کلمه جو
صفحه اصلی

محلی


مترادف محلی : بومی، اهلی، بوم زاد

متضاد محلی : غیر بومی

برابر پارسی : بومی، برزَنی

فارسی به انگلیسی

decorated, arranged


local


local, native, regional, civic, folk, nonstandard, parish-pump, parochial, somewhere, vernacular

civic, folk, local, native, nonstandard, parish-pump, parochial, regional, somewhere, vernacular


فارسی به عربی

سکنی , محلی , مواطن

عربی به فارسی

خانگي , خانوادگي , اهلي , رام , بومي , خانه دار , مستخدم يا خادمه , محلي , موضعي


مترادف و متضاد

بومی ≠ غیر بومی


اهلی


بوم‌زاد


native (صفت)
بومی، اهلی، محلی، تنی

vernacular (صفت)
بومی، محلی، کشوری، عام

territorial (صفت)
زمینی، محلی، داخلی، منطقه ای، ارضی

autochthonal (صفت)
محلی

local (صفت)
محلی، موضعی، مکانی، محدود به یک محل، مقامی

residential (صفت)
محلی، قابل سکنی، مسکونی، وابسته به اقامت

autochthonous (صفت)
بومی، محلی، جابجا نشده، ذاتی

۱. بومی
۲. اهلی
۳. بومزاد ≠ غیر بومی


فرهنگ فارسی

زیورکرده شده، به زیور آراسته شده
( اسم ) ۱ - شیرین گرداننده چیزی را . ۲ - شیرین یابنده .
عبدالرحمن ابن سلیمان محلی شافعی

فرهنگ معین

(مُ حَ ل لا ) [ ع . ] (اِمف . ) به زیور آراسته شده .
(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - شیرین گرداننده چیزی را. ۲ - شیرین یابنده .

(مُ حَ ل لا) [ ع . ] (اِمف .) به زیور آراسته شده .


(مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - شیرین گرداننده چیزی را. 2 - شیرین یابنده .


لغت نامه دهخدا

محلی . [ م ُ ] (ع ص ) آرایش کننده ٔ چشمها. رجوع به احلاء شود. || کسی که چیزی را شیرین می کند. (ناظم الاطباء). شیرین گرداننده . || شیرین یابنده چیزی را. (آنندراج ). رجوع به احلاء و تحلیة شود.


محلی. [ م ُ ح َل ْ لا ] ( ع ص ) آراسته شده و زینت داده شده با زیور. ( ناظم الاطباء ). آراسته شده و زیورداده شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) : مرصع به زر و گوهر و محلی به لاَّلی و جوهر. ( سندبادنامه ص 313 ). هر دو منزه از لغو و تأثیم و محلی بخالص تبر تفضل و تکریم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 449 ).
تو بی زیور محلائی و بی رخت
مزکائی و بی زینت مزین.
سعدی.
|| جلاداده شده.( ناظم الاطباء ). || وصف کرده شده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). رجوع به تحلیه شود. || شیرین کرده شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به احلاء و تحلیة شود. || فرمان داده شده. || خوش نما و ظریف نوشته شده. ( ناظم الاطباء ). || مجازاً به معنی چهره. ( غیاث ) ( آنندراج ).

محلی. [ م ُ ح َل ْ لی ] ( ع ص ) کسی که زینت میکند قبضه و غلاف شمشیر را. رجوع به تحلیه شود. || شیرین کننده. ( ناظم الاطباء ). شیرین گرداننده. ( آنندراج ). رجوع به احلاء و تحلیة شود. || آن که بیان می کند و وصف می نماید برای کسی حلیه و آرایش ظاهری وی را. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تحلیة شود. || آن که حلیه سپاهی را نزد عارض بیاض بیان کند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
آمد به عرضگاه دلارام من فراز
پیش بساط عارض در جمله حشم
دادش جواب گفت محلی که هست راست
این است آنچه گفتی و یک ذره نیست کم.
مسعودسعد.

محلی. [ م ُ ] ( ع ص ) آرایش کننده چشمها. رجوع به احلاء شود. || کسی که چیزی را شیرین می کند. ( ناظم الاطباء ). شیرین گرداننده. || شیرین یابنده چیزی را. ( آنندراج ). رجوع به احلاء و تحلیة شود.

محلی. [ م َ ح َل ْ لی ] ( ص نسبی ) منسوب به محل. || منسوب به حرم سرا. || خواجه سرا. ( ناظم الاطباء ).

محلی. [ م َ ح َل ْ لی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به محله است و آن غیر از المحلةالکبری به مصر می باشد. ( از تاج العروس ).

محلی. [ م َ ح َل ْ لی ی ] ( اِخ ) حسین بن محمد محلی شافعی ( مقریزی در خطط نام او را حسن ضبط کرده است ) فقیه و ریاضی دان. او راست : کتابی در فقه بر مبنای مذهب شافعی و فتح رب البریة علی متن السخاویة ( علم حساب )، تألیف در 1138 هَ. ق. ( از معجم المطبوعات ج 2 ص 1625 ).

محلی. [ م َ ح َل ْ لی ی ] ( اِخ ) عبدالرحمن بن سلیمان محلی شافعی متولد در محلةالکبری و متوفی در 1097 هَ. ق. او راست : حاشیه بر تفسیر بیضاوی. ( از تاج العروس ).

محلی . [ م َ ح َل ْ لی ] (ص نسبی ) منسوب به محل . || منسوب به حرم سرا. || خواجه سرا. (ناظم الاطباء).


محلی . [ م َ ح َل ْ لی ی ] (اِخ ) حسین بن محمد محلی شافعی (مقریزی در خطط نام او را حسن ضبط کرده است ) فقیه و ریاضی دان . او راست : کتابی در فقه بر مبنای مذهب شافعی و فتح رب البریة علی متن السخاویة (علم حساب )، تألیف در 1138 هَ . ق . (از معجم المطبوعات ج 2 ص 1625).


محلی . [ م َ ح َل ْ لی ی ] (اِخ ) رجوع به اسعدالدین یعقوب بن اسحاق شود.


محلی . [ م َ ح َل ْ لی ی ] (اِخ ) عبدالرحمن بن سلیمان محلی شافعی متولد در محلةالکبری و متوفی در 1097 هَ . ق . او راست : حاشیه ٔ بر تفسیر بیضاوی . (از تاج العروس ).


محلی . [ م َ ح َل ْ لی ی ] (اِخ ) محمدبن احمدبن ابراهیم بن احمد شافعی محلی ، مکنی به ابوعبداﷲ ملقب به جلال الدین معروف به جلال محلی و جلال الدین محلی . رجوع به جلال الدین محلی شود.


محلی . [ م َ ح َل ْ لی ی ] (ص نسبی ) منسوب به محله است و آن غیر از المحلةالکبری به مصر می باشد. (از تاج العروس ).


محلی . [ م ُ ح َل ْ لا ] (ع ص ) آراسته شده و زینت داده شده ٔ با زیور. (ناظم الاطباء). آراسته شده و زیورداده شده . (غیاث ) (از منتهی الارب ) : مرصع به زر و گوهر و محلی به لاَّلی و جوهر. (سندبادنامه ص 313). هر دو منزه از لغو و تأثیم و محلی بخالص تبر تفضل و تکریم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 449).
تو بی زیور محلائی و بی رخت
مزکائی و بی زینت مزین .

سعدی .


|| جلاداده شده .(ناظم الاطباء). || وصف کرده شده . (غیاث ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به تحلیه شود. || شیرین کرده شده . (ناظم الاطباء). رجوع به احلاء و تحلیة شود. || فرمان داده شده . || خوش نما و ظریف نوشته شده . (ناظم الاطباء). || مجازاً به معنی چهره . (غیاث ) (آنندراج ).

محلی . [ م ُ ح َل ْ لی ] (ع ص ) کسی که زینت میکند قبضه و غلاف شمشیر را. رجوع به تحلیه شود. || شیرین کننده . (ناظم الاطباء). شیرین گرداننده . (آنندراج ). رجوع به احلاء و تحلیة شود. || آن که بیان می کند و وصف می نماید برای کسی حلیه و آرایش ظاهری وی را. (ناظم الاطباء). رجوع به تحلیة شود. || آن که حلیه ٔ سپاهی را نزد عارض بیاض بیان کند. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
آمد به عرضگاه دلارام من فراز
پیش بساط عارض در جمله ٔ حشم
دادش جواب گفت محلی که هست راست
این است آنچه گفتی و یک ذره نیست کم .

مسعودسعد.



فرهنگ عمید

زیورکرده‌شده؛ به ‌زیور آراسته‌شده.


۱. مربوط به یک محل خاص: ترانهٴ محلی.
۲. از مردم محل؛ بومی.


۱. مربوط به یک محل خاص: ترانهٴ محلی.
۲. از مردم محل، بومی.
زیورکرده شده، به زیور آراسته شده.

دانشنامه عمومی

محلی (بوم شناسی). در دانش بوم شناسی و جغرافیای زیستی، محلی یا بومی (به انگلیسی: Indigenous) به گونه ای ساکن منطقه یا بوم سازگانی گفته می شود که حضورش در آن به دلیل های صرفاً طبیعی بوده است و انسان ها در آن نقشی نداشته اند. هر یاخته طبیعی (برخلاف یاخته های اهلی شده) دارای منطقه طبیعی زندگی برای خود است که در آن، محلی خوانده می شود. بیرون از این منطقه، یک گونه می تواند توسط فعالیت های انسانی معرفی شود، که در این صورت به آن «گونه معرفی شده» گفته می شود.
بوم زادی
گونه معرفی شده
گونه های محلی صرفاً بوم زاد نیستند. در زیست شناسی و بوم شناسی، بوم زادی به معنای زیست انحصاری یک گونه در میان زیواگان یک ناحیه است. در حالی که گونهٔ محلی می تواند در جاهایی جز ناحیه ای که در آن مورد بررسی قرار می گیرد، حضور داشته باشد. همچنین، این هر دو مفهوم به معنای فرگشت یافتن یاخته های مورد نظر در یک منطقه خاص نیستند.

دانشنامه آزاد فارسی

محلی (المحلی). مُحَلّی (المُحَلّی)
(نام کامل: المُحَلّی بالآثار فی شرح المُجَلّی بالاختصار) تألیف ابن حزم اندلسی، کتابی به عربی، در فقه ظاهریه. این کتاب بسیار معروف، در شرح دیگر اثر مؤلف با نام المجلی است. او در این کتاب احادیث مورد اطمینان را از غیر آن جدا کرده و به هیچ روی به قیاس استدلال نکرده است. همچنین، پیش از شروع در ابواب فقه، دیدگاه های کلامی و نظریه های خود را در نحوۀ استنباط فقهی توضیح داده است. بر این کتاب، شرح، تعلیقه و ردیّۀ فراوان نوشته شده است. المُحَلَّی به تحقیق احمد محمود شاکر در ۱۱ جلد و در بیروت به چاپ رسیده است.

فرهنگ فارسی ساره

برزنی، بوم


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُحِلِّی: حلال کنندگان (نون آن چون مضاف واقع شده حذف گردیده است)
معنی بُقْعَةِ: محلی از زمین
معنی یَبَساً: محلی را گویند که قبلا آب در آن بوده و سپس خشک شده است
معنی جُرُفٍ: محلی است که سیل زیر آن را شسته باشد ، بطوری که بالای آن هر لحظه در شرف ریختن باشد
معنی مُتَرَدِّیَةُ: حیوانی که از محلی بلند چون کوه و یا لبه چاه و امثال آن سقوط کند و بمیرد .
معنی عَرَفَاتٍ: نام محلی نزدیک مکه که جاجیان در روز عرفه در آنجا تجمع می کنند و به دعا و نیایش می پردازند.
معنی شَفَا جُرُفٍ: لبه مسیل ( جرف محلی است که سیل زیر آن را شسته باشد ، بطوری که بالای آن هر لحظه در شرف ریختن باشد)
معنی مُلْتَحَداً: پناهگاه (اسم مکان و به معنای محلی که شخص مورد آسیب ،خود را به آن محل کنار بکشد ، تا از شری که متوجه او است ایمان بماند)
معنی عَرَاءِ: محلی روبازکه دیوار و حایلی دیگر در آن نباشد و چیزی که انسان در زیر سایهاش قرار گیرد نداشته باشد ، نه سقفی و نه خیمهای و نه درختی .
معنی صَّرْحَ: برج بلند - قصر - حیاط قصر (قصر و هر بنایی است بلند و مشرف بر سایر بناها ، و نیز به معنای محلی است که آن را تخت کرده باشند و سقف هم نداشته باشد )
معنی أَوْدِیَةٌ: دره های محل عبور سیل (جمع وادی و وادی محلی است که سیلاب از آنجا میگذرد ، و به همین اعتبار شکاف میان دو کوه را نیز وادی میگویند ، و جمع این کلمه اودیه میآید )
معنی مُسْتَوْدَعَهَا: جایگاه موقتش (مستودع یعنی محلی که ودیعه را در آن قرار می دهند. عبارت "وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا"یعنی :قرارگاه واقعی و جایگاه موقت آن را میداند )
معنی مَصْرِفاً: بازگشتگاه - گریزگاه - محل انصراف (کلمه مصرف اسم مکان از صرف و صرف به معنای گردانیدن از حالی به حال دیگر است. عبارت "وَلَمْ یَجِدُواْ عَنْهَا مَصْرِفاً " یعنی نمییابند محلی که به سویش منصرف شوند ، و از آتش به سوی آن فرار کنند )
معنی مُّبَارَکاً: دارای خیر بسیار شده - صاحب برکت شده(کلمه مبارک از مصدر مبارکه باب مفاعله از ثلاثی مجرد برکت است و برکت به معنای خیر بسیار ، و مبارک به معنای محلی است که خیر کثیر به آنجا افاضه میشود . و این کلمه در مورد هم برکات دنیوی استفاده می شود و هم اخروی )
ریشه کلمه:
ما (۲۶۲۲ بار)

جدول کلمات

بومی

پیشنهاد کاربران

جایگاهی


کلمات دیگر: