کلمه جو
صفحه اصلی

اوردن


مترادف اوردن : ( آوردن ) اتیان، با خود حمل کردن، رساندن، زادن، زاییدن، حکایت کردن، روایت کردن، نقل کردن

متضاد اوردن : ( آوردن ) بردن

فارسی به انگلیسی

introduce, bear, bring, fetch, to bring, [fig.] to produce, to occasion, to embrace, wash

فارسی به عربی

اجلب , هاجر

مترادف و متضاد

bring (فعل)
موجب شدن، اوردن، رساندن به

fetch (فعل)
اوردن، واکشیدن، رفتن و اوردن

bring in (فعل)
اوردن، وارد کردن

immigrate (فعل)
اوردن، کوچ کردن، نشاندن، توطن اختیار کردن

فرهنگ فارسی

( آوردن ) ( مصدر ) ( آورد آورد خواهد آورد بیاور آورنده آورده ) ۱ - چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر یا از نزد کسی بنزددیگری رسانیدن اتیان مقابل بردن . ۲ - ظاهرکردن پدید کردن . ۳ - روایت کردن حکایت گفتن قصه گفتن . ۴ - زاییدن زادن تولید . ۵ - سبب شدن . ۶ - نشان دادن .

فرهنگ معین

( آوردن ) (وَ یا وُ دَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر رساندن . ۲ - کردن . ۳ - روایت کردن ، حکایت گفتن . ۴ - زاییدن ، به دنیا آوردن . ۵ - ارزیدن .

لغت نامه دهخدا

( آوردن ) آوردن. [ وَ دَ ] ( مص ) ( از: آ، به معنی سوی یا به معنی سلب + بردن ) بردن بسوی کسی. ایتاء. اجأه. اِتیان. مقابل بردن :
ز چیزی که از بلخ بامی ببرد
بیاورد و یکسر به گهرم سپرد.
فردوسی.
بگیریدش از پشت آن پیل مست
به پیش من آریدبسته دو دست.
فردوسی.
بسیندُخت فرمود پس نامدار
که رودابه را خیز و نزد من آر.
فردوسی.
|| روایت ، نقل حکایت ، حدیث ، ذکر، یاد، بیان ، ایراد، قصه کردن. گفتن. نوشتن :
کنون زین سپس هفت خوان آورم
سخنهای نغز و جوان آورم.
فردوسی.
بگو تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زو بر خورد.
فردوسی.
سخندان که رای ردان آورد
سخن بر زبان ددان آورد.
عنصری.
هرکه خواند دانم که عیب نکند به آوردن این حکایت که بی فائده نیست. ( تاریخ بیهقی ). در این باب حکایتی که بنشابور گذشته از جهت غاشیه بیاورم. ( تاریخ بیهقی ). هزلها و جدّهای وی را اندازه نبود و پس از این بیارم بجای خویش. ( تاریخ بیهقی ). بیاورم ناچار این حال را تا بدان واقف شده آید. ( تاریخ بیهقی ). خداوند سلطان فرموده بود تا ترا و پسرت را هزار عقابین بزنند من بر تو رقت آوردم. ( تاریخ بیهقی ). و بجای خود بیارم که از گونه گونه چه کار رفت. ( تاریخ بیهقی ). بیاورم پس از این که بر هر یکی از اینها چه رفت. ( تاریخ بیهقی ). ذکر و بیان کردن بوصالح تیانی... که نام و حال وی بیاورم یکی بود از ایشان... ( تاریخ بیهقی ). نسخت سوگندنامه... بیاورده ام در مقامات محمودی که کرده ام. ( تاریخ بیهقی ). چنانکه بیارم چگونگی آن بر جای خویش. ( تاریخ بیهقی ). و بیارم پس از این ، که درباب علی چه رفت تا آنگاه که فرمان یافت. ( تاریخ بیهقی ). من حکایتی خوانده ام در اخبار خلفا... بیاورم. ( تاریخ بیهقی ). و پس از این بیارم آنچه رفت در باب این بازداشته ، بجای خویش. ( تاریخ بیهقی ). آن قصه سخت معروف است نیاورده ام که سخن سخت دراز کشد. ( تاریخ بیهقی ). تعدیها رفت از وی که در تاریخ پیش از این بیاورده ام. ( تاریخ بیهقی ). چنین سخنان ازبرای آن می آورم تا خفتگان... بیدار شوند. ( تاریخ بیهقی ). و پدریان را نیک ازآن درد می آمد و می ژکیدند تا آخر بیفکندندش چنانکه بیاورم. ( تاریخ بیهقی ). و پس از این آورده آید. ( تاریخ بیهقی ). در تاریخ گذشته بیاورده ام دو باب در آن ازحدیث این پادشاه بزرگ. ( تاریخ بیهقی ). من نسختی کردم چنانکه در دیگر نسختها و در این تاریخ بیاورده ام نامه را. ( تاریخ بیهقی ). استادم دو نسخت کرد این دو نامه را... و نسختها بشده است چنانکه چند جای این حال بیاوردم. ( تاریخ بیهقی ). قصه ای که او را افتاد بیارم بجای خویش. ( تاریخ بیهقی ). آنچه غرض بود بیاوردم از این سه لقب. ( تاریخ بیهقی ). چنین آورده اند که فضل وزیر مأمون خلیفه بمرد. ( تاریخ بیهقی ). این حدیث درتاریخ یمینی بیاورده ام. ( تاریخ بیهقی ). در مجلد پنجم بیاوردم که امیرمسعود... در بلخ آمد. ( تاریخ بیهقی ). و نوادر و عجایب که وی را افتاده بود در روزگار پدرش همه بیاورده ام در این تاریخ. ( تاریخ بیهقی ). احوال این امام آورده آید سخت مشبع بجایگاه خویش. ( تاریخ بیهقی ).

فرهنگ عمید

( آوردن ) ۱. چیزی یا کسی را با خود از جایی به جایی یا از نزد کسی به نزد کس دیگر رساندن.
۲. پدید کردن، تولید کردن، ظاهر کردن.
۳. در میان نهادن.
۴. زاییدن.
۵. مهیا کردن، آماده کردن.

جدول کلمات

آوردن
اتیان

پیشنهاد کاربران

روی آوردن : تمایل نشان دادن
دندان آوردن : رشد دندان


اتیان

در زبان لری بختیاری به معنی
آوردن

Avor den

آوردن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "آوردن " می نویسد : ( ( آوردن در پهلوی آورتن āwurtan بوده است؛ ستاک فعل : "ور" یا "بر" ، همان است که در "بردن "نیز دیده می آید. " آ " درآوردن پیشاوندی است که کاربرد و معنای فعل را وارونه گردانیده است . ) )
( ( ترا از دو گیتی برآورده اند؛
به چندین میانجی ، بپرورده اند. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 197 )



کلمات دیگر: