مترادف بئر : چاه، چاه آب
بیر
مترادف بئر : چاه، چاه آب
فارسی به انگلیسی
memory
مترادف و متضاد
چاه، چاه آب
فرهنگ فارسی
( اسم ) چاه بئر
شیمیدان آلمانی بسبب کارهائی که در ترکیبات معطره و رنگهای آلی انجام داد جایز. نوبل را برد ٠
اسم جایی است در زمین مو آب
فرهنگ معین
(اِ. ) جامة خواب ، نهالی و توشک ، بستر.
( اِ. ) ۱ - رعد و برق . ۲ - صاعقه ، طوفان .
[ ع . بئر ] (اِ. ) چاه .
(اِ.) حفظ ، از بر کردن ، حافظه .
(اِ.) جامة خواب ، نهالی و توشک ، بستر.
( اِ.) 1 - رعد و برق . 2 - صاعقه ، طوفان .
[ ع . بئر ] (اِ.) چاه .
لغت نامه دهخدا
رسد دو نسیم از لب مدح خوانش
بدریای بیر و بیابان فامر.
قادری (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ).
و رجوع به فامر شود.
گر کسی در بیر زلفین تو را بیند بخواب
پرعبیر و عنبرش گردد گه تعبیر بیر.
تو آن ابری که ناساید شب و روز
ز باریدن چنان چون از کمان تیر
نباری بر کف زرخواه جز زر
چنان چون بر سر بدخواه جز بیر.
- از بیر ؛ از بر. ( یادداشت مؤلف ) :
از پی رسم در آموختن نامه ، کنند
نامه خواجه بزرگان دبیران از بیر.
بکن تفسیر و شرح ار داری از بیر.
بیر. ( اِخ ) از بیت ذیل برمی آید که نام دریائی است عنبرخیز ( ؟ ). ( یادداشت مؤلف ) :
رسد دو نسیم از لب مدح خوانش
بدریای بیر و بیابان فامر.
بیر. (اِخ ) دهی است از دهستان بخش خفر در شهرستان جهرم و دارای 195 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). و نیز رجوع به فارسنامه ٔ ناصری شود.
گر کسی در بیر زلفین تو را بیند بخواب
پرعبیر و عنبرش گردد گه تعبیر بیر.
قطران .
|| جامه ٔ خوشنما. (ناظم الاطباء). || صاعقه . (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ اسدی ). رعد و برق و صاعقه . (ناظم الاطباء). برق . (لغت محلی شوشتر). رشیدی گوید به معنی صاعقه تیر است به تای قرشت لکن در فرهنگ (یعنی جهانگیری ) هر دو جا ذکر کرده . (فرهنگ رشیدی ). بمعنی صاعقه نوشته اند و این بیت دقیقی را شاهد آورده :
تو آن ابری که ناساید شب و روز
ز باریدن چنان چون از کمان تیر
نباری بر کف زرخواه جز زر
چنان چون بر سر بدخواه جز بیر.
دقیقی (از صحاح الفرس ) (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ).
|| طوفان . (برهان ) (ناظم الاطباء). || حفظ و از برکردن . (برهان ) . بمعنی «بر» و آنرا «زبر» نیز گویند. (جهانگیری ). بمعنی یاد «از بیر» است نه «بیر» تنها اما حق آن است که «بیر» و «ویر» بمعنی حفظ و حافظه می آید فرهنگ رشیدی بمعنی بر، یعنی حفظ، آورده و آن «ازبر» است نه «بر» تنها. (انجمن آرا) (آنندراج ). حفظ. بر. یاد. (ناظم الاطباء).
- از بیر ؛ از بر. (یادداشت مؤلف ) :
از پی رسم در آموختن نامه ، کنند
نامه ٔ خواجه بزرگان دبیران از بیر.
فرخی .
مرا گوئی که رزم و بزم او را
بکن تفسیر و شرح ار داری از بیر.
لامعی .
|| بهندی بمعنی برادر و پهلوان و شجاع باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). || بترکی یک را گویند که عدد اول باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). || (ع اِ) در عربی چاه راگویند. (برهان ). بئر. رجوع به بئر شود.
بیر. (اِخ ) آبی است در دیار طی .(از معجم البلدان ). و بیر بدون الف و لام تعریف ، شهری است استوار از نواحی شهرزور. (از معجم البلدان ).
بیر. [ ب َ ی ِ ] (اِخ ) آدولف ... فون . شیمیدان آلمانی (1835 - 1917م ) بسبب کارهائی که در ترکیبات معطره و رنگهای آلی انجام داد. جایزه ٔ نوبل (1905 م .) را برد. ساختمان مولکولی نیل ، سرولین ، و ائوزین را کشف کرد. (دایرة المعارف فارسی ).
بئر. [ ب ءْرْ ] ( ع اِ ) چاه. ( از تاج العروس ) ( ناظم الاطباء ). حفره ای عمیق در زمین که از آن آب برآید. ( از اقرب الموارد ). حفره استوانه شکلی که در زمین فروبرندتا به آب رسد و از آنجا آب برگیرند. ج ، آبار ( مقلوب از اَبآر ) و ابؤُر و آبُر و بِئار. ( تاج العروس ) ( ناظم الاطباء ) ( از معجم البلدان ). رجوع به چاه شود.
- یوم البئر ؛ روزی از روزهای عرب. ( از معجم البلدان ).
بئر. [ ب ِءْرْ ] ( اِخ ) اسم مکانی است در میانه اورشلیم و شکیم که یوثام از حضور برادر خود ابی مالک بدانجا فرار نمود و دورنیست که همان البیره باشد. ( از قاموس کتاب مقدس ).
بئر. [ ب ِءْرْ ] ( اِخ ) اسم جایی است در زمین موآب که خدا از چاهی که در آنجاست قوم خود اسرائیل را آب داد. و ممکن است همان بئر ایلیم باشد. ( از قاموس کتاب مقدس ).
بئر. [ ب َءْرْ ] (ع مص ) چاه کندن . چاه ساختن . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). || آتشدان کندن . || ذخیره کردن : بأر شی ٔ؛ پنهان کرد و نگاه داشت چیزی را تا بوقت حاجت بکار آید. بأر خیر؛ نیکی اندوخت و ذخیره کرد در پنهان . (منتهی الارب ). و این معنی در تاج العروس در ذیل بؤرة آمده است . و رجوع به بؤرة شود.
بئر. [ ب ِءْرْ ] (اِخ ) اسم جایی است در زمین موآب که خدا از چاهی که در آنجاست قوم خود اسرائیل را آب داد. و ممکن است همان بئر ایلیم باشد. (از قاموس کتاب مقدس ).
بئر. [ ب ِءْرْ ] (اِخ ) اسم مکانی است در میانه ٔ اورشلیم و شکیم که یوثام از حضور برادر خود ابی مالک بدانجا فرار نمود و دورنیست که همان البیره باشد. (از قاموس کتاب مقدس ).
بئر. [ ب ءْرْ ] (ع اِ) چاه . (از تاج العروس ) (ناظم الاطباء). حفره ای عمیق در زمین که از آن آب برآید. (از اقرب الموارد). حفره ٔ استوانه شکلی که در زمین فروبرندتا به آب رسد و از آنجا آب برگیرند. ج ، آبار (مقلوب از اَبآر) و ابؤُر و آبُر و بِئار. (تاج العروس ) (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان ). رجوع به چاه شود.
- یوم البئر ؛ روزی از روزهای عرب . (از معجم البلدان ).
فرهنگ عمید
۲. طوفان.
= ویر۱
* ازبیر: [قدیمی] = ازبر
بستر، رختخواب.
بستر؛ رختخواب.
۱. صاعقه؛ رعدوبرق.
۲. طوفان.
= ویر۱
〈 ازبیر: [قدیمی] = ازبر
دانشنامه عمومی
بیر، روستایی از توابع بخش خفر شهرستان جهرم در استان فارس ایران است.
این روستا در دهستان خفر قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۸۱ نفر (۸۲خانوار) بوده است.
واحد پول کشور اتیوپی. عدد یک به زبان ترکی.
تپه و کوه
بیر یعنی حافظه خاطره نوشته مکتوب دبیر کسی که این حافظه را بازگو میکند کسی که نوشته ها را میگوید و بازگو میکند و یاد میدهد دبیره یعنی نوشتار
دانشنامه اسلامی
معنی مُّعَطَّلَةٍ: تعطیل شده (بئر معطلة یعنی چاهی که دیگر کسی از اهل آبادی کنار آن نمیآید تا آب بردارد ، چون کسی در آبادی نمانده )
معنی جُبِّ: چاه (جب به معنای چاهی است که سنگ بست نشده باشد یعنی اطراف و دیوارهاش را با سنگ نچیده باشند ، و اگر سنگ بست باشد آن را بئر طوی گویند و غیابت گودالی را گویند که اگر چیزی در آن قرار گیرد از دور نمودار نمیشود ، و در نتیجه دو کلمه غیابت و جب مجموعا معنای ...
تکرار در قرآن: ۱(بار)
چاه. و چاه معطّل که آب بر، ندارد و کاخ گچ کاری شده، در نهایه آمده: گویند بئر چاه کهنه و قدیمی است که حفر کننده و مالک آن معلوم نیست... این نقل با کلمه معطله خیلی مناسب است.
گویش مازنی
خاکستر داغ
بگیر
بگیر امر به گرفتن
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
" بر" رویه کوتاه شده بیر هم اکنون بسیار در گویش پارسی بکار می رو د. وکارواژه از بر کردن از آن ساخته شده است . ولی در گویش کردی به همان رویه "بیر" و به همین چم گفته می شود.
معنی دیگر ان در کوردی چاه است