کلمه جو
صفحه اصلی

مقننه


مترادف مقننه : قانونگزاری

متضاد مقننه : مجریه

برابر پارسی : آیینگذاری

فارسی به انگلیسی

legislative

فارسی به عربی

تشریعی

مترادف و متضاد

legislative (اسم)
مقننه

legislatress (اسم)
مقننه، قانونگذار زن

legislatrix (اسم)
مقننه، قانونگذار زن

قانونگزاری ≠ مجریه


فرهنگ فارسی

( اسم ) مونث مقنن
مقنن . شروط مقننه شرطهای موافق قانون

لغت نامه دهخدا

مقننه. [ م ُ ق َن ْ ن ِ ن َ / ن ِ ] ( ع ص ) تأنیث مقنن. رجوع به مقنن شود.
- قوه مقننه ؛ قوه ای که حق قانونگذاری دارد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به همین ترکیب ذیل «قوه » شود.
- هیئت مقننه ؛ مجموع مردمی که حق وضع قانون دارند. قوه مقننه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مقننه. [ م ُ ق َن ْ ن َ ن َ / ن ِ ]( ع ص ) مُقَنَّن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مقنن شود.
- شروط مقننه ؛ شرطهای موافق قانون. ( ناظم الاطباء ).

مقننه . [ م ُ ق َن ْ ن َ ن َ / ن ِ ](ع ص ) مُقَنَّن . (ناظم الاطباء). رجوع به مقنن شود.
- شروط مقننه ؛ شرطهای موافق قانون . (ناظم الاطباء).


مقننه . [ م ُ ق َن ْ ن ِ ن َ / ن ِ ] (ع ص ) تأنیث مقنن . رجوع به مقنن شود.
- قوه ٔ مقننه ؛ قوه ای که حق قانونگذاری دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به همین ترکیب ذیل «قوه » شود.
- هیئت مقننه ؛ مجموع مردمی که حق وضع قانون دارند. قوه ٔ مقننه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


فرهنگ فارسی ساره

آیینگذار


پیشنهاد کاربران

فردیدگذاری

داتاگذاری

Legislative: قوه مقننه

تهیه و تصویب قوانین کشور


کلمات دیگر: