کلمه جو
صفحه اصلی

عر

فرهنگ فارسی

ببدی انداختن کسی را آلودن کسی را ببدی

لغت نامه دهخدا

عر. [ ع َرر ] (ع اِ) جرب . || عیب . || شر. || آنکه زود از شیر گرفته شود. (از اقرب الموارد). کودکی که زود از شیر باز داشته شود یا عام است . (ناظم الاطباء). || کرکس . (مهذب الاسماء). || نهیق خر. بانگ خر. رجوع به عرعر و عروعر شود.


عر. [ ع ُرر ] گر. عَرّ. عرّه. با فتح اول جرب است و بضم اول قروحی است در اعناق ابل و فصلان. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). قرحه هایی در گردن شتر. || جرب. ( از اقرب الموارد ). گری و جرب. ( ناظم الاطباء ). || بیماریی است که از آن پشم گوسپند و شتر برافتد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بیماریی است که از آن پشم شتر بریزد. ( از اقرب الموارد ). در صحاح است که قروحی است مثل قوباء که بر پاهای شتر ظاهر شوند و از آن آب زرد ریزش کند. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || زرق پرنده. ( از اقرب الموارد ). || زرق پسر. || کودک. ( از اقرب الموارد ). || طفل که زوداز شیر باز داشته شود. ( آنندراج ). || عُرّاالوادی ، دو طرف آن را گویند. ( از اقرب الموارد ).

عر. [ ع ُرر ] ( ع مص ) گشن ناک گردیدن. ( منتهی الارب ). عَرّ.

عر. [ ع َرر ] ( ع اِ ) جرب. || عیب. || شر. || آنکه زود از شیر گرفته شود. ( از اقرب الموارد ). کودکی که زود از شیر باز داشته شود یا عام است. ( ناظم الاطباء ). || کرکس. ( مهذب الاسماء ). || نهیق خر. بانگ خر. رجوع به عرعر و عروعر شود.

عر. [ ع َرر ] ( ع مص ) به بدی انداختن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || آلودن کسی را به بدی. ( منتهی الارب ). || رسانیدن کسی را به مکروهی. || از بیخ برکندن موی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || باز افکندن زمین را. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || حاجتمند شدن. ( از اقرب الموارد ) ( قطرالمحیط ) ( منتهی الارب ). || نیازمندی نمودن کسی را. || گرگین شدن شتران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || اندوهگین کردن کسی را. ( منتهی الارب ). || دادن کسی را بی خواست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سرگین در زمین کسی کردن. ( تاج المصادر ). سرگین انداختن. ( منتهی الارب ). || کسی را غمگین کردن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر ). || گشن ناک گردیدن. ( منتهی الارب ).

عر. [ ع َرر ] (ع مص ) به بدی انداختن کسی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || آلودن کسی را به بدی . (منتهی الارب ). || رسانیدن کسی را به مکروهی . || از بیخ برکندن موی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || باز افکندن زمین را. (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || حاجتمند شدن . (از اقرب الموارد) (قطرالمحیط) (منتهی الارب ). || نیازمندی نمودن کسی را. || گرگین شدن شتران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اندوهگین کردن کسی را. (منتهی الارب ). || دادن کسی را بی خواست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سرگین در زمین کسی کردن . (تاج المصادر). سرگین انداختن . (منتهی الارب ). || کسی را غمگین کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر). || گشن ناک گردیدن . (منتهی الارب ).


عر. [ ع ُرر ] (ع مص ) گشن ناک گردیدن . (منتهی الارب ). عَرّ.


عر. [ ع ُرر ] گر. عَرّ. عرّه . با فتح اول جرب است و بضم اول قروحی است در اعناق ابل و فصلان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). قرحه هایی در گردن شتر. || جرب . (از اقرب الموارد). گری و جرب . (ناظم الاطباء). || بیماریی است که از آن پشم گوسپند و شتر برافتد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیماریی است که از آن پشم شتر بریزد. (از اقرب الموارد). در صحاح است که قروحی است مثل قوباء که بر پاهای شتر ظاهر شوند و از آن آب زرد ریزش کند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || زرق پرنده . (از اقرب الموارد). || زرق پسر. || کودک . (از اقرب الموارد). || طفل که زوداز شیر باز داشته شود. (آنندراج ). || عُرّاالوادی ، دو طرف آن را گویند. (از اقرب الموارد).


دانشنامه عمومی

عَرْ:(ar) در گویش گنابادی یعنی نعره ، بالا بردن صدا ، فریاد ، جیغ


پیشنهاد کاربران

عربده
کلمه ای که زیاد خوش آیند نیست

عَرّیدَن =
م. ث : کمتر بِعَر تو گوش من.
عرعریدن =
م. ث : سره این عرعریدن تو بود که انداختنمون بیرون.


کلمات دیگر: