کلمه جو
صفحه اصلی

اشباع


مترادف اشباع : پری، سیری، سیر، سیراب، فراوانی، وفور

برابر پارسی : سرشار، لبریز، مالامال

فارسی به انگلیسی

saturation, soak, suffusion

saturation


فارسی به عربی

اشباع

عربی به فارسی

ابستن سازي , اشباع


مترادف و متضاد

imbibition (اسم)
جذب، استنشاق، درک، اشباع

glut (اسم)
پر خوری، پری، اشباع، عرضه بیش از تقاضا، زیادی خون

satiation (اسم)
سیری، اشباع

suffusion (اسم)
پری، اشباع، زیر ریزی

impregnation (اسم)
لقاح، اشباع، ابستن سازی

saturation (اسم)
اشباع

پری، سیری


سیر، سیراب


فراوانی، وفور


۱. پری، سیری
۲. سیر، سیراب
۳. فراوانی، وفور


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) سیر گردانیدن سیر کردن . ۲ - رنگ سیر کردن . ۳ - ( اسم ) پر و بسیار پر و فراوان . ۴ - حرکت دخیل . ۵ - اندازهای از ماده که در ترکیب بیشتر از آن محتاج نباشد . ۶ - انداز. تحمل بدن دوا را .

← سیرشدگی


فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) سیر گردانیدن . ۲ - (اِ. ) پر و بسیار.

لغت نامه دهخدا

اشباع. [ اِ ] ( ع مص ) سیر گردانیدن. ( منتهی الارب ). سیر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مؤیدالفضلا ): اشبعته من الجوع. || سیراب گردانیدن. || رنگ سیر خورانیدن جامه را. ( منتهی الارب ). || و فی الدعاء: لااشبع اﷲ بطنک ؛ ای ویل لک. ( منتهی الارب ). || گشاده کردن. گشاده گردانیدن. || بسیار و وافر کردن. ( از منتهی الارب ). پُری. کمال به تفصیل. تطویل : این اخبار بدین اشباع که می نویسم ، ازآن است که در آن روزگار معتمد بودم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 566 ). تا هر باب که افتتاح کردند بتمامت اشباع برسانیدند. ( کلیله و دمنه ). چون کسری این مثال بدین اشباع فرمود، برزویه سجده شکر گزارد. ( کلیله و دمنه ). و از اشباع و اطناب مستغنی گردانیدی. ( کلیله ودمنه ). و حال علو همت و کمال بسطت ملک او از آن شایعتر است که در شرح آن به اشباع حاجت افتد. ( کلیله و دمنه ). که بی اشباع در تقریر آن معیوب نماید. ( کلیله و دمنه ). و در بسط سخن و کشف اشارات آن اشباعی رود.( کلیله و دمنه ). و شرح آنچه بعد ازین حالت میان خلف و حسین بن طاهر حادث شد در موضع خویش به اشباع رسد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). حال هر دو شار به اشباع انها کردم. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و این حال به اشباع در ذکر ایدی قوت مسطور شده است. ( جهانگشای جوینی ). || پر خواندن حرکات را. ( منتهی الارب ). اشباع ، حرکت دخیل است و بحکم آنک از جمله حروف قافیت آنچ پیش [ حرف ] روی می افتد جز تأسیس و دخیل و ردف نیست و تأسیس و ردف هر دو ساکن اند و لازم و دخیل متحرک است و متبدل ، پس چون مخالف صواحب خویش آمده است ، حرکت آنرا به اشباع خواندند، یعنی بر حروف ساکن مزیتی دارد و حرکت دخیل را در قوافی موصول اشباع خوانند و در قوافی مقید توجیه گویند چنانک بعد ازین بگویم. ( المعجم شمس قیس چ مدرس رضوی ص 203 ). اشباع با باء موحده نزد اهل قوافی عبارت است از حرکت دخیل مطلقاً و آن اکثر کسره است ، و گاهی فتحه باشد چنانکه در باور و داور، و گاهی ضمه چنانکه در تجاهل و تساهل و این تعریف به اعتبار مشهور است و اختلاف حرکت دخیل در قوافی که بر حرف وصل مشتمل نیستند،جایز نیست ؛ اما در قوافی موصله یعنی مشتمل بر حرف جائز داشته اند. و مخفی نیست که این تعریف منقوص میشودبه کسره همزه ، مثل مائل و زائل که این کسره را توجیه گویند نه اشباع. پس اولی آن است که تخصیص کنند اشباع را به حرکت دخیل در قوافی موصله یعنی مشتمل بر حرف وصل ، مانند کسره همزه مائلی و زائلی ؛ و تخصیص کنند توجیه را به حرکت ماقبل روی ساکن که آن حرکت اشباع نیست. اگرچه در مشهور هر دو را بلاتخصیص تعریف کرده اند و مؤید است به این آنچه شمس قیس در حدائق العجم ( کذا ) گفته که حرکت دخیل را در قوافی موصله اشباع خوانند و در قوافی مقیده توجیه. کذا فی منتخب تکمیل الصناعة. و در نزد ارباب قوافی از تازیان نیز چنین است ، چنانکه در بعض رسائل و عنوان الشرف آمده است که حرکت دخیل در روی مطلق اشباع نامیده میشود، و حرکت حرفی که پیش از روی مقید واقع است توجیه نامیده شود - انتهی. چه روی مطلق نزد علمای قوافی از تازیان روی متحرک و روی ساکن روی مقید خوانده شوند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). قال الاخفش : الاشباع حرکة الحرف الذی بین التأسیس و الروی المطلق.الاشباع فی القوافی حرکة الدخیل و هو الحرف الذی بعد التأسیس. و قیل هو اختلاف تلک الحرکة اذا کان الروی مقیداً. اشباع ، سیر کردن و به اصطلاح ، پر خواندن فتحه یا ضمه یا کسره را بطرزی که حرفی از حروف علت که مناسب آن باشد بظهور آید و به اصطلاح قافیه حرکت بعد الف تأسیس را گویند چنانچه کسره صاد در حاصل و فتح واو در یاور. ( غیاث اللغات ). || ( اصطلاح شیمی ) حد اشباع ، اندازه ای از ماده را گویند که در ترکیب بیشتر از آن محتاج نباشد، مثلاً در ساختن سیترات سودگویند محلول غلیظ کربنات سود را بواسطه محلول اسیدسیتریک اشباع کنند یعنی بقدری که در حصول ملح اسید لازم است بریزند، بنحوی که در محصول کاغذ تورنسل تغییر نکند و رنگ آن قرمز نشود. || ( اصطلاح طب )اندازه تحمل بدن ، مر دوا را اشباع گویند که زیاده از آن مقدار بدن تحمل آنرا نمیکند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. سیری.
۲. بسیار و وافر کردن.
۳. پر کردن.
۴. (شیمی ) جذب کامل یک محلول در حلاّل به طوری که بیش از آن حل نشود.
۵. (پزشکی ) نهایت تحمل بدن برای جذب داروهای طبی.
۶. (ادبی ) در دستور زبان عربی، سیر خواندن فتحه، کسره، یا ضمه به طوری که حرف مناسب آن به وجود آید، یعنی از فتحه «الف» و از کسره «ی» و از ضمه «و» تولید شود.
۷. (ادبی ) در قافیه، حرکت مابعد الف تٲسیس، مانند کسرۀ حرف «یا» در کلمۀ شمایِل و مایِل و فتحۀ واو در کلمۀ داوَر و یاوَر و ضمۀ حرف «ها» در کلمۀ تجاهُل و تساهُل.

دانشنامه عمومی

در شیمی کلمه اشباع (از کلمه لاتین ساتورار saturare به معنی پر کردن) می آید. معانی گوناگون آن مفهوم رسیدن به حداکثر ظرفیت را دارا می باشد.
چربی های اشباع شده
چربی غیر اشباع
هیدروژناسیون
آلی واکنش های اکسیداسیون و کاهش
در شیمی آلی یک ترکیب اشباع شده، هیدروکربنی است که پیوند دو تائی یا سه تائی ندارد. برای مثال در نظر بگیرید سه ترکیب مشابه آلی هستند که به تدریج کمتر اشباع می شوند. اتان، اتیلن و اتین. اتان یک ترکیب کاملاً اشباع شده است که تنها یک پیوند بین اتم های هیدروژن و کربن دارد (C2H6). اتیلن، یک ترکیب غیراشباع شدهٔ اتان است که یک پیوند دوتائی با کربن دارد که دو هیدروژن تک پیوندی خود را از دست داده است (C2H4). و نهایتاً این که ترکیب کاملاً غیر اشباع اتان می باشد که یک پیوند سه تائی با کربن دارد و یک جفت دیگر هیدروژن تک پیوندی هیدروژن را از دست داده است (C2H2).
اصطلاح اشباع به طور مشابه به اسید چرب موجود در چربی ها که می تواند به صورت اشباع شده یا غیراشباع اطلاق شود. با توجه به اینکه آیا عناصر اسیدهای چرب شامل پیوند دوتائی کربن-کربن داشته باشند یا خیر. تالو، اساساً به تری گلیسیرید (چربی ها) که عمده اجزای آن مشتق از استرهای اشباع شده و اسیدهای تک پیوند غیراشباع اولئیک هستند تأکید می کند. بسیاری از روغن های گیاهی شامل اسیدهای چرب دارای پیوندهای دوتائی (مونو غیراشباع) یا بیشتر (پلی غیراشباع) می باشند.
در شیمی آلی فلزی یک کمپلکس غیراشباع کمتر از ۱۸ الکترون دارد و از این روی حساس به اکسیداتیو افزودهٔ یک لیگاند افزوده است. غیراشباع مشخصهٔ کاتالیزور های بسیاری است، زیرا معمولاً نیاز به برای فعالیت لایه الکترونی وجوددارد. به خلاف آن یک کمپلکس اشباع نسبت به جانشینی الکترون و واکنش های افزوده اکسیداتیو، مقاومت می کند.

پرشدگی در حدّ دیگر جا نداشتن.


دانشنامه آزاد فارسی

اِشباع
(در لغت به معنی سیرکردن) اصطلاحی در قافیه، حرکت حرف دخیل (مصوت کوتاه پیش از روی)، مانند کسرۀ «هـ» و «ب » در «ماهر» و «صابر». اختلاف در اشباع جایز نیست، مانند قافیه کردن «داوَر» و «شاعِر»؛ مگر هنگامی که بعد از حرف روی حرف وصل بیاید، مانند قافیه کردن «داوَری» و «نادری».

فرهنگستان زبان و ادب

[شیمی، فیزیک، مهندسی بسپار] ← سیرشدگی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اشباع در دو معنای پرخواندن حرکات حروف و سیر کردن گرسنه آمده است.اشباع به مفهوم نخست از اصطلاحات علم تجوید است و از آن به مناسبت در باب صلات سخن رفته است.
در اصطلاح علم تجوید ، عبارت است از تبدیل ضمه « ها» ی ضمیر به «واو» -در صورتی که حرف ماقبل آن مفتوح یا مضموم باشد- و تبدیل کسره « ها» ی ضمیر به «یا» -اگر ماقبل آن مکسور باشد-؛ مانند: «انه، ماله، اهله، سمعه و بصره» که «انهو، مالهو، اهلهو، سمعهی و بصرهی» خوانده می شوند.
رعایت اشباع در قرائت نماز
رعایت قانون اشباع مانند دیگر قوانین تجویدی در قرائت نماز واجب نیست، بلکه ترک اشباع «ا» در «اللّه» و «ا» و «ب» در «اکبر» مستحب است و به قول مشهور، اگر اشباع در دو کلمۀ یاد شده موجب به وجود آمدن حرف «الف» گردد (آللّه و اکبار)، موجب بطلان نماز می گردد.
← قرائت «ا» در «إِیّٰاکَ نَعْبُدُ...
علامت اشباع مضموم در بعضی قرآن ها ضمه معکوس است که بالای « ها» ی ضمیر می گذارند. و علامت اشباع مکسور «الف» مقصوره است که زیر « ها» ی ضمیر قرار می گیرد.

[ویکی فقه] اشباع (علوم قرآنی).
...

واژه نامه بختیاریکا

اَو زِق ( اَو زِپ )

پیشنهاد کاربران

گویا این واژه یک لغت پارسی باشد، با در نَزَر گرفتن بسیاری از واژه هایی که پایان آن به واک و هرف �ع� ختم میشود ولی به تازگی روشن شده که اربی نیستند مانند تولو، شویو و. . . که ما آنها را طلوع و شیوع مینویسیم و همچنین ترادیسش واکان ( تبدیل حروف ) و بدل شدن�و� به �ب�. چون در پارسی پهلوی همین واژه به شکل شوویر= ŝuvir اشباع آمده است.

سیری، سیرایی


اشباع
واژه آریایی اشپا که عرب آنرا اشباع مینویسد از ریشه هندواروپایی spehبه معنای غنی شدن رونق یافتن to succeed, to prosperستانده شده همانطور که این واژه در لغتنامه هیتی ( زبان نشلی ) به شکل išpai* به معنای سیر شده to be satiated ثبت شده است.

اشپا که در زبان ختن به شکل spaiye در سریکولی به شکل spon - در یزغولامی به شکل s ( ə ) pā̆n - و در ایرانی به شکل spaHti ثبت شده با واژگان سنسکریت स्फाति sphāti به معنایfattening prosperity شکوفایی سعادت و स्फीत sphIta به معنای dense rich thick غلیظ چگال غنی و स्फिर sphir� ( شاید واژه شفیره از همین ریشه باشد ) به معنای fat فربه و لغت انگلیسی speed=سرعت و لغت لاتین spes=امید همریشه است. عرب از ریشه فرضی شبع واژگان جعلی مشبع اشبع تشبع و شباعه را به دست آورده است.
*پیور:
HITTITE hi - VERBS AND THE INDO - EUROPEAN PERFECT by FREDERIK KORTLANDT


کلمات دیگر: