کلمه جو
صفحه اصلی

اشغال


مترادف اشغال : ( آشغال ) آخال، خاشاک، خاکروبه، زباله، سقط، کثافت، مزبله، بدردنخور، بنجل، فاسد، منحرف | تسخیر، تصرف

برابر پارسی : ( آشغال ) آخال | جا گرفتن

فارسی به انگلیسی

chaff, garbage, litter, refuse, rubbish, stuff, trash, waste, offal, peeling, truck, invasion, occupancy, occupation, population

occupation


invasion, occupancy, occupation, population


فارسی به عربی

احتلال , زبالة , شغل , طفل , فضلات , قمامة , مشغول , نفایات , نفایة

مترادف و متضاد

inhabitancy (اسم)
سکنی، اشغال، تصرف، زیست، اقامت، حق سکنی

litter (اسم)
زایمان، تخت روان، اشغال، کجاوه، محمل، ریخته و پاشیده، اشغال پاشیدن

run-off (اسم)
زائده، اشغال، زه اب، اب زهکشی

slag (اسم)
کف، خاکستر، تفاله، اشغال، چرک، درده، گداز اتشفشانی، فلز نیم سوخته

tenure (اسم)
علاقه، خواست، تصدی، اشغال، تصرف، نگهداری، اجاره داری، حق تصدی

occupation (اسم)
سرگرمی، حرفه، اشتغال، اشغال، پیشه، تصرف، شغل

raff (اسم)
تفاله، اشغال، انگل

trash (اسم)
مهمل، تفاله، نخاله، اشغال، خاکروبه، جفنگ، زوائد گیاان

refuse (اسم)
ترک، اشغال، انصراف، پس مانده، فضولات، ادم بیکاره

garbage (اسم)
تفاله، روده، نخاله، اشغال، خاکروبه، زباله، فضولات، خش، اشغال وخاکروبه

junk (اسم)
نی، جگن، اشغال، جنس اوراق و شکسته، قایق ته پهن چینی

busyness (اسم)
اشتغال، اشغال

rubbish (اسم)
اشغال، خاکروبه، چیز پست و بی ارزش، زباله

scrap (اسم)
نزاع، جنگ، تکه، پاره، اشغال، اوراق، ته مانده، قراضه، ماشین الات اوراق

soilage (اسم)
الودگی، اشغال، علف تازه، علوفه حیوانات

dump (اسم)
اشغال، زباله، پکری، جنس را بقیمت خیلیارزان فروختن

paltriness (اسم)
اشغال، حقارت، ناچیزی

dreg (اسم)
رسوب، ته نشین، اشغال، درده، پس مانده، خرده ریز

offal (اسم)
کف، لاشه، اشغال، اخال، مواد زائد، سیرابی

occupancy (اسم)
اشغال، تصرف، اشغال مال

jakes (اسم)
اشغال، کثافت، ترشح مدفوع

riffraff (اسم)
توده، انبوه، تفاله، اشغال، زیادی، ته مانده

swill (اسم)
اشغال

تسخیر، تصرف


فرهنگ فارسی

( آشغال ) ( اسم ) هر چیز دور ریختنی افکندنی سقط آخال آشغال .
فضول چیزی
آشخال، آخال، خاکروبه، خاشاک، هرچیزدورریختنی، آل آشغال و آل و آشغال هم میگویند
( مصدر ) ۱ - مشغول ساختن بکار وا داشتن . ۲ - جایی را گرفتن . ۳ - تحت تصرف گرفتن مکانی بوسیل. سپاهیان . توضیح این مصدر در زبان تازی فصیح بکار نمیرود و ادیبان آنرا غلط دانند جمع : اشغالات .

فرهنگ معین

( آشغال ) ( اِ. ) = آشخال : ۱ - هر چیز دور ریختنی . ۲ - (کن . ) آدم بی ارزش و پست .
( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - مشغول ساختن . ۲ - جایی را تصرف کردن .

( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مشغول ساختن . 2 - جایی را تصرف کردن .


لغت نامه دهخدا

( آشغال ) آشغال. ( اِ ) فضول چیزی :آشغال سبزی. آشغال کلّه. || سقط. نابکار. افکندنی. آخال. آشخال. خاش و خش. خش و خاش. خاشک. خاشاک. خاش و خماش. خماشه. خماش. آقال. داس و دلوس. حثاله. خس. || دَم ِ جارو. خاکروبه. قمامه.
اشغال. [ اِ ] ( ع مص ) در کار داشتن کسی را. لغت ردی است یا کم یا جید و فصیح. ( منتهی الارب ). و آن لغتی جَیّد و بقولی ردی است. در ردی بودن این لغت گویند صاحب بن عباد بعامل خویش که در نامه ای نوشته بود: ان رأی مولانا ان یأمر باشغالی ببعض اشغاله فعل. پاسخ داد: من کتب لاشغالی لایصلح لاشغالی. رجوع به معجم الادباء ج 2 ص 322 و همین لغت نامه ذیل صاحب بن عباد شود.

اشغال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ شُغْل و شُغُل و شَغَل. ( منتهی الارب )( مؤید الفضلاء ). شغلها. ( غیاث ). کارها :
ای خواجه بزرگ گر اشغال نی ترا
برگیر جاخشوک و برو می درو حشیش.
دقیقی.
مردم... بامداد نخست برای او [ خیزران ] رفتندی بسلام و سعی کردندی در اشغال مردم گزاردن. ( مجمل التواریخ والقصص ). که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی مینمودم. ( کلیله و دمنه ).

اشغال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شُغْل و شُغُل و شَغَل . (منتهی الارب )(مؤید الفضلاء). شغلها. (غیاث ). کارها :
ای خواجه ٔ بزرگ گر اشغال نی ترا
برگیر جاخشوک و برو می درو حشیش .

دقیقی .



مردم ... بامداد نخست برای او [ خیزران ] رفتندی بسلام و سعی کردندی در اشغال مردم گزاردن . (مجمل التواریخ والقصص ). که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی مینمودم . (کلیله و دمنه ).

اشغال . [ اِ ] (ع مص ) در کار داشتن کسی را. لغت ردی است یا کم یا جید و فصیح . (منتهی الارب ). و آن لغتی جَیّد و بقولی ردی است . در ردی بودن این لغت گویند صاحب بن عباد بعامل خویش که در نامه ای نوشته بود: ان رأی مولانا ان یأمر باشغالی ببعض اشغاله فعل . پاسخ داد: من کتب لاشغالی لایصلح لاشغالی . رجوع به معجم الادباء ج 2 ص 322 و همین لغت نامه ذیل صاحب بن عباد شود.


فرهنگ عمید

( آشغال ) ۱. خاشاک، خاک روبه.
۲. [مجاز] هر چیز دورریختنی: آت آشغال.
۱. مشغول ساختن وسیله ای یا چیزی.
۲. به کار گرفتن.
۳. کسی را به کار واداشتن.
۴. جایی را تصرف کردن، پیاده کردن نیروی نظامی در شهر یا اراضی کشور دیگر به قصد تصرف دائم یا موقت.
۵. (صفت ) مشغول: خط اشغال است، دوباره تماس می گیرم.
= شغل

شغل#NAME?


۱. مشغول ساختن وسیله‌ای یا چیزی.
۲. به کار گرفتن.
۳. کسی را به کار واداشتن.
۴. جایی را تصرف کردن؛ پیاده کردن نیروی نظامی در شهر یا اراضی کشور دیگر به قصد تصرف دائم یا موقت.
۵. (صفت) مشغول: خط اشغال است، دوباره تماس می‌گیرم.


فرهنگستان زبان و ادب

{busy} [مهندسی مخابرات] حالتی که در حین آن وسیلۀ ارتباطی نمی تواند در اختیار کاربر یا برخوان دیگری قرار گیرد متـ . مشغول
{occupation} [علوم نظامی] تسخیر و واپایش یک منطقه با اجرای عملیات نظامی

واژه نامه بختیاریکا

( آشغال ) روها

جدول کلمات

آشغال
خاکروبه, زباله

پیشنهاد کاربران

( = گرفتن، تصرف ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
داگیر، جیگا، دابَر، مِژول ( کردی )

trash can

در زبان ترکی استانبولی می شود: چوپ

دست افکنی

"اشغال" یک پله بالاتر از "دست اندازی" ( تجاوز ) است. از این رو برابر واژه "اشغال"، "دست افکنی" پیشنهاد می شود.

Trash

تصارف

اشغال به معنای محاصره کردن است

گرفتن جایی

Rubbish

مشغول ساختن یا جایی را تصرف کردن


آخال، خاشاک، خاکروبه، زباله، سقط، کثافت، مزبله، بدردنخور، بنجل، فاسد، منحرف

یعنی آلودگی

تصرف بی اجازه

تسخیر یا تصرف

در تصرف داشتن

اشغال : کف ، زائده ، اقامت

معنی کلمه ی اشغال یعنی تصرف ، تسخیر

جایی را به زور گرفتن.

اشغال:
به کسر اول و سکون دوم در عربی فصیح به کار نرفته است و از این رو بعضی از ادبا استعمال آن را درست نمی دانند. اما اشغال در نوشتار و گفتار امروزه ی فارسی چندان متداول است که دیگر نمی توان آن را غلط انگاشت. با این همه کسانی که از استعمال اشغال کردن پرهیز دارند می توانند مترادف های متعدد آن را به کار ببرند، مانند تصرف کردن، متصرف شدن، به تصرف درآوردن، تسخیر کردن، مسخر کردن و جز اینها.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۲۷. )

اِشغال از ریشه شغل است در معنای تصرف در واقع همان جایی یا سر زمینی را تحت شغل و مشغولیت خود درآوردن است

پارسیِ سَرِه برای واژهٔ عربیِ اِشغال ( Eshghaal ) :
* هَگیدن ( hAgidan )

گویا پیوند دارد با واژگانی از گویش های سرخسی، تَبَری، گیلکی، سمنانی ووو، واژگانِ: هاگِتَن، هاگیتَن، هَگیتُن، هاتَن، ووو

( پیشنهادِ اُستاد حیدری ملایری، اَختَر گیتیک دان )


کلمات دیگر: