مترادف نوازنده : خنیاگر، رامشگر، ساززن، مطرب، مغنیه، موسیقی نواز، موسیقیدان
نوازنده
مترادف نوازنده : خنیاگر، رامشگر، ساززن، مطرب، مغنیه، موسیقی نواز، موسیقیدان
فارسی به انگلیسی
player, performer, musician
executant, performer, player
فارسی به عربی
عازف , لاعب , موسیقار
مترادف و متضاد
خنیاگر، رامشگر، ساززن، مطرب، مغنیه، موسیقینواز، موسیقیدان
هنرپیشه، نوازنده، بازیکن، بازیکن ورزشی
موسیقی دان، ساقی، نوازنده، خنیاگر، ساز زن، نغمه پرداز
نوازنده
سازنده، نوازنده
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- آنکه نوازش و مهربانی کند. ۲- لطف کننده مرحمت کننده .۳- ساز زن .
فرهنگ معین
(نَ زَ دِ ) (ص فا. ) ۱ - نوازش کننده . ۲ - آن که ساز می زند.
لغت نامه دهخدا
نوازنده. [ ن َ زَ دَ / دِ ] ( نف ) که نوازد. ( یادداشت مؤلف ). که نوازش می کند. ( ناظم الاطباء ). آنکه نوازش و مهربانی می کند. ( فرهنگ فارسی معین ). که به زیردستان شفقت و عطوفت و مهربانی کند :
نوازنده مردم خویش باش
نگهبان کوشنده درویش باش.
نوازنده مردم پارسا.
فزاینده قدر اهل سنن.
توئی چشم روشن کن خاکیان
نوازنده جان افلاکیان.
نبینی مگر شاه بادادومهر
جوان و نوازنده و خوب چهر.
نوازنده باید که باشد پدر.
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک.
هم نوابخش و هم نوازنده.
او هوای دل من جسته و من صحبت او
من نوازنده او گشته و او رودنواز.
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
من درد نوازنده به مرهم نفروشم.
به بوئی همی داد جان را شکیب.
بفرمود تا خوان بیاراستند
نوازنده رود و می خواستند.
نوازنده چنگ با گوشوار.
بیامد برِ تخت گوهرنگار.
نوازان نوازنده در چنگ چنگ
ز دل برده بگماز چون زنگ زنگ.
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون.
ما نوازنده مدح ملک خوب خصال.
نوازنده مردم خویش باش
نگهبان کوشنده درویش باش.
فردوسی.
پناهی بود گنج را پادشانوازنده مردم پارسا.
فردوسی.
نوازنده اهل علم و ادب فزاینده قدر اهل سنن.
فرخی.
ام هانی می گفت ای پدر یتیمان وای شوهر بیوه زنان و ای نوازنده درویشان. ( قصص ص 241 ).توئی چشم روشن کن خاکیان
نوازنده جان افلاکیان.
نظامی.
|| مهربان. عطوف. کریم. نوازشگر : نبینی مگر شاه بادادومهر
جوان و نوازنده و خوب چهر.
فردوسی.
چو فرمان پذیرنده باشد پسرنوازنده باید که باشد پدر.
فردوسی.
ای میر نوازنده وبخشنده و چالاک ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک.
عنصری.
ای جهان از وجود تو زنده هم نوابخش و هم نوازنده.
نظامی.
|| که به مهربانی دست بر سر و روی کسی کشد : او هوای دل من جسته و من صحبت او
من نوازنده او گشته و او رودنواز.
فرخی.
|| دلنواز. نوازشگر. تسلی بخش : بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
من درد نوازنده به مرهم نفروشم.
خاقانی.
به کف بر نهاد آن نوازنده سیب به بوئی همی داد جان را شکیب.
نظامی.
|| زننده. که می نوازد. که آلتی از آلات موسیقی را بزند و بنوازد : بفرمود تا خوان بیاراستند
نوازنده رود و می خواستند.
فردوسی.
فروزنده مجلس و می گسارنوازنده چنگ با گوشوار.
فردوسی.
نوازنده رود با می گساربیامد برِ تخت گوهرنگار.
فردوسی.
|| آنکه ساز می زند. ( ناظم الاطباء ). ساززن. ( فرهنگ فارسی معین ). ساززننده. ( یادداشت مؤلف ). مطرب. خنیاگر : نوازان نوازنده در چنگ چنگ
ز دل برده بگماز چون زنگ زنگ.
اسدی.
|| سراینده. خواننده. نغمه سرا : نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون.
فردوسی.
مطربان طرب انگیز نوازنده نواما نوازنده مدح ملک خوب خصال.
نوازنده . [ ن َ زَ دَ / دِ ] (نف ) که نوازد. (یادداشت مؤلف ). که نوازش می کند. (ناظم الاطباء). آنکه نوازش و مهربانی می کند. (فرهنگ فارسی معین ). که به زیردستان شفقت و عطوفت و مهربانی کند :
نوازنده ٔ مردم خویش باش
نگهبان کوشنده درویش باش .
پناهی بود گنج را پادشا
نوازنده ٔ مردم پارسا.
نوازنده ٔ اهل علم و ادب
فزاینده ٔ قدر اهل سنن .
ام هانی می گفت ای پدر یتیمان وای شوهر بیوه زنان و ای نوازنده ٔ درویشان . (قصص ص 241).
توئی چشم روشن کن خاکیان
نوازنده ٔ جان افلاکیان .
|| مهربان . عطوف . کریم . نوازشگر :
نبینی مگر شاه بادادومهر
جوان و نوازنده و خوب چهر.
چو فرمان پذیرنده باشد پسر
نوازنده باید که باشد پدر.
ای میر نوازنده وبخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک .
ای جهان از وجود تو زنده
هم نوابخش و هم نوازنده .
|| که به مهربانی دست بر سر و روی کسی کشد :
او هوای دل من جسته و من صحبت او
من نوازنده ٔ او گشته و او رودنواز.
|| دلنواز. نوازشگر. تسلی بخش :
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
من درد نوازنده به مرهم نفروشم .
به کف بر نهاد آن نوازنده سیب
به بوئی همی داد جان را شکیب .
|| زننده . که می نوازد. که آلتی از آلات موسیقی را بزند و بنوازد :
بفرمود تا خوان بیاراستند
نوازنده ٔ رود و می خواستند.
فروزنده ٔ مجلس و می گسار
نوازنده ٔ چنگ با گوشوار.
نوازنده ٔ رود با می گسار
بیامد برِ تخت گوهرنگار.
|| آنکه ساز می زند. (ناظم الاطباء). ساززن . (فرهنگ فارسی معین ). ساززننده . (یادداشت مؤلف ). مطرب . خنیاگر :
نوازان نوازنده در چنگ چنگ
ز دل برده بگماز چون زنگ زنگ .
|| سراینده . خواننده . نغمه سرا :
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون .
مطربان طرب انگیز نوازنده نوا
ما نوازنده ٔ مدح ملک خوب خصال .
نوازنده ٔ مردم خویش باش
نگهبان کوشنده درویش باش .
فردوسی .
پناهی بود گنج را پادشا
نوازنده ٔ مردم پارسا.
فردوسی .
نوازنده ٔ اهل علم و ادب
فزاینده ٔ قدر اهل سنن .
فرخی .
ام هانی می گفت ای پدر یتیمان وای شوهر بیوه زنان و ای نوازنده ٔ درویشان . (قصص ص 241).
توئی چشم روشن کن خاکیان
نوازنده ٔ جان افلاکیان .
نظامی .
|| مهربان . عطوف . کریم . نوازشگر :
نبینی مگر شاه بادادومهر
جوان و نوازنده و خوب چهر.
فردوسی .
چو فرمان پذیرنده باشد پسر
نوازنده باید که باشد پدر.
فردوسی .
ای میر نوازنده وبخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک .
عنصری .
ای جهان از وجود تو زنده
هم نوابخش و هم نوازنده .
نظامی .
|| که به مهربانی دست بر سر و روی کسی کشد :
او هوای دل من جسته و من صحبت او
من نوازنده ٔ او گشته و او رودنواز.
فرخی .
|| دلنواز. نوازشگر. تسلی بخش :
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
من درد نوازنده به مرهم نفروشم .
خاقانی .
به کف بر نهاد آن نوازنده سیب
به بوئی همی داد جان را شکیب .
نظامی .
|| زننده . که می نوازد. که آلتی از آلات موسیقی را بزند و بنوازد :
بفرمود تا خوان بیاراستند
نوازنده ٔ رود و می خواستند.
فردوسی .
فروزنده ٔ مجلس و می گسار
نوازنده ٔ چنگ با گوشوار.
فردوسی .
نوازنده ٔ رود با می گسار
بیامد برِ تخت گوهرنگار.
فردوسی .
|| آنکه ساز می زند. (ناظم الاطباء). ساززن . (فرهنگ فارسی معین ). ساززننده . (یادداشت مؤلف ). مطرب . خنیاگر :
نوازان نوازنده در چنگ چنگ
ز دل برده بگماز چون زنگ زنگ .
اسدی .
|| سراینده . خواننده . نغمه سرا :
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون .
فردوسی .
مطربان طرب انگیز نوازنده نوا
ما نوازنده ٔ مدح ملک خوب خصال .
فرخی .
فرهنگ عمید
۱. (موسیقی ) ساززن.
۲. (صفت فاعلی ) نوازش کننده.
۲. (صفت فاعلی ) نوازش کننده.
جدول کلمات
رامشی,رامشگر
پیشنهاد کاربران
نوازنده گی
نوازندگی
ساز زن
چنگی
شکافه زن
داربوکا
رامشی
رامشی، خنیاگر، رامشگر، ساززن، مطرب، مغنیه، موسیقی نواز، موسیقیدان
آرامش بخش
نوازش گر
معنی نوازنده یعنی آرامش دهنده
کلمات دیگر: