کلمه جو
صفحه اصلی

منطبق


مترادف منطبق : برابر، تطبیق یافته، مطابق، موافق، یکسان، برهم نهاده، روی هم قرارگرفته

برابر پارسی : برهم نهاده، برروی هم نهاده، یکسان همانند یکجور، همسان، برابر، سازگار، هم ساز، هم سو

فارسی به انگلیسی

conforming, applicable, coincident

فارسی به عربی

متوافق

مترادف و متضاد

۱. برابر، تطبیقیافته، مطابق، موافق، یکسان
۲. برهمنهاده، رویهمقرارگرفته


برابر، تطبیق‌یافته، مطابق، موافق، یکسان


برهم‌نهاده، روی‌هم‌قرارگرفته


coincident (صفت)
منطبق، همرویده، واقع شونده در یک وقت

coinciding (صفت)
منطبق

congruous (صفت)
در خور، منطبق، متجانس

فرهنگ فارسی

برهم نهاده، برروی هم نهاده شده، مطابق وبرابر
( اسم ) ۱ - بر هم نهاده شونده بر روی هم نهاده . ۲ - مطابق برابر.
بتی از مس مخصوص سلف و عک و اشعریبن که از میان آن کلامی شنیده می شد که مانند آنرا کسی نشنیده بود پس چون آنرا شکستند شمشیری از دورنش در آمد که حضرت رسول اکرم آنرا بر گزید و نامش را مخذم نهاد .

فرهنگ معین

(مُ طَ بِ ) [ ع . ] (اِ فا. ) مطابق ، برابر، بر روی هم نهاده شده ، تطبیق یافته .

لغت نامه دهخدا

منطبق . [ م ُ طَ ب ِ ] (ع ص ) برهم نهاده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). به روی هم نهاده . (ناظم الاطباء). || برابر و موافق آینده . (آنندراج ) (غیاث ) (از منتهی الارب ). برابرشده و موافق آینده . (ناظم الاطباء) : چون تمامت بر این قضیت متفق گشتند و بر این جملت منطبق و خط دادند که ... (جهانگشای جوینی ).
- منطبق شدن ؛ متفق شدن . توافق حاصل کردن . موافق شدن : وُلات بر ولای او متفق گشتند و بر ثنای او منطبق شدند. (جهانگشای جوینی ).
- || بر روی هم قرار گرفتن . انطباق یافتن .
- منطبق گشتن ؛ بر روی هم قرار گرفتن . انطباق یافتن : چون دایره ٔ تکوین به نقطه ٔ انتها رسید و برنقطه ٔ ابتدا منطبق گشت صورت روح در آیینه ٔ وجود آدم خاکی منعکس گشت . (مصباح الهدایه چ همایی ص 95). بگویداﷲ اکبر چنانکه اول ارسال یدین منطبق بود و آخر آن بر آخر وی . (مصباح الهدایه ایضاً ص 302).


منطبق . [ ] (اِخ ) بتی از مس مخصوص سلف و عک و اشعریین که از میان آن کلامی شنیده میشد که مانند آن را کسی نشنیده بود پس چون آن را شکستند شمشیری از درونش درآمد که حضرت رسول اکرم آن را برگزیدو نامش را مخذم (برنده ) نهاد. (از معجم البلدان ).


منطبق. [ م ُ طَ ب ِ ] ( ع ص ) برهم نهاده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). به روی هم نهاده. ( ناظم الاطباء ). || برابر و موافق آینده. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از منتهی الارب ). برابرشده و موافق آینده. ( ناظم الاطباء ) : چون تمامت بر این قضیت متفق گشتند و بر این جملت منطبق و خط دادند که... ( جهانگشای جوینی ).
- منطبق شدن ؛ متفق شدن. توافق حاصل کردن. موافق شدن : وُلات بر ولای او متفق گشتند و بر ثنای او منطبق شدند. ( جهانگشای جوینی ).
- || بر روی هم قرار گرفتن. انطباق یافتن.
- منطبق گشتن ؛ بر روی هم قرار گرفتن. انطباق یافتن : چون دایره تکوین به نقطه انتها رسید و برنقطه ابتدا منطبق گشت صورت روح در آیینه وجود آدم خاکی منعکس گشت. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 95 ). بگویداﷲ اکبر چنانکه اول ارسال یدین منطبق بود و آخر آن بر آخر وی. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 302 ).

منطبق. [ ] ( اِخ ) بتی از مس مخصوص سلف و عک و اشعریین که از میان آن کلامی شنیده میشد که مانند آن را کسی نشنیده بود پس چون آن را شکستند شمشیری از درونش درآمد که حضرت رسول اکرم آن را برگزیدو نامش را مخذم ( برنده ) نهاد. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ عمید

۱. برهم نهاده، برروی هم نهاده شده.
۲. مطابق، برابر.

فرهنگ فارسی ساره

سازگار، همساز، هم سو، برابر


پیشنهاد کاربران

همنهشت


کلمات دیگر: