کلمه جو
صفحه اصلی

مش

فرهنگ فارسی

۱- اهل مشهد مشهدی . ۲ - داش مشدی
دست بچیزی مالیدن تا پاکیزه شود و چربش از آن زائل گردد

لغت نامه دهخدا

مش. [ م َش ش ] ( ع مص ) دست به چیزی در مالیدن تا پاکیزه شود و چربش آن زائل گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از محیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ). دست در چیزی درشت مالیدن تا چربش از آن شود. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). چیز خشن و درشت مالیدن بر دست خود تا پاک کند آن را و چربی آن زایل گرداندن. ( از ناظم الاطباء ). || درآمیختن و سودن چیزی را چندانکه گداخته شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). درآمیختن چیزی را تا ذوب شود. ( از محیط المحیط ). درآمیختن و تر کردن چیزی را در آب تا ذوب گردد. ( از اقرب الموارد ). || خصومت کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). دشمنی و خصومت کردن با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ). || بسودن اطراف استخوان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مکیدن کناره های استخوان و خائیدن آن را. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). || اندک گرفتن مال کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اندک اندک گرفتن مال کسی را. ( ناظم الاطباء ). چیزی بعد چیزی گرفتن از مال کسی. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). || دوشیدن شیر از پستان ، نیم کاره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نیم کاره دوشیدن آن ماده شتر را و قدری از شیر در پستان وی گذاشتن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). دوشیدن بعضی از شیر شتر. ( المصادر زوزنی ). || أطعمه هشاً مشاً؛ خورانیدن کسی را خورش پاکیزه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

دانشنامه عمومی

(روستای خلار، استان فارس) [فعل نهی، دوم شخص مفرد] مَشُ، مَشو؛ نرو! (گویش خلاری مرکب از بستکی و لاری و پهلوی است. این روستا در دو منزلی شمال غرب شیراز قرار دارد.)


مش ممکن است یکی از موارد زیر باشد:
مش (رنگ مو)، نوعی تغییر رنگ مو
مش (فیلم)، فیلم رابرت آلتمن
مشهدی (پیشوند نام)
مش (توری)، واحدهای تشکیل دهنده یک شبکه توری شکل
مش (ترانه)، ترانه ای استودیویی اثر امینم

گویش مازنی

/mesh/ گوسفند ماده - گوسفند چند ساله

۱گوسفند ماده ۲گوسفند چند ساله


واژه نامه بختیاریکا

( مَش * ) جا افتاده؛ سفت وکم آب
( مَش ) ( ال ) ؛ پیشوندی مذهبی به معنی مشهدی

پیشنهاد کاربران

در استان هرمزگان مش یعنی مگس.

پشه در زبان مُلکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )

مُشَّ، یَمُشُّ در لهجه ایل عرب خمسه به معنی بو کردن چیزی است.
نزدیک بینی بردن چیزی و استشمام کردن آن.
بعضا هم در گویش عامه به شکل ماشَّ و یَامُشُّ به کار میرود.

رفتار و روش و طریق است
مثلا خط مش من این است معنی یعنی حاده حرکت و روش من اینگونه است

مش: ( mesh ) : [ اصطلاح چوپانی ] گوسفند ماده دو ساله.


کلمات دیگر: