کلمه جو
صفحه اصلی

خیک


مترادف خیک : انبان، خی، مشک

فارسی به انگلیسی

skin(- churn)


skin, churn, skin(- churn)

مترادف و متضاد

انبان، خی، مشک


sack (اسم)
کیسه، ساک، جوال، یغما، خیک، خیگ، گونی، غارتگری، پیراهن گشاد و کوتاه، شراب سفید پر الکل و تلخ

skin (اسم)
جلد، پوست، خیک، خیگ، چرم، پوست انسان

goatskin (اسم)
تیماج، پوست بز، خیک، خیگ

pigskin (اسم)
توپ فوتبال، خیک، خیگ، پوست گراز

wineskin (اسم)
خیک، خیگ، مشک شراب

hog skin (اسم)
خیک، خیگ

mussuek (اسم)
خیک، خیگ

mussuk (اسم)
خیک، خیگ

waterskin (اسم)
خیک، خیگ، مشک

water bag (اسم)
خیک، خیگ

water bottle (اسم)
خیک، خیگ

فرهنگ فارسی

مشک، ظرف چرمی بزرگ، دباغت، خی هم گفته شد
( اسم ) ظرفی چرمین که در آن آب روغن شیره و جز آن کنند مشک . یا خیک اش پر است . سیر است .

فرهنگ معین

(اِ. ) مَشک ، ظرف چرمین که در آن آب ، دوغ ، روغن و مانند آن ریزند.

لغت نامه دهخدا

خیک . (اِ) آوند چرمین که در آن آب حمل می کنند. مشک . (ناظم الاطباء). مشکی که در آن شراب و شیره و روغن کنند. (آنندراج ). خی . نِحی . قِربَة. زق . سقاء. عَجوز. (یادداشت مؤلف ). فرق خیک و مشک آنست که پشم خیک برجاست و از آن مشک سترده است : پس بفرمود تا از بهر ایشان طعام ساختند بره بریان کردند و خیکی می بیاوردند و آنروز طعام و شراب داد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
خیز و پیش آر از آن می خوشبوی
زود بگشای خیک را استیم .

خسروی .


یکی خیک می داشتند آن زمان
گرفتند یک ماده گور گران .

فردوسی .


ز گنجور دستور بستد کلید
خورشخانه و خیکهای نبید.

فردوسی .


آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید
سربسته و نبرده بدو دست هیچکس .

بهرامی .


آن خجش ز گردنش بیاویخته گویی
خیکی است پر از باد بیاویخته از بار.

لبیبی .


ز تن رفته خون با گل آمیخته
چو خیک سیه باده زو ریخته .

اسدی .


روزگار عصیر انگورست
خم ازو مست و خیک مخمور است

ابوالفرج رونی (از سندبادنامه ).


خرسر و خرس روی و سگ سیرت
خر گرفته بکول خیک شراب .

سوزنی .


موی برخیک دمیده ز حد تیغ زن است
تا بخلوت لب خون بر لب بنت العنب است .

انوری (از آنندراج ).


خیک است زنگی خفقان دار کز جگر
وقت دهان گشا همه صفرا برافکند.

خاقانی .


کو خیک براندوده به قیر و ز درونش
تن عودی و مشکی شده دل ناری و مائی .

خاقانی .


دو پستان چون دو خیک آب رفته
ز زانو زور و از تن تاب رفته .

نظامی .


خری آبکش بود و خیکش درید
کری بنده غم خورد و خر میدوید.

نظامی .


بفرمود تا بر خیکها فرودمند و بر خویشتن بندند و از آب بگذرند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). بعضی بخیکها بگذشتند و بعضی در نواحی اسبان زدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
باده در خیک و بنگ در انبان
گرنه دیوانه ای مشو جنبان .

اوحدی .


- امثال :
خیک بزرگ روغنش خوب نمیشود .
خیک درید و هم خر افتاد ؛ کنایه از آن است که کار گذشته اصلاح نخواهد یافت . (انجمن آرای ناصری ) :
یکباره دلش ز پا درافتاد
هم خیک درید و هم خر افتاد.

نظامی .


ما دست از خیک پنیر برداشتیم خیک دست از سر ما برنمیدارد؛ ما او را ول کردیم او ما را ول نمیکند.
نه خری افتاد و نه خیکی درید؛ کنایه از آن است که هنوز فرصت باقی است و وضع غیر موافقی پیش نیامده است .
- خیک آب ؛ راویه . مشک آب .
- خیک باد ؛ خیکی که از باد انباشته اند.
- خیک روغن ؛ خیکی که در آن روغن کنند. مساو. (منتهی الارب ).
- مثل خیک باد ؛ کنایه از ورم سخت و آماس بسیار است .

خیک. ( اِ ) آوند چرمین که در آن آب حمل می کنند. مشک. ( ناظم الاطباء ). مشکی که در آن شراب و شیره و روغن کنند. ( آنندراج ). خی. نِحی. قِربَة. زق. سقاء. عَجوز. ( یادداشت مؤلف ). فرق خیک و مشک آنست که پشم خیک برجاست و از آن مشک سترده است : پس بفرمود تا از بهر ایشان طعام ساختند بره بریان کردند و خیکی می بیاوردند و آنروز طعام و شراب داد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
خیز و پیش آر از آن می خوشبوی
زود بگشای خیک را استیم.
خسروی.
یکی خیک می داشتند آن زمان
گرفتند یک ماده گور گران.
فردوسی.
ز گنجور دستور بستد کلید
خورشخانه و خیکهای نبید.
فردوسی.
آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید
سربسته و نبرده بدو دست هیچکس.
بهرامی.
آن خجش ز گردنش بیاویخته گویی
خیکی است پر از باد بیاویخته از بار.
لبیبی.
ز تن رفته خون با گل آمیخته
چو خیک سیه باده زو ریخته.
اسدی.
روزگار عصیر انگورست
خم ازو مست و خیک مخمور است
ابوالفرج رونی ( از سندبادنامه ).
خرسر و خرس روی و سگ سیرت
خر گرفته بکول خیک شراب.
سوزنی.
موی برخیک دمیده ز حد تیغ زن است
تا بخلوت لب خون بر لب بنت العنب است.
انوری ( از آنندراج ).
خیک است زنگی خفقان دار کز جگر
وقت دهان گشا همه صفرا برافکند.
خاقانی.
کو خیک براندوده به قیر و ز درونش
تن عودی و مشکی شده دل ناری و مائی.
خاقانی.
دو پستان چون دو خیک آب رفته
ز زانو زور و از تن تاب رفته.
نظامی.
خری آبکش بود و خیکش درید
کری بنده غم خورد و خر میدوید.
نظامی.
بفرمود تا بر خیکها فرودمند و بر خویشتن بندند و از آب بگذرند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). بعضی بخیکها بگذشتند و بعضی در نواحی اسبان زدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
باده در خیک و بنگ در انبان
گرنه دیوانه ای مشو جنبان.
اوحدی.
- امثال :
خیک بزرگ روغنش خوب نمیشود.
خیک درید و هم خر افتاد ؛ کنایه از آن است که کار گذشته اصلاح نخواهد یافت. ( انجمن آرای ناصری ) :
یکباره دلش ز پا درافتاد
هم خیک درید و هم خر افتاد.
نظامی.

فرهنگ عمید

۱. کیسه ای که از پوست دباغی شدۀ گوسفند، برای نگهداری آب، دوغ، شراب، و دیگر مایعات تهیه می شود، مَشک.
۲. [عامیانه، مجاز] شکم برجسته.

دانشنامه عمومی

(گنابادی) خواب آلود، خوابالو، کسی که زیاد می خوابد و همیشه در حال چرت زدن است.


خیک یا مَشک ظرف چرمینی از پوست گوسفند و بز و گوساله است که برای حمل و نگهداری آب، دوغ، روغن و غیره در بین ایلات و عشایر از آن استفاده می شود.پوست گوسفند که درست و بدون شکافتن از وسط کنده باشند و در آن ماست و دوغ و آب و جز آن بریزند را خیک یا خیگ می گویند. اگر پشم روی این پوست نیز کنده و دباغی شده باشد به آن مَشک گفته می شود.
لغتنامه دهخدا: سرواژه های خیک و مشک.
استفاده از خیک و مشک آب بیشتر در مناطق خشک و گرمسیر سودمند است و با باد کردن آن از آن برای گذر از آب هم استفاده می شود. پیشینه کاربرد خیک در میان کوچ گردان احتمالاً به پنج هزار سال پیش می رسد. تصاویری از نقش برجسته های آشور باستان مربوط به ۳۰۰۰ سال پیش به جا مانده که استفاده از خیک برای شناور ماندن بر روی آب را نشان می دهد.
کسانی که مشک آب را در جمع و برای رساندن آب به تشنگان حمل می کنند آبرسان یا سَقّا نامیده می شوند. از زمان ساخت قمقمه کاربرد خیک و مشک آب بسیار کمتر شده است.
در اسپانیا و دیگر نقاط نوعی از مشک را برای حمل شراب استفاده می کنند که مشک شراب نام دارد. نوعی از خیک برای ساخت یک آلت موسیقی به نام نی انبان کاربرد دارد.

گویش مازنی

خیک – پوست گوسفند یا بز که پنیر و کره در آن نگه دارند


شکم برآمده و بزرگ


/Khik/ خیک – پوست گوسفند یا بز که پنیر و کره در آن نگه دارند & شکم برآمده و بزرگ

واژه نامه بختیاریکا

خیگول

جدول کلمات

مشک

پیشنهاد کاربران

خیک ؛ در گویش شهر بابکی هم به معنی شکم بزرگ وهم به معنی مشک بزرگ است

در گویش یزدی یعنی شکم _ مَشک


کلمات دیگر: