مترادف مساوی : به اندازه، برابر، متساوی، معادل، هم تراز و هم سان، هم سر، هم میزان، هم وزن، یکسان
متضاد مساوی : نامساوی
برابر پارسی : برابر، پایاپای، هم اندازه، همتای، یکسان
opposite, [adv.] equally, [n.] opposite side, front, equivalent
equal
equal, equally, iso-, square
بهاندازه، برابر، متساوی، معادل، همتراز و همسان، همسر، هممیزان، هموزن، یکسان ≠ نامساوی
(مُ) [ ع . ] (اِ فا.) برابر، یکسان .
(مَ) [ ع . ] (اِ.) جِ مساوة ؛ کردارهای زشت ، بدی ها.
مساوی ٔ. [ م َ وِءْ ] (ع اِ) مساوی . بدیها. (اقرب الموارد). رجوع به مساوی شود.
ناصرخسرو.
سوزنی .
مساوی . [ م ُ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر مساواة. رجوع به مساواة شود.برابر. (غیاث ) (آنندراج ). هموار. مستوی . معادل . یکسان . مطابق . راستاراست . علی السویه . همتا. متوازی . طوار. طور. عدل . قیاض . (منتهی الارب ) : آن لشکرکوههای چند که مساوی سماء و موازی جوزا بوده در مسافت آن دیار قطع کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 338).
- مساوی بودن با ؛ برابر و یکسان و معادل و همتا بودن . (ناظم الاطباء). مقابل بودن . یکی بودن . وجود و عدمش مساوی است .
- مساوی کردن ؛ برابر و یکسان کردن و هموار کردن و راست کردن . (ناظم الاطباء). موازی کردن . تسویه کردن .
|| هم قیمت . هم ارزش . || در اصطلاح منطق ، عبارت از کلی است که موافق باشد با کلی دیگر در صدق . مانند انسان و ناطق . متساویان . (از فرهنگ علوم عقلی از دستورالعلماء). || در اصطلاح محاسبان ، عددی که چون کسور مخرجه را جمع کنی از آن عدد، حاصل جمع با آن عدد مساوی درآید و آن عدد را عدد تام و معتدل نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
مسائت#NAME?
۱. همارزش؛ برابر.
۲. هماندازه.
برابر، پایاپای، یکسان