کلمه جو
صفحه اصلی

تعلیق


مترادف تعلیق : آویختگی، آویزش، تأخیر، معلق، آویختن، تحشیه، تعلیقه، تکلمه، حاشیه، معلق کردن، فروهشتن

برابر پارسی : برکنارکردن، آویختن

فارسی به انگلیسی

suspension, abeyance


abeyance, hang, stay, suspense, suspension, deepfreeze

abeyance, hang, stay, suspense, suspension


فارسی به عربی

تعلیق , توقف , علق

عربی به فارسی

بي تکليفي , وقفه , تعليق , عنوان , سرلوحه , عنوان دادن , توضيح , تفسير , سفرنگ , تقريظ , رشته يادداشت , گزارش رويداد , توقف , تعطيل , ايست , اويزان , اويزاني , اندروا , اونگان , اندروايي , اويزش


مترادف و متضاد

آویختگی، آویزش


تاخیر، معلق


آویختن


تحشیه، تعلیقه، تکلمه، حاشیه


معلق کردن، فروهشتن


stop (اسم)
ترک، تعلیق، نقطه، ایست، توقف، تکیه، ایستگاه

suspension (اسم)
متارکه، وقفه، تعلیق، ایست، توقف، تاخیر، تعطیل، بی تکلیفی، اندروایی، اویزانی، سوسپانسیون، اندروا، اویزش

abeyance (اسم)
بی تکلیفی، وقفه، تعلیق

pendency (اسم)
تعلیق، اویختگی

hang (اسم)
تعلیق، تمایل، مفهوم، طرزاویختن

interruption (اسم)
تعلیق، فاصله، انقطاع

suspensive (صفت)
تعلیق، در حال تعلیق، در حال توقف، اویزشی، اندروا پذیری

۱. آویختگی، آویزش
۲. تاخیر، معلق
۳. آویختن،
۴. تحشیه، تعلیقه، تکلمه، حاشیه
۵. معلق کردن، فروهشتن


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) آویختن آویزان کردن در آویختن . ۲ - یاد داشت کردن نوشتن مطالب درذیل رساله یاکتاب . ۳ -( اسم ) یاد داشت ضمیم. کتاب و رساله . جمع : تعلیقات .

[شیمی، مهندسی بسپار] فرایند اختلاط ذرات ریز جامد یا مایع در یک مایع یا گاز به‌صورت معلق [موسیقی] 1. نغمۀ ناملایم یک آکورد که امتدادیافتۀ یک نغمۀ ملایم از آکورد قبلی است و به‌صورت متصل و پایین‌رونده حل می‌شود 2. امتداد نغمۀ ملایم آکوردی در آکورد بعدی که آن را ناملایم می‌سازد


فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) آویزان کردن . ۲ - چیزی در زیر کتاب یا نوشته ای نوشتن . ۳ - (اِ. ) نام یکی از خطوط اسلامی منشعب از نسخ با شیوة ایرانی . ۴ - (اِمص . ) آویزان بودن ، آویختگی . ۵ - انجام نشدن کاری یا بلاتکلیف ماندن امری بدون مشخص بودن زمان قطعی انجام

(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آویزان کردن . 2 - چیزی در زیر کتاب یا نوشته ای نوشتن . 3 - (اِ.) نام یکی از خطوط اسلامی منشعب از نسخ با شیوة ایرانی . 4 - (اِمص .) آویزان بودن ، آویختگی . 5 - انجام نشدن کاری یا بلاتکلیف ماندن امری بدون مشخص بودن زمان قطعی انجام یافتن آن .


لغت نامه دهخدا

تعلیق. [ ت َ ] ( ع مص )درآویختن. ( زوزنی ) ( دهار ) ( از تاج المصادر بیهقی ). درآویختن چیزی را به چیزی و متعلق گردانیدن. یقال : علقه فتعلق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). درآویختن چیزی را بچیزی و بر چیزی ، درآویختن و معلق گردانیدن آن. ( از اقرب الموارد ). آویختن چیزی را. ( غیاث اللغات ). و بمجاز علاقه و دلبستگی :
داده شه را به نام نیک غرور
و او ز تعلیق نیکنامی دور.
نظامی.
|| بند کردن در را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نصب کردن و سوار کردن در بر خانه. ( از اقرب الموارد ). || عاشق گردانیدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || دوستی نمودن ، یقال : علق فلان امراةُ مجهولاً. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ترک و قطع نکردن کاری راو تعلیق افعال القلوب از آن است. ( از اقرب الموارد ). || همراه میاره شتر فرستادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || انداختن مهار شتر بر گردن آن ، برای کسی گویند که از شتر فرود آید و مهار آن را بگردنش افکند. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) نوعی از خط که از رقاع و توقیع برآمده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || در شواهد زیر بمعنی یادداشت آمده : خواجه [ احمد حسن ] خلعت بپوشید و به نظاره ایستاده بودم آنچه از معاینه گویم و از تعلیق که دارم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 150 ). چنان صواب دیدم که بر سر تاریخ مأمونیان شوم چنانکه از استاد ابوریحان تعلیق داشتم. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 681 ). و رجوع به تعلیق کردن شود. || به اصطلاح شعرا تعلیق عبارت است از مرتب کردن حکمی بر ثبوت یا نفی حکم دیگر. حکم اول را جزا و حکم ثانی را شرط گویند و این شش قسم است یکی آنکه ثانی و حکم اول هر دو ممکن باشد عادةً و عقلاً چنانکه :
اگر بر رفیقان نباشی شفیق
به فرسنگ بگریزد از تو رفیق.
دوم آنکه حکم ثانی ممکن و حکم اول مستحیل عادةً و عقلاً:
اگر نهیب دهد چرخ واژگون گردد
و گر عتاب کند آفتاب خون گردد.
سوم آنکه حکم ثانی ممکن و حکم اول مستحیل عادةً و ممکن عقلاً چنانکه :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.
حافظ.
چهارم آنکه هر دو حکم محال عقلاً و عادةً چنانکه :
گر چرد در چمن حسن تو زنبور عسل

تعلیق . [ ت َ ] (ع مص )درآویختن . (زوزنی ) (دهار) (از تاج المصادر بیهقی ). درآویختن چیزی را به چیزی و متعلق گردانیدن . یقال : علقه فتعلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). درآویختن چیزی را بچیزی و بر چیزی ، درآویختن و معلق گردانیدن آن . (از اقرب الموارد). آویختن چیزی را. (غیاث اللغات ). و بمجاز علاقه و دلبستگی :
داده شه را به نام نیک غرور
و او ز تعلیق نیکنامی دور.

نظامی .


|| بند کردن در را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نصب کردن و سوار کردن در بر خانه . (از اقرب الموارد). || عاشق گردانیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || دوستی نمودن ، یقال : علق فلان امراةُ مجهولاً. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ترک و قطع نکردن کاری راو تعلیق افعال القلوب از آن است . (از اقرب الموارد). || همراه میاره شتر فرستادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || انداختن مهار شتر بر گردن آن ، برای کسی گویند که از شتر فرود آید و مهار آن را بگردنش افکند. (از اقرب الموارد). || (اِ) نوعی از خط که از رقاع و توقیع برآمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || در شواهد زیر بمعنی یادداشت آمده : خواجه [ احمد حسن ] خلعت بپوشید و به نظاره ایستاده بودم آنچه از معاینه گویم و از تعلیق که دارم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 150). چنان صواب دیدم که بر سر تاریخ مأمونیان شوم چنانکه از استاد ابوریحان تعلیق داشتم . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 681). و رجوع به تعلیق کردن شود. || به اصطلاح شعرا تعلیق عبارت است از مرتب کردن حکمی بر ثبوت یا نفی حکم دیگر. حکم اول را جزا و حکم ثانی را شرط گویند و این شش قسم است یکی آنکه ثانی و حکم اول هر دو ممکن باشد عادةً و عقلاً چنانکه :
اگر بر رفیقان نباشی شفیق
به فرسنگ بگریزد از تو رفیق .
دوم آنکه حکم ثانی ممکن و حکم اول مستحیل عادةً و عقلاً:
اگر نهیب دهد چرخ واژگون گردد
و گر عتاب کند آفتاب خون گردد.
سوم آنکه حکم ثانی ممکن و حکم اول مستحیل عادةً و ممکن عقلاً چنانکه :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.

حافظ.


چهارم آنکه هر دو حکم محال عقلاً و عادةً چنانکه :
گر چرد در چمن حسن تو زنبور عسل
چه عجب گر ز گل شمع بگیرند گلاب .
پنجم آنکه حکم اول ممکن و حکم ثانی مستحیل عقلاً و عادةً چنانکه :
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نپیچم الحکم ﷲ.
ششم آنکه حکم اول ممکن و حکم ثانی مستحیل عادةً و ممکن عقلاً چنانکه :
گر ز آب زندگانی بهره یابم چون خضر
روز و شب افتاده باشم همچو سگ در کوی دوست .
و باید دانست که حکم اول درلفظ از حکم ثانی مؤخر باشد و حکم ثانی که بعد حرف شرط که گر و چون و غیره واقع شده در لفظ از حکم اول مقدم باشد و گاه برعکس هم آید. (آنندراج نقل از رساله ٔ عبدالواسع). || (اصطلاح نحو) نزد نحویان باطل ساختن عمل افعال قلوب است لفظاً نه محلاً بخلاف الغا، چه آن ابطال عمل فعل است لفظاً و محلاً. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || نزد محدثان خلاف یک راوی یا بیشتر از اوائل اسناد حدیث . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

۱. معلق کردن، آویختن، آویزان کردن چیزی به چیز دیگر.
۲. چیزی در ذیل کتاب یا نامه نوشتن، یادداشت هایی بر کتاب افزودن.
۳. (هنر ) در خوشنویسی، نوعی از خطوط اسلامی که از رقاع و توقیع برآمده است.

دانشنامه عمومی

شناوری یا تعلیق (به انگلیسی: Levitation) (از لاتین levitas "سبکی") فرایندیست که در آن یک جسم بدون حمایت مکانیکی در یک موقعیت پایدار معلق نگه داشته می شود.
ضد جاذبه
پرواز
بی وزن بودن
تعلیق مغناطیسی شایع ترین پرکاربردترین شکل تعلیق است.
در تعلیق الکترواستاتیک یک میدان الکتریکی برای مقابله با نیروی گرانشی استفاده می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

تَعْلیق (شیمی)(suspension)
مخلوطی شامل ذرات جامد کوچک پخش شده در مایع یا گاز، به صورت ایستا و معلق. شیرمنیزی تعلیقی از هیدروکسید منیزیوم در آب است.

فرهنگستان زبان و ادب

{suspension} [شیمی، مهندسی بسپار، موسیقی] [شیمی، مهندسی بسپار] فرایند اختلاط ذرات ریز جامد یا مایع در یک مایع یا گاز به صورت معلق [موسیقی] 1. نغمۀ ناملایم یک آکورد که امتدادیافتۀ یک نغمۀ ملایم از آکورد قبلی است و به صورت متصل و پایین رونده حل می شود 2. امتداد نغم...

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تعلیق یعنی وابسته کردن مفاد عقد یا ایقاع به امری( مثل تعلیق فروش کتاب به آمدن زید از سفر). تعلیق در مقابل تنجیز عبارت است از اینکه مفاد عقد یا ایقاع- مثلا فروش کتاب- به تحقّق امری دیگر- مثلا آمدن زید از سفر- انشاء گردد. به مضمون جمله اوّل (معلق) و جمله دوم (معلق علیه) گفته می‏شود و از آن در باب تجارت سخن رفته است.
از شرایط صحت عقد و ایقاع منجز بودن آن است؛ ازاین‏رو، تعلیق در آن دو به‏طور اجمال موجب بطلان می‏گردد.
برای روشن شدن موارد تعلیق صحیح و باطل به قلمرو بحث و اقسام و احکام هریک اشاره می‏کنیم.
قلمرو بحث
محل بحث و اختلاف در صحّت یا عدم صحّت تعلیق کجا است، انشاء یا منشأ؟
تعلیق در نفس انشاء، محال و غیر معقول است؛ زیرا انشاء به محض صدور آن از متکلم واقعیت خارجی می‏یابد.
آنچه مورد بحث و اختلاف است، تعلیق منشأ (چیزی که انشاء به آن تعلّق گرفته، مثلا منفعت این خانه) است، مانند اینکه کسی به دیگری بگوید: اگر زید از سفر بازگردد تو در فروش خانه من وکیل هستی. در اینجا وکالت، به بازگشت زید مشروط شده است. امّا موردی که انشاء و منشأ هر دو مطلق (منجّز) هستند و تنها متعلّق عقد مشروط به امری است، از قلمرو بحث خارج است و اشکالی در آن نیست، مانند اینکه کسی به وکیل خود بگوید: تو در فروش خانه من در روز جمعه وکیل هستی و مراد مقید کردن فروش خانه به روز جمعه باشد نه وکالت.
اقسام تعلیق
ظرف زمانی معلّق علیه (امری که منشأ مشروط به آن می‏شود) یا حال است و یا آینده. هریک از آن دو، وجودش یا معلوم است و یا مشکوک. هریک از چهار صورت یا در تحقّق مفهوم عقد یا ایقاع دخالت دارد و یا در صحّت آن و یا در هیچ‏کدام. مجموع می‏شود دوازده قسم.
بنابر مشهور- بلکه بر آن ادّعای اجماع شده- تعلیق منشأ بر امری که وجودش مشکوک است موجب بطلان عقد یا ایقاع می‏گردد؛ خواه زمانش حال باشد یا آینده، در مفهوم یا صحّت عقد یا ایقاع دخیل باشد یا نباشد.
برخی فقها با استدلال به اینکه قطع به ترتّب اثر بر عقد یا ایقاع، شرط صحّت آن نیست، تعلیق یاد شده را صحیح دانسته‏اند.
تعلیق بر امر استقبالی دوگونه تصور می‏شود: ۱. قید به‏گونه شرط متأخر در منشأ اخذ شود؛ بدین معنا که مفاد عقد یا ایقاع فعلی است و هم‏اکنون انشاء می‏شود، لیکن مقید به تحقّق معلّق علیه در آینده است، مانند اینکه فروشنده بگوید: این خانه را فروختم اگر ماه رمضان داخل شود و مراد انشای بیع در زمان حال، لیکن مقید به دخول ماه رمضان باشد.
۲. قید به‏گونه شرط مقارن در منشأ اخذ شود؛ بدین معنا که مفاد عقد یا ایقاع پس از تحقّق آن امر انشاء گردد. مثلا در مثال یاد شده مراد، تحقّق بیع از زمان حلول ماه رمضان باشد نه از هم‏اکنون.
اگر قید به‏گونه شرط مقارن در منشأ اخذ شود و امر استقبالی معلوم الحصول باشد، مانند ماه رمضان، برخی بر بطلان این نوع تعلیق ادّعای اجماع کرده‏اند.
هرچند برخی معاصران آن را نپذیرفته‏اند.
صحّت گونه‏های دیگر تعلیق محل اختلاف است. بسیاری، تعلیق عقد یا ایقاع را بر امری که در تحقّق مفهوم عقد یا ایقاع دخالت دارد، صحیح دانسته‏اند، مانند اینکه مردی بگوید: (إن کانت هذه زوجتی فهی طالق)؛ اگر این همسر من است او را طلاق دادم. همچنین تعلیق بر امری که در صحّت عقد یا ایقاع دخالت دارد، مانند اینکه شخص بگوید: اگر فلان چیز تملّک‏پذیر است آن را به تو فروختم.
تعلیق منشأ بر امری که دخالتی در مفهوم و نیز صحّت عقد یا ایقاع ندارد- و از آن به تعلیق بر صفت تعبیر می‏شود- در صورتی که حصول آن صفت در زمان حال یقینی باشد، بسیاری آن را- همچون صورت پیشین- صحیح دانسته‏اند، مانند اینکه فروشنده با علم به اینکه امروز، جمعه است بگوید: اگر امروز، جمعه باشد خانه‏ام را به تو فروختم.


پیشنهاد کاربران

یکی از معانیش: در بلاتکلیفی. . .
مثلا وضعیت کاری او به صورت تعلیق درآمده: وضعیت کاری او در بلاتکلیفی به سر می برد

این واژه عربی است و پارسی آن این است:
هِلواس ( کردی: هه لواسین )

تعلیق از ریشه ع ل ق است
بروزن تفعیل، که میشود:
علق یعلق تعلیق. . . . .
ازمعانی باب تفعیل نسبت است

پس میتوان این چنین معناکرد. . . .
علقه:به اوعلاقه مندشد، به اونسبت علاقه مندشد داد

معلق کردن، آویزان کردن چیزی به چیز دیگر، چیزی در ذیل کتاب یا نامه نوشتن. و نام نوعی از خط.

تعلیق :معلق کردن، آویزان کردن چیزی به چیز دیگر، چیزی در ذیل کتاب یا نامه نوشتن. و نام نوعی از خط.

فروهِشت

در پهلوی " آگیش " در نسک :فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

یک لنگ در هوا بودن
لنگ در هوا

آویختن، ( . . . و تعلیق آن مانع گزیدن هوام است. ) ( مخزن الادویه )

وانهادن

بجای واژه ی از ریشه عربی �تعلیق� می توان �آمیخته واژه� ی: �وانهادن� را بکار برد. در �واژه نامه دهخدا�، �وانهادن� به آرش های:
نهادن، مقرر کردن، نصب نمودن، نشاندن، پاها را به زیر نهادن، بازنهادن و عوض و بدل کردن آمده که
از دید من، هیچکدام از آن ها آرش درست �وانهادن� نیست. این واژه را بگونه ای باریک می توان بجای واژه ی از ریشه عربی �تعلیق� ( و نه آرشی دیگر! ) بکار برد.

برگرفته از یادداشت �روندی ضدانقلابی که شیرازه ی سرزمین ایران را از هم خواهد پاشاند . . . � ب. الف. بزرگمهر دهم اسپند ماه ۱۳۹۳
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/03/blog - post_78. html



تعلیق: تعلیق در انتظار نگهداشتن تماشاگر است برای دریافت آنچه درادامه روایت خواهد آمد وازعناصر مهم داستان به شمار می رود. یکی از اساتید تعلیق در ادبیات داستان غیر ایرانی جوزف کنراد است. درسینما آثار هیچکاک نمونه ی بارز تعلیق است. ( اصطلاح سینمایی )


کلمات دیگر: