کلمه جو
صفحه اصلی

نوژ

فرهنگ فارسی

( اسم ) کاج .

فرهنگ معین

(اِ. ) درخت کاج و صنوبر.

لغت نامه دهخدا

نوژ. ( اِ ) کاج. صنوبر. ( جهانگیری ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). ناژ. ( جهانگیری ) ( صحاح الفرس ) ( اوبهی ). ناژو. ( جهانگیری ). نوز. ( برهان قاطع ). ناز. نازو. نوج. رجوع به ناژ شود :
ز زاغان بر نوژ گوئی که هست
کلاه سیه بر سر خواهران.
منوچهری.
در آن مرز بُد بیشه بید و غرو
میانش بُدی نوژبرتر ز سرو.
اسدی.
همه باغ طاووس و رنگین تذرو
خرامنده در سایه نوژ و غرو.
اسدی.
ز آب دولت شد سرفراز همچون سرو
به باغ فطرت سرسبز باد همچون نوژ.
شمس فخری.
|| بعضی گویند درختی است مانند صنوبر که پیوسته سبز و خرم است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

= ناژو

ناژو#NAME?


پیشنهاد کاربران

در کوردی نماز را"نوژ" میگویند
نوژکردن:نماز خواندن


کلمات دیگر: