کلمه جو
صفحه اصلی

مطبخ


مترادف مطبخ : آشپزخانه، تنورخانه

برابر پارسی : آشپزخانه

فارسی به انگلیسی

kitchen

عربی به فارسی

اشپزخانه , محل خوراک پزي


مترادف و متضاد

آشپزخانه، تنورخانه


فرهنگ فارسی

جای خوراک پختن، آشپزخانه، مطابخ جمع
( اسم ) جایی که در آن خوراک پزند آشپزخانه : راتبه و و ظیف. مطبخ خاص هر سال سی هزار گوسفند برسانم . جمع : مطابق
جای پختن و بریان ساختن مکان طبخ .

فرهنگ معین

(مَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) آشپزخانه . ج . مطابخ .

لغت نامه دهخدا

مطبخ . [ م ِ ب َ ] (ع اِ) آلت پختن یا دیگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آلت پختن مانند دیگ و کماجدان و جز آن . (ناظم الاطباء). ج ، مَطابِخ . (اقرب الموارد).


مطبخ. [ م َ ب َ ] ( ع اِ ) جای پختن. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ). جائی که در آن طبخ کنند. ج ، مَطابِخ. ( از اقرب الموارد ). آشپزخانه و جایی که در آن طعام طبخ میکنند. ( ناظم الاطباء ). جای دیگ پختن. ( مهذب الاسماء ) ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( السامی فی الاسامی ) ( یادداشت ایضاً ). آشپزخانه. باورچی خانه. دیگ پزخانه. خورشخانه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از جد و جده ٔمن... چیزها خواستی پنهان چنانکه در مطبخ کس خبر نداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107 ). از مطبخ خاصه خوردنی آوردند و پیغام در پیغام بود و نواخت و دلگرمی و اندک مایه چیزی بخورد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 234 ).
ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی
هزار پخته مر او را همیشه در مطبخ.
سوزنی.
سرسام جهل دارند این خر جبلتان
وز مطبخ مسیح نیاید جوآبشان.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 329 ).
جز آتش خور گرت خورش نیست
در مطبخ آسمان چه باشی.
خاقانی ( ایضاً ص 371 ).
آفاق را از جرم خور هم قرص و هم آتش نگر
هم مطبخ و هم خوان زر هم میده سالار آمده.
خاقانی.
آتش صبحی که در این مطبخ است
نیم شراری ز تف دوزخ است.
نظامی.
قوت جبریل از مطبخ نبود
بود از دیدار خلاق ودود.
مولوی.
- ابیض المطبخ ؛ بخیل. ( از اقرب الموارد ).
- مطبخ سفید داشتن ؛ از طعام خالی داشتن مطبخ. ( آنندراج ). کنایه از بخیل بودن :
زو چه توان خورد که گاهی ندید
کاسه سیه دارد و مطبخ سفید.
میرخسرو ( از آنندراج ).

مطبخ. [ م ِ ب َ ] ( ع اِ ) آلت پختن یا دیگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). آلت پختن مانند دیگ و کماجدان و جز آن. ( ناظم الاطباء ). ج ، مَطابِخ. ( اقرب الموارد ).

مطبخ. [ م ُب ِ ] ( ع ص ) پخت کننده طعام و آن را در محاوره باورچی گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ). و رجوع به باورچی شود.

مطبخ. [ م ُ طَب ْ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) اول بچه سوسمار یا اول آن حسل است بعد آن غیداق بعد آن مطبخ بعد آن خضرم بعد از آن ضب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). بچه سوسمار بعد از حسل. ( از اقرب الموارد ). || جوان فربه آکنده گوشت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ). || جوان. || بچه و کودک. || بچه جنبان. ( ناظم الاطباء ).

مطبخ . [ م َ ب َ ] (ع اِ) جای پختن . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). جائی که در آن طبخ کنند. ج ، مَطابِخ . (از اقرب الموارد). آشپزخانه و جایی که در آن طعام طبخ میکنند. (ناظم الاطباء). جای دیگ پختن . (مهذب الاسماء) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (السامی فی الاسامی ) (یادداشت ایضاً). آشپزخانه . باورچی خانه . دیگ پزخانه . خورشخانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از جد و جده ٔمن ... چیزها خواستی پنهان چنانکه در مطبخ کس خبر نداشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107). از مطبخ خاصه خوردنی آوردند و پیغام در پیغام بود و نواخت و دلگرمی و اندک مایه چیزی بخورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 234).
ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی
هزار پخته مر او را همیشه در مطبخ .

سوزنی .


سرسام جهل دارند این خر جبلتان
وز مطبخ مسیح نیاید جوآبشان .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 329).


جز آتش خور گرت خورش نیست
در مطبخ آسمان چه باشی .

خاقانی (ایضاً ص 371).


آفاق را از جرم خور هم قرص و هم آتش نگر
هم مطبخ و هم خوان زر هم میده سالار آمده .

خاقانی .


آتش صبحی که در این مطبخ است
نیم شراری ز تف دوزخ است .

نظامی .


قوت جبریل از مطبخ نبود
بود از دیدار خلاق ودود.

مولوی .


- ابیض المطبخ ؛ بخیل . (از اقرب الموارد).
- مطبخ سفید داشتن ؛ از طعام خالی داشتن مطبخ . (آنندراج ). کنایه از بخیل بودن :
زو چه توان خورد که گاهی ندید
کاسه سیه دارد و مطبخ سفید.

میرخسرو (از آنندراج ).



مطبخ . [ م ُ طَب ْ ب َ ] (ع اِ) جای پختن وبریان ساختن . (منتهی الارب ). مکان طبخ . (اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). جای پخت کردن . یقال هذا مطبخ القوم و هذا مشواهم ؛ این جای پخت کردن آن قوم است و این جای بریان ساختن آنهاست . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || (ص ) فربه گوشت . (ناظم الاطباء).


مطبخ . [ م ُ طَب ْ ب ِ ] (ع ص ، اِ) اول بچه ٔ سوسمار یا اول آن حسل است بعد آن غیداق بعد آن مطبخ بعد آن خضرم بعد از آن ضب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بچه ٔ سوسمار بعد از حسل . (از اقرب الموارد). || جوان فربه آکنده گوشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || جوان . || بچه و کودک . || بچه ٔ جنبان . (ناظم الاطباء).


مطبخ . [ م ُب ِ ] (ع ص ) پخت کننده ٔ طعام و آن را در محاوره باورچی گویند. (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به باورچی شود.


مطبخ .[ م ُطْ طَ ب ِ ] (ع ص ) آنکه پخت می کند و پختنی میسازد. || آنکه دیگ برمی نهد. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

جای خوراک پختن، آشپزخانه.

جدول کلمات

اشپزخانه

پیشنهاد کاربران

آشپز خانه


مُطبَخ در گویش یزدی همان مَطبَخ هست فقط به جای فتحه روی حرف میم ضمه قرار میگیرد . - آشپزخانه

در گویش قدیم کردی ایلام به مطبخ کارخانه می گفتند، اما با ورود آشپزخانه به داخل خانه ها کم کم این واژه و مکان که قبلا در گوشه حیاط ساخته می شد، کم رنگ تر شد.

خورشخانه. [ خوَ / خ ُ رِ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) انبار غذا. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) . مطبخ. آشپزخانه :
ز گنجور و دستور بستد کلید
خورشخانه و خمره های نبید.
فردوسی.
کلید خورشخانه ٔپادشا
بدو داد دستور فرمانروا.
فردوسی.
خورشخانه پادشاه جهان
گرفت آن دو بیدار خرم نهان.
فردوسی.
خورشخانه در خان او داشتی
تن خویش مهمان او داشتی.
فردوسی.


کلمات دیگر: