مترادف اشغال : ( آشغال ) آخال، خاشاک، خاکروبه، زباله، سقط، کثافت، مزبله، بدردنخور، بنجل، فاسد، منحرف | تسخیر، تصرف
برابر پارسی : ( آشغال ) آخال | جا گرفتن
occupation
invasion, occupancy, occupation, population
تسخیر، تصرف
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - مشغول ساختن . 2 - جایی را تصرف کردن .
دقیقی .
اشغال . [ اِ ] (ع مص ) در کار داشتن کسی را. لغت ردی است یا کم یا جید و فصیح . (منتهی الارب ). و آن لغتی جَیّد و بقولی ردی است . در ردی بودن این لغت گویند صاحب بن عباد بعامل خویش که در نامه ای نوشته بود: ان رأی مولانا ان یأمر باشغالی ببعض اشغاله فعل . پاسخ داد: من کتب لاشغالی لایصلح لاشغالی . رجوع به معجم الادباء ج 2 ص 322 و همین لغت نامه ذیل صاحب بن عباد شود.
شغل#NAME?
۱. مشغول ساختن وسیلهای یا چیزی.
۲. به کار گرفتن.
۳. کسی را به کار واداشتن.
۴. جایی را تصرف کردن؛ پیاده کردن نیروی نظامی در شهر یا اراضی کشور دیگر به قصد تصرف دائم یا موقت.
۵. (صفت) مشغول: خط اشغال است، دوباره تماس میگیرم.