کلمه جو
صفحه اصلی

مفت


مترادف مفت : رایگان، مجانی، ناخریده، کم ارزش، ارزان، بیهوده، لاطائل، مزخرف

متضاد مفت : بمزد، گران

فارسی به انگلیسی

[adv.] gratis, free of cost, gratultous, [ext.] dirtcheap


gratis, free of cost, gratuitous, [adv.] gratis, [adj.] gratultous, [ext.] dirtcheap, free

free


فارسی به عربی

غیر مبرر , مجانی

مترادف و متضاد

رایگان، مجانی، ناخریده ≠ بمزد، گران


کم‌ارزش، ارزان


بیهوده، لاطائل، مزخرف


gratis (صفت)
ازاد، رایگان، مجانی، مفت

gratuitous (صفت)
رایگان، مفت، بلاعوض، بیخود

free of charge (صفت)
مجانی، مفت

۱. رایگان، مجانی، ناخریده
۲. کمارزش، ارزان
۳. بیهوده، لاطائل، مزخرف ≠ بمزد، گران


فرهنگ فارسی

رایگان، آنچه که بی زحمت وبدون دادن پول وعوضی بدست آید
( صفت ) ۱ - رایگان مجانی . ۲ - آنچه که بی زحمت و کوشش بدست آید: [ در جهان هرکس که دارد مال مفت میتواند حرفهای خوب گفت . ] ( فرنظا. ) یا حرف مفت . ۱ - سخن بیهوده : [ نا نجیب موذی گردن کلفت . تا بی گویی بمحضر حرف مفت ? ] ( بهار ۲ ) ۲۱۹:۲ - هر چیز لغو و بیهوده . یا مفت و مسلم . مفت رایگان . یا مفت خود دانستن چیزی را. آنرا غنیمت دانستن مغتنم شمردن .

فرهنگ معین

(مُ ) (ص ) ۱ - رایگان ، بدون مزد. ۲ - مجازاً: هر چیز لغو و بیهوده . ، ~چنگ کسی (کن . ) ارزانی او، مال او.

لغت نامه دهخدا

مفت. [ م ُ ] ( ص ، ق ) رایگان و بدون مزد و بدون اجرت که چلمله و شایان نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). رایگان. به رایگان. مجان. مجاناً. بی بها. بی قیمت. آنچه بی رنج وکوشش به دست آید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). آنچه بی رنج و محنت به دست آید. ( آنندراج ) :
به دو کونش خریده ام ، نتوان
دامن او ز دست دادن مفت.
جامی.
من که نگفتم تو بده بوسه مفت
طاق بده بوسه و برگیر جفت.
ایرج میرزا.
- به مفت نیرزیدن ؛ رایگان گران بودن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ناچیز و بی ارز بودن ، نظیر: به لعنت خدا نیرزیدن. به نانی نیرزیدن. ( از امثال و حکم ج 1 ص 464 ).
- مال مفت ؛ مال رایگان. مالی که بی پرداخت بها به دست آید :
به مال مفت رسیدی هلاک کن خود را
که گاهگاه چنین اتفاق می افتد.
؟ ( از امثال و حکم ج 1 ص 462 ).
در جهان هر کس که دارد مال مفت
می تواند حرفهای خوب گفت.
؟ ( از فرهنگ نظام ).
- مفت از دست دادن چیزی را یا به مفت از دست دادن ؛ به سهولت وسادگی از دست دادن آن را. بیهوده از دست دادن. مفت باختن :
شاد است بخت بد که به مفتم ز دست داد
گویی مرا فروخته یوسف خریده است.
کلیم ( از آنندراج ).
- مفت باختن . رجوع به ترکیب قبل شود.
- مفت پانصد. رجوع به ترکیب مفت کالذی شود.
- مفت چنگ ؛ ارزانی کسی بودن. بی خرج و رنج چیزی را به دست آوردن. به نفع کسی بودن : اگر رفیق تو آدم ثروتمندی است مفت چنگ تو... ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ).
- مفت خود شمردن ؛ مفت خود دانستن. مغتنم شمردن. غنیمت دانستن. گفتن که چه بهتر از این. ( یادداشت به خطمرحوم دهخدا ).
- مفت خوردن ؛ اکل چیزی یا مالی بی ادای قیمت یا در ازای کاری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). بدون سعی و عمل از مال و نعمتی بهره مند شدن :
به جامع رو و دست مفتی بگیر
که ای مفتی از مفت خوردن نفیر.
( دستورنامه نزاری قهستانی چ روسیه ص 70،یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
و رجوع به مفتخوار و مفتخور شود.
- مفت زدن ؛ به معنی سود کردن و منتفع شدن بی رنج ومحنت. ( آنندراج ) :
گوی شهرت می توان بردن که میدان بی طرف
مفت زد مجنون که پیش از ما به این صحرا رسید.
صائب ( از آنندراج ).
عشق غارت کرده هر جا دین و ایمانی که دید

مفت . [ م ُ ] (ص ، ق ) رایگان و بدون مزد و بدون اجرت که چلمله و شایان نیز گویند. (ناظم الاطباء). رایگان . به رایگان . مجان . مجاناً. بی بها. بی قیمت . آنچه بی رنج وکوشش به دست آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه بی رنج و محنت به دست آید. (آنندراج ) :
به دو کونش خریده ام ، نتوان
دامن او ز دست دادن مفت .

جامی .


من که نگفتم تو بده بوسه مفت
طاق بده بوسه و برگیر جفت .

ایرج میرزا.


- به مفت نیرزیدن ؛ رایگان گران بودن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناچیز و بی ارز بودن ، نظیر: به لعنت خدا نیرزیدن . به نانی نیرزیدن . (از امثال و حکم ج 1 ص 464).
- مال مفت ؛ مال رایگان . مالی که بی پرداخت بها به دست آید :
به مال مفت رسیدی هلاک کن خود را
که گاهگاه چنین اتفاق می افتد.

؟ (از امثال و حکم ج 1 ص 462).


در جهان هر کس که دارد مال مفت
می تواند حرفهای خوب گفت .

؟ (از فرهنگ نظام ).


- مفت از دست دادن چیزی را یا به مفت از دست دادن ؛ به سهولت وسادگی از دست دادن آن را. بیهوده از دست دادن . مفت باختن :
شاد است بخت بد که به مفتم ز دست داد
گویی مرا فروخته یوسف خریده است .

کلیم (از آنندراج ).


- مفت باختن . رجوع به ترکیب قبل شود.
- مفت پانصد . رجوع به ترکیب مفت کالذی شود.
- مفت چنگ ؛ ارزانی کسی بودن . بی خرج و رنج چیزی را به دست آوردن . به نفع کسی بودن : اگر رفیق تو آدم ثروتمندی است مفت چنگ تو... (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
- مفت خود شمردن ؛ مفت خود دانستن . مغتنم شمردن . غنیمت دانستن . گفتن که چه بهتر از این . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا).
- مفت خوردن ؛ اکل چیزی یا مالی بی ادای قیمت یا در ازای کاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بدون سعی و عمل از مال و نعمتی بهره مند شدن :
به جامع رو و دست مفتی بگیر
که ای مفتی از مفت خوردن نفیر.
(دستورنامه ٔ نزاری قهستانی چ روسیه ص 70،یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
و رجوع به مفتخوار و مفتخور شود.
- مفت زدن ؛ به معنی سود کردن و منتفع شدن بی رنج ومحنت . (آنندراج ) :
گوی شهرت می توان بردن که میدان بی طرف
مفت زد مجنون که پیش از ما به این صحرا رسید.

صائب (از آنندراج ).


عشق غارت کرده هر جا دین و ایمانی که دید
زاهد بیچاره مفتی زد که ایمانی نداشت .

عبدالرزاق فیاض (از آنندراج ).


در بیعگه غمش به دلالی بخت
مفتی زده ام گر به خودم پس ندهند.

ظهوری (از آنندراج ).


- مفت کالذی ؛ مفت و مسلم . مفت پانصد. چیزی را مفت و مجانی یا بسیار ارزان از قیمت اصلی به دست آوردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
- مفت و مجانی ؛ رایگان . به دست آوردن چیزی بدون دادن بها.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
- مفت و مسلم ؛ به رایگان . مجانی . مجاناً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال :
سنگ مفت و کلاغ مفت . (امثال و حکم ج 2 ص 993).
سنگ مفت و میوه مفت . (امثال و حکم ج 2 ص 993).
شراب مفت را قاضی هم می خورد. (امثال و حکم ج 1 ص 1021).
شغال از باغبان قهر کند مفت باغبان . (امثال و حکم ج 2 ص 1025).
مفت را که گفت ؛ یعنی کسی به رایگان کسی را چیزی ندهد. (امثال و حکم ج 3 ص 1719).
یا مفت یا مفت ؛ تقلیدی به استهزا از صوت تسبیح زاهدان ریائی است که از اذکار و اوراد، جلب خاطر عوام و درنتیجه انتفاع و سود بردن از آنان را خواهند. (امثال و حکم ج 4 ص 2033).
|| به اقل بها. به کمترین قیمت : خانه را مفت از دست داد؛ یعنی با قیمتی نزدیک رایگان و مجانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بیهوده . لغو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- حرف مفت ؛ سخن بیهوده . (ناظم الاطباء). کلام بیهوده . سخنی بی دلیل . سخن بی معنی . گفتاری لغو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مفت گفتن ؛ بیهوده گفتن . سخن لغو گفتن . حرف مفت زدن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب قبل شود.

فرهنگ عمید

آنچه بی زحمت و بدون دادن پول و عوض به دست آید، رایگان.

جدول کلمات

رایگان

پیشنهاد کاربران

سخن بی ارزش و بی بها

نظر و عقیده سخیف و بی ارزش

داد خواست هیچ و پوچ

کارشناسی غیر اصولی

لایخه و اعتراض بی مورد

هرچیزی که بهایی نداشته باشد

کاری که خراب انجام داده شود

رایگان ، مجانی ، زب، ناخریده، کم ارزش، ارزان، بیهوده، لاطائل، مزخرف

مفتکی

مجانی به زبان عامیانه
مفتکی: رایگان به دست آوردن


بلا عوض و رایگان بدون اجرت

کالای خیلی ارزان که با کنایه میگویند مفت ومجانی است


کلمات دیگر: