مترادف موجه : پذیرفتنی، توجیه پذیر، معقول، منطقی ، معتبر، بااعتبار، صاحب مقام، فهیم، شایسته
متضاد موجه : توجیه ناپذیر، ناموجه
برابر پارسی : پذیرفتنی، پذیرفته، پسندیده، درست انگاشته، روا، شایسته
good, acceptable, well - founded
valid, admissible, excusable, justifiable, legitimate, permissible, well
موج بزرگ اب , خيزاب , موج زدن (از اب يا جمعيت يا ابر) , بصورت موج درامدن , سراسيمگي , تپش , بادناگهاني , سراسيمه کردن , اشفتن , طوفان ناگهاني , باريدن ناگهاني , موج , فر موي سر , دست تکان دادن , موجي بودن , موج زدن
پذیرفتنی، توجیهپذیر، معقول، منطقی ≠ توجیهناپذیر، ناموجه
۱. پذیرفتنی، توجیهپذیر، معقول، منطقی ≠ توجیهناپذیر، ناموجه
۲. معتبر، بااعتبار، صاحب مقام
۳. فهیم، شایسته
موجه . [ ج َ ] (اِ) در اصطلاح پزشکی ، پژند. قثابری . برغست . آطریلال . قازایاغی . غازیاغی . (یادداشت مؤلف ).
موجه . [ ج ِه ْ ] (ع ص ) مُوَجِّه ْ. آنکه بزرگ و باقدر میگرداند. (ناظم الاطباء).
زلالی (از آنندراج ).
اسیر (از آنندراج ).
مسعودسعد.
حافظ.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
(از حدائق السحر وطواط).
موجه . [ م ُ وَج ْ ج ِه ْ] (ع ص ) نعت فاعلی از توجیه . آن که چیزی را بر یک روش و وتیره قرار می دهد. || آنکه بزرگ و باقدر می گرداند. (ناظم الاطباء). رجوع به موجِه ْ شود.
موجة. [ م َ ج َ ] (ع اِ) واحد موج ، یعنی یک کوهه ٔ آب . ج ، موجات . یکی موج . (منتهی الارب ). ج ، امواج . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
- موجةالشباب ؛ آغاز جوانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
یک موج؛ موج.
۱. کلام یا عذری که با دلیل و برهان پسندیده باشد.
۲. خوب؛ پسندیده.
۳. (اسم) [قدیمی] جاه و مقام.
درست انگاشته، پذیرفتن