مترادف تصدی : عهده دار، ماموریت، مباشرت، عهده دار شدن
تصدی
مترادف تصدی : عهده دار، ماموریت، مباشرت، عهده دار شدن
فارسی به انگلیسی
being in charge, tenure of dffice, incumbency
charge, incumbency, keeping, takeover, tenure
فارسی به عربی
مفوضیة
مترادف و متضاد
عهدهدار، ماموریت، مباشرت
عهدهدار شدن
۱. عهدهدار، ماموریت، مباشرت
۲. عهدهدار شدن
حمله، مسئولیت، اتهام، بار، تصدی، وزن، هزینه، عهده، خرج، مطالبه، مطالبه هزینه، عهده داری
راهنمایی، برتری، رهبری، تصدی، سرکردگی
توانایی، اختیار، اعتبار، قدرت، اجازه، نفوذ، تسلط، متخصص، تصدی، اولیاء امور، نویسندهء معتبر، خوشنامی
انجام، ماموریت، حکم، هیئت، تصدی، فرمان، حق العمل، کمیسیون، حق کمیسیون
علاقه، خواست، تصدی، اشغال، تصرف، نگهداری، اجاره داری، حق تصدی
وظیفه، تصدی، عهده داری، وجوب، لزوم
تصدی، ریاست
ترتیب، تصدی، اداره، مدیران، مدریت، کارفرمایی
فرهنگ فارسی
متعرض شدن، پی آمدن، عهده دارشدن کاری، مبادرت
۱ - ( مصدر ) پیش آمدن ۲ - ( مصدر ) عهده دار کاری شدن کاری پیش گرفتن مبادرت کردن بامری .
۱ - ( مصدر ) پیش آمدن ۲ - ( مصدر ) عهده دار کاری شدن کاری پیش گرفتن مبادرت کردن بامری .
فرهنگ معین
(تَ صَ دِّ ) (مص ل . ) عهده دار کاری شدن ، مسؤلیت کاری را پذیرفتن .
لغت نامه دهخدا
تصدی. [ ت َ ص َدْ دی ] ( ع مص ) پیش آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پیش باز آمدن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پیش آمدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : و چون خبر واقعه اوبه سلطان غیاث الدین رسید، تفکر و تحیر به احوال او تهدی کرد و عجز و ضعف تصدی نمود. ( جهانگشای جوینی ). || تعرض نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تعرض نمودن به چیزی و آن استشراف بر آن است تا ناظر بر آن چیز باشد. ( از اقرب الموارد ). || سر به سوی کاری برداشتن. ( از اقرب الموارد ). تصدی کاری ؛ مباشرت آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
فرهنگ عمید
۱. متعرض شدن.
۲. پیش آمدن.
۳. عهده دار کاری شدن.
۴. مبادرت به امری کردن.
۲. پیش آمدن.
۳. عهده دار کاری شدن.
۴. مبادرت به امری کردن.
پیشنهاد کاربران
تصدَى: تصدیه: روی آوردن ، توجه کردن، اصل آن �صد و� به معنی کف زدن و دست به هم زدن است
گماشتگی
برانجام تعهد یا کار ی برآمدن.
کلمات دیگر: