مترادف ملا : باسواد، تحصیل کرده، درس خوانده، عالم، فاضل، آخوند، روحانی، شیخ، مکتب دار
متضاد ملا : امی، بی سواد، عامی
mullah, person versed in theoiogy and sacred law
medium, mulla, mullah, priest
آخوند، روحانی، شیخ
مکتبدار
باسواد، تحصیلکرده، درسخوانده، عالم، فاضل ≠ امی، بیسواد، عامی
۱. باسواد، تحصیلکرده، درسخوانده، عالم، فاضل
۲. آخوند، روحانی، شیخ
۳. مکتبدار ≠ امی، بیسواد، عامی
(مُ لْ لا) (اِ.) 1 - آخوند، باسواد. 2 - روحانی . 3 - مکتب دار، معلم . ؛ ~خور (کن .) چیزی که مورد سوءاستفادة کسی یا جمعی شود. ؛ ~ نصرالدین شخصیتی داستانی دارای رف تاری خنده دار و اغلب طنزآمیز.
(مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه مردم . 2 - اشراف قوم . ؛ ~ عام آشکارا، در حضور مردم . ؛ ~اعلی عالم بالا، جهان فرشتگان .
ملأ. [ م َل ْءْ ] (ع مص ) پر کردن . (تاج المصادربیهقی ) (دهار). پر کردن . مَلاءَة. مِلاءَة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || توانگر و مالدار گردیدن . || زکام زده گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || یاری دادن و همراهی نمودن . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
سیدحسن غزنوی .
ملا. [ م َ ] (ع اِ) بیابان دور. (مهذب الاسماء). دشت و بیابان . (منتهی الارب ). دشت . (ناظم الاطباء). صحرا. (از اقرب الموارد). || زمین فراخ . ج اَملاء. (از اقرب الموارد). || واحد مَلَوان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر یک از روز و شب . و رجوع به ملوان شود. || وقت و هنگام . (ناظم الاطباء).
ملا. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَلاة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به ملاة شود.
کمال الدین اسماعیل .
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 289).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 17).
مسعودسعد.
سنائی .
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 21).
خاقانی (چ سجادی ص 289).
نظامی .
سعدی .
سعدی (بوستان ).
سعدی .
مسعودسعد.
خاقانی .
مسعودسعد.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 3).
امیرمعزی .
ملا. [ م ِ ] (اِخ ) جغرافی دان لاتینی در قرن اول میلادی و معاصر امپراتور کلود و احتمالاً از مردم اسپانی و از خانواده ٔ سنک بود. اثری از او باقی مانده که یکی از منابع ذی قیمت جغرافیای قدیم است .(از لاروس بزرگ ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
ملا. [ م ِ ] (ع اِ) مدت زندگی . ج ، اَملاء ودر لسان ، مَلا ضبط شده است . (از ذیل اقرب الموارد).
ملا. [ م ُل ْ لا ] (اِخ ) چهاردهمین از خاقان خوقند (1273 - 1275 هَ . ق .). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ملا. [ م ُل ْ لا ] (اِخ ) دهی از رانوس رستاق کجور است .(مازندران و استرآباد رابینو، متن انگلیسی ص 109).
بهائی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
؟ (از امثال و حکم ص 1731).
۱. آخوند.
۲. (صفت) [مجاز] درسخوانده؛ باسواد.
۳. [منسوخ] مکتبدار؛ معلم.
محل اجتماع گروهی از مردم.
〈 ملٲ اعلی: [قدیمی]
۱. فرشتگان در عالم بالا.
۲. [مجاز] عالم ارواح مجرده؛ عالم بالا.
۱. = ملٲ
۲. (قید) آشکارا.
۱باسواد ۲آخوند