوش اندازه. خوش هیکل. متناسب القامه : دریم ؛ پرگوشت خوش اندام. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

دارای قدوقامت و اندام زیبا.

واژه نامه بختیاریکا

سَول؛ سَول؛ شُلیل؛ ور یک وندِه؛ رشت؛ رَشتال

جدول کلمات

هوتن

پیشنهاد کاربران

نازنین

ظریف

شکیل

- بهی پیکر ؛ خوب روی و خوب صورت ونیکوشکل و خوش اندام. ( ناظم الاطباء ) :
بدو گفت شخصی بهی پیکری
گمانم چنانست کاسکندری.
نظامی.

In shape

معنی کلمه خوش اندام

چه کسی داری



کلمات دیگر: